خاطره
سه‌شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۴۱
امروز اسلام احتياج به خون دارد ما بايد ساكت نباشيم و با حضور فعال خود در جبهه‌ها و براى رهائى اسلام تا پايان جان و تا آخرين قطره خون از اسلام و انقلاب اسلامى دفاع بكنيم و دشمنان دين خدا را سر جاى خود بنشانيم و در مقابل مشكلات مانند كوه استوار و هر سختى را به جان بخريم ...

پرواز در سکوت

هنوز مدتی از عملیات منافقین ، معروف به « چلچراغ» نگذشته بود که ارتش عراق با تمام قوا عملیات دفاع متحرک را در منطقه ی عمومی مهران از سر گرفت. اواخر جنگ بود، سال 67 من در سنگر تطبیق آتش ، مشغول طرح ریزی آتش در منطقه ی امام زاده سید حسن (ع) بودم.
رزمندگان اسلام پس از پنج ساعت دفاع جانانه ، به علت کمبود تجهیزات و نیرو ، مجبور به عقب نشینی شدند. فرمانده لشکر از فرمانده گردان توپخانه خواسته بود با توجه به عقب نشینی دیدبان توپخانه ، نسبت به تهیه ی آتش در منطقه عومی مهران اقدامات لازم را انجام دهد.
در شهرک اسلامیه (ملکشاهی) مشغول تطبیق آتش بودم که کریم نرگسی فرمانده گردان توپخانه - و علیمرد وارد سنگر شدند. از من خواستند تا با هم جلوتر برویم و از آن جا نیروهای عراقی را زیر آتش بگیریم ، جایی در نزدیکی امام زاده سیدحسن (ع) که اکنون محل پست برق شهر مهران است.
علیمرد را از چند ماه قبل می شناختم ؛ یعنی از وقتی که با عزیزپور به مراسم عروسی اش رفته بودیم.
دوربین عکاسی ام را با مقداری وسایل طرح ریزی آتش که آماده کرده بودم برداشتم و همراه با آنان سوار بر ماشین از جاده ی دهلران - مهران به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه ، نرسیده به منطقه ی مورد نظر ، نیروهای خودی را در حال عقب نشینی می دیدیم به ما هم توصیه می کردند برگردیم و بیش تر از این جلو نرویم.
می گفتند : نیروهای عراقی مناطق اطراف امام زاده سید حسن (ع) را محاصره کرده اند. با این حال فرمانده گردان می گفت : « بر ما تکلیف است ، باید به هر نحوی که شده است نسبت به تأمین آتش توپخانه اقدام کنیم.»
بی اعتنا به توصیه های رزمندگان به راهمان ادامه دادیم . سکوت و تفکر مداوم علیمرد مهرداد ، خیلی برایم جالب بود. با وجود گلوله باران سنگین دشمن ، هیچ حرفی نمی زد. خودم چندین بار به آقای نرگسی گفتم : حالا که نیروهای خودی عقب نشینی کرده اند ، ما هم دور بزنیم و بر گردیم.
آر.پی .جی به همراه نداشتیم ، شرایط منطقه و آتش شدید تانک های دشمن هم طوری بود که به خودم اجازه می دادم برای بار چندم از فرمانده بخواهم جلوتر نرویم و برگردیم عقب. اما علیمرد هیچی نمی گفت و هم چنان غرق در حال و هوای خودش بود. شاید خلوت و سکوتش خبر از چیز دیگری می داد.
به نزدیکی پل رودخانه ی فصلی رسیدیم . کنار جاده تعدادی از شهدا و مجروحین خودمان را مشاهده کردیم. بیش ترشان از بچه های لشکر های 5نصر و 21 امام رضا(ع) بودند. اکثر مجروحین به ایما و اشاره هم شده بود در خواست کمک می کردند.
پنج شش نفری را سوار ماشین کردیم و هم چنان به پیش می رفتیم . علیمرد مهرداد وسط نشسته بود و نرگسی رانندگی می کرد. یک مرتبه از جاده منحرف شد و بعد از یک چرخش کامل ، دوباره به روی جاده برگشت. تانک های دشمن در آن سمت رودخانه ، ما را نشانه گرفته بودند ودر واقع ما با پای خودمان به استقبال مرگ می رفتیم.
مقداری سیم خاردار ، چسبیده بود به زیر ماشین ، آقای نرگسی از من خواست پیاده شوم و سیم ها را از ماشین جدا کنم. هر کاری می کردم سیم های خاردار از شاسی ماشین جدا نمی شد. بد جوری گیر کرده بودند شاید آن ها هم می خواستند با ما برگردند عقب! سرم را که بلند کردم دیدم علیمرد هم پیاده شده است . گفت : « بگذار کمکت کنم» با لبخند این جمله را ادا کرد. لبخندی شیرین و زیبا که تا روز مرگ فراموشش نخواهم کرد.
همه ی لبخندها زیبا هستند اما شیرینی و جذابیتی که در آن لحظات در لبخند علیمرد موج می زد وصف ناشدنی بود برای همین است که با جرأت تمام می گویم لبخندش را هرگز از یاد نمی برم . با کمک علیمرد مهرداد سیم ها را از ماشین جدا کردیم.
این بار با اصرار فراوان علیمرد ، من در وسط نشستم و راه افتادیم . چند لحظه ای نگذشت که قسمت عقب ماشین بر اثر اصابت گلوله از زمین بلند شد. با تکان های ماشین ، ما هم بی اختیار چپ و راست و عقب و جلو می شدیم . در سر و شانه ام احساس سوزش می کردم . نرگسی گفت : « ببینم ، زخمی شدی؟» گفتم : آره ، اما چیزی نگفت . ماشین هم چنان با آن چرخ های پنچر و تکان ها و سر و صدای فراوان به راه خود ادامه می داد که صدای تق تق شیشه ی پشت سرم مرا متوجه خودش کرد ، سرم را عقب برگرداندم ، یکی از رزمنده ها مجروحی بود که قبلاً سوار کرده بودیم با اشاره ی دست علیمرد مهرداد را نشانم می داد.گبه چهره ی علیمرد نگاه کردم دوباره همان لبخند شیرین و جذاب را در چهره اش دیدم اما این بار نگاهم نمی کرد ، چشمانش بسته بود ، شاید لبخندش زیباتر هم شده بود گفتم : علیمرد !... علیمرد! ... انگار صدایم را نمی شنید. یک مرتبه متوجه شدم خون از کمرش فوران می زند. لحظه ای چشمانش را باز کرد ، نفس عمیقی کشید و آرام کلماتی نامفهوم را بر زبان آورد. یقین دارم شهادتین می گفت. لحظاتی بعد خودش و آن لبخند شیرینش جاودانه شدند.
راوی : نصرت اله قیاسی

منبع : کتاب ملکوت کلمات - خاطرات منتخب دوین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس در استان ایلام
 
خلاصه ای از زندگینامه و وصیت نامه شهید علیمرد مهرداد
شهید علی مرد مهرداد فرزند امین در سومین روز از دیماه 1344  در خانواده ای متدین و مستضعف در روستای ساهرگ از توابع بخش صالح آباد مهران دیده به جهان گشود . و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر ایلام به انجام رسانید  آغاز جنگ تحمیلی  عراق علیه ایران همزمان با ورود او به دبیرستان بود و این انگیزه ای بود بر دفاع از میهن اسلامی و کسب معلومات نظامی که در طی آن استعداد شگرف شهید نمایان گشت شهید علیمرد مهرداد در عملیاتهای گوناگونی چون والفجر (1و3و5و 10) و نصر(4و8) شرکت داشت وصحنه هایی شگفت از رشادتها و شجاعتهای خود را به یادگار گذاشت وی نه تنها قائم مقام لشگر 11 امیرالمومنین (ع) بود بلکه از قهرمانان میدان رزم و شهامت به شمار می آمد
سرانجام این شیر مرد عرصه کارزار در  سوم تیرماه 1367  در منطقه عمومی مهران هنگام تعقیب منافقین کوردل بر اثر اصابت ترکش خمپاره به وصال دوست شتافت. مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای صالح آباد قرار دارد روحش شاد و یادش گرامی باد.

وصيت‌نامه   :بسم‌الله الرحمن‌الرحيم
تا وقتى بانگ لا اله الا الله و محمدرسول‌الله در سراسر جهان طنين نيفكند مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستيم . (امام خمينى )
با سلام و درود بيكران خدمت آقا امام زمان(عج) و نايب برحقش امام خمينى و سلام بر شهيدان راه حق و حقيقت كه با نثار جان خود درخت تنومند انقلاب اسلامى را بارور ساخته‌اند و سلام بر رزمندگان جان باخته‌اى كه در جبهه‌ها مشغول رزم با كفار هستند و سلام به خانواده‌هاى محترم شهدا كه با فدا كردن عزيزان خود گامى بزرگ در راه اسلام عزيز برداشته‌اند . در اين برهه از زمان كه خداوند بر ما منت نهاده است و ما را به راه راست هدايت كرده  ، امروز اسلام احتياج به خون دارد ما بايد ساكت نباشيم و با حضور فعال خود در جبهه‌ها و براى رهائى اسلام تا پايان جان و تا آخرين قطره خون از اسلام و انقلاب اسلامى دفاع بكنيم و دشمنان دين خدا را سر جاى خود بنشانيم و در مقابل مشكلات مانند كوه استوار و هر سختى را به جان بخريم تا انشاءالله بتوانيم دين خود را به انقلاب و خون شهيدان ادا كرده باشيم .
پدر و مادر مهربانم از زحمتهايى كه برايم كشيده‌ايد صميمانه تشكر مى‌كنم البته مى‌دانم كه از دست دادن فرزند مصيبت بزرگى است ولى بايد اين آيه شريفه را به ياد آوريد كه مى‌فرمايد :
«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون »بقره 156
كسانيكه وقتى مصيبتى بر آنها وارد ميشود ميگويند براستى كه ما از خدايئم و بازگشت همه ما بسوى اوست . پس وقتى كه مى‌دانيم بازگشت همه بسوى الله است چه بهتر كه در راه او شهيد بشويم .
در پايان از همه اقوام و دوستان و آشنايان حلاليت مى‌طلبم و انشاءالله كه اين راه را ادامه دهند و تا نابودى ظلم و ستم در سراسر عالم از مبارزه دست بردار نباشند .
جنگ جنگ تا دفع فتنه در جهان
به اميد پيروزى نهايى لشكريان اسلام و زيارت كربلاى حسينى
 
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده