خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
دوشنبه, ۰۱ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۳۴
بعد از تلفن همسرم سریع به ترمینال رفتم ساعاتی در جستجوی ایشان بودم. اطلاعات ترمینال راهنماییم کرد. دو رزمنده 10 ساله را دیدم که خیلی صمیمی در حال حرف زدن با یکدیگر بودند.

بعد از تلفن همسرم سریع به ترمینال رفتم ساعاتی در جستجوی ایشان بودم. اطلاعات ترمینال راهنماییم کرد. دو رزمنده 10 ساله را دیدم که خیلی صمیمی در حال حرف زدن با یکدیگر بودند. پسرم را خوب می شناختم از غیرتش و عشق او به رهبر و کشورش نیز آگاه بودم. نقشه کودکانشان برای اعزام به جبهه بی اثر مانده بود.

دقایقی بالای سرشان ایستادم متوجه حضورم شدن. امیر از شرم و تاثر که باعث زحمت خانواده شده بود سرش را بلند نکرد. گفتم امیر جان سن شما برای رفتن به جبهه پایین است زمانش که برسد خودم شما را میفرستم آنها را به منزل رساندم

احمد امیرگان پدر شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده