یادها و خاطره
دوست دارم شهید شوم. اما دوست دارم قبلاً بدانم سرنوشت جمهوری اسلامی ایران در جنگ چه خواهد شد...

خاطره هایی از زبان همرزمان
بسیاری از رزمندگان دوران دفاع مقدس که از نزدیک با غلام ملاحی آشنایی داشته اند، خاطرات گوناگونی از این رزمنده ی با اخلاص در ذهن دارند که هر یک به نوبه ی خود شنیدنی و ماندنی است. از آن جا که نمی توان همه ی این خاطرات را بازگو کرد، ناگزیر باید دست به گزینش زد و به ذکر یکی،دو مورد بسنده نمود.

پیش بینی شهادت
سرهنگ پاسدار ابراهیم لطفی می گوید: «بعد از عملیات کربلای۱۰ من به همراه غلام ملاحی مدت دو،سه ماه در شهر ماووت عراق مستقر شدیم تا مهیای انجام عملیات نصر۸ شویم. در عملیات نصر۸ ناگزیر شدیم که محور عملیات خط حد را شش تا هفت بار تغییر بدهیم. حتی بعضی شب ها هم به طراحی عملیات می پرداختیم. یکی،دو شب پیش از آغاز عملیات نصر۸، هنگام خواب، از غلام ملاحی پرسیدم: غلام دوست داری شهید شوی؟ مدتی به فکر فرو رفت و با طمأنینه گفت: "ابراهیم دوست دارم شهید شوم. اما دوست دارم قبلاً بدانم سرنوشت جمهوری اسلامی ایران در جنگ چه خواهد شد.” همان طور که می دانیم با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل متحد، سرنوشت جنگ معلوم شد و ۲۴ ساعت بعد از پذیرش قطعنامه، غلام ملاحی در صحنه ی نبرد به شهادت رسید.

اصلاح خط در جبهه مهران
بعد از عملیات کربلای۱، خط حد ما در منطقه ی مهران خیلی زیاد بود. این خط حد از تپه رحمان که به دارخرما و کفن دَلا معروف است، شروع می شد و تا دوآب یا فیروزآباد و کل منطقه ی قلاویزان، مقابل شهر بدره عراق، ادامه داشت. در آن زمان شش گردان از نیروهای ما در خط حد حضور داشت و یک گردان هم، گردان احتیاط بود. بخشی از خط حد ما که از باغ جاسی شروع می شد و تا ارتفاعات قلاویزان ادامه داشت، متأسفانه نامنظم بود و به اصطلاح حالت مارپیچی داشت. یکی از عواملی که موجب شده بود تا ما نتوانیم این بخش از خط حد را اصلاح کنیم، این بود که این بخش از خط حد در دشت قرار داشت و نمی توانستیم به راحتی آن را اصلاح کنیم؛ هم نیروهای دشمن می توانستند ما را ببینند و هم ما می توانستیم آن ها را مشاهده کنیم.

در آن زمان، ریزگردهای کشور عراق و کشور عربستان به ندرت مناطق استان ایلام را فرا می گرفت و ما خیلی کم شاهد گرد و خاک بودیم. یک روز نزدیکی های ظهر، ناگهان گرد و غباری غلیظ، منطقه ای را که ما در آن بودیم فراگرفت. غلام ملاحی و من در تپه شنی مستقر بودیم، غلام به من گفت: "ابراهیم! اکنون بهترین زمان برای اصلاح خط حد است.” به او گفتم: اگر ما خیلی سریع عمل کنیم و خیلی زبده باشیم، تنها می توانیم سیم های خاردار را جابه جا و میدان های مین را عوض کنیم.
 بیش از این کاری از دستمان برنمی آید. پیشنهاد مرا پذیرفت و مهیای کار شدیم. چون نیروهای گروه تخریب در نزدیکی ما بودند، به اتفاق آن ها و تنی چند از نیروهای قرارگاه، یک گروه خودجوش ده تا دوازده نفری تشکیل دادیم و تا جایی که مرز بین نیروهای خودی و نیروهای دشمن بود، پیش رفتیم. به نیروهای تخریب چی گفتیم که میله های آهنی سیم های خاردار را بر دارند و آن ها را اصلاح کنند. نوبت به میدان مین رسید. مین ها طوری قرار گرفته بودند که هر مین ضد تانک، به وسیله سه مین ضد نفر محافظت می شد. من به غلام ملاحی گفتم: شما مین های ضد نفر را خنثی کن و من هم مین های ضد تانک را. این کار در مدت زمان اندکی صورت گرفت و ما توانستیم این عملیات را که به حوزه مسئولیت ما هم مربوط نمی شد، به انجام برسانیم. نکته این جاست، غلام ملاحی که یک فرمانده به حساب می آمد، به عنوان یک نیروی تخریب چی، وارد عمل شد و کار را به نحوی مطلوب و از روی دلسوزی به انجام رساند.در آخرین لحظات ترمیم خط حد، یک باره گرد و خاک فرو نشست و هوا به کلی صاف شد. در نتیجه دشمن متوجه حضور ما در نزدیکی خط دفاعی اش شد. دوشکاهای آن ها شروع به آتشباری کردند و ما را زیر آتش گلوله های دوشکا قرار دادند.
ما در یک دشت هموار و در معرض آتش قرار گرفته بودیم و هیچ راه فراری نداشتیم. پس از کمی تقلا و جابه جایی، خودم را به داخل گودالی که محل اصابت گلوله توپ بود، انداختم. غلام ملاحی هم خود را به داخل گودال انداخت. در این هنگام یکی از همراهان ما که در جستجوی پناهگاهی بود، خود را روی ما دو نفر انداخت. به این ترتیب مدتی خود را در داخل گودال مخفی کردیم و منتظر ماندیم تا آتش دوشکاهای دشمن خاموش شود. در این هیر و ویر یک گلوله خمپاره به داخل سیم خاردار توپی و کلافی ما اصابت کرد. در نتیجه حمیدرضا دستگیر که فرمانده گروه تخریب بود، مجروح شد. یکی دیگر از همکارانش نیز جراحاتی برداشت. ما فکر می کردیم که کسی از گروه ما مجروح نشده است. در حالی که ترکش به بازو و آرنج غلام ملاحی اصابت کرده، به شدت مجروح شده بود. ولی نخواست که ما متوجه مجروحیت او بشویم. نمی خواست روحیه ی همکارانش را تضعیف کند. وانمود می کرد که اتفاقی برایش نیفتاده است.
در این موقع به نیروهایمان که در خط دفاعی بودند دستور اجرای آتش دادیم. آن ها نیز دشمن را هدف آتش گلوله های خود قرار دادند. در چنین حالتی، ما توانستیم در پناه آتش نیروهای خودی که پشت سر ما قرار داشتند، خود را به عقب بکشانیم، وقتی به پایگاهمان رسیدیم، متوجه شدیم که هنوز از دست و بازوی ملاحی خون می چکد. بلافاصله او را سوار یک ماشین کردیم و به پست امداد که در تنگه کنجانچم قرار داشت رساندیم. سپس او را به ایلام منتقل کردیم. آن موقع از ازدواج غلام ملاحی چند ماهی بیش نگذشته بود.

غلام وقتی به میان خانواده می رود، برای این که خانواده اش را ناراحت نکند، صحبتی از مجروحیت خود به میان نمی آورد و وانمود می کند که همه چیز عادی است. تا این که همسرش دست به بازوی غلام می زند که غلام ناگهان ناله سر می دهد و می گوید بازویم مجروح است. یعنی دو،سه روز بعد از این که غلام به خانه برگشته بود، همسرش متوجه مجروحیت او می شود. با این اوصاف، غلام ملاحی در همه حال می کوشید که روحیه ی همرزمانش در جریان جنگ تضعیف نشود. صرف نظر از تدبیر و اندیشه اش، در امور نظامی، نیرویی جسور و شجاع بود و ترس به خود راه نمی داد.»


خلاصه ای از زندگینامه فرمانده شهيد غلام ملاحي
شهید غلام ملاحی فرزند سلیم بیگ در سال 1341 دیده به جهان گشود ، از همان اوان كودكي با قرآن آشنا بودند و محبت اهل بيت (ع) در دلش نقش بسته بود تا مقطع دیپلم در رشته راه و ساختمان به اتمام رساند. در زمان جنگ فرماندهي اطلاعات عمليات لشكر حضرت امير (ع) به عهده ايشان بود وي در گرما و سرماي مناطق خرمشهر ، فاو ، آبادان و كردستان پيوسته حضور داشت تا اينكه سرانجام در اول مرداد سال 1367 در ارتفاعات ميمك در حين آرايش نيروهاي مردمي در اثر تركش گلوله توپ به درجه رفيع شهادت نائل آمد. از اين شهيد گرانقدر يك فرزند دختر به يادگار مانده است . مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح(ع) واقع شده است.
وصیت نامه سردار رشید اسلام ، شهید غلام ملاحی
با درود و سلام به پیشگاه ولی عصر (عج) و نایب برحقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهدای والامقام و جانبازان گرانقدر که با ایثارگری های خود باعث عظمت اسلام و افتخار مسلمین شده و با گذراندن فراز و نشیب های جنگ به قیمت خون خویش تجربیات گرانبهایی را به دست آورده و به مستضعفین جهان که به انقلاب اسلامی چشم امید دوخته اند هدیه نمودند. نوشتن وصیت نامه افزون بر اینکه امری است عقلانی و شیوه ای است مرسوم بین خردمندان ، در اسلام نیز بدان سفارشهای موکدی شده است تا جایی که پیامبر می فرماید : کسی را که بدون وصیت از دنیا برود را مرده دوره جاهلیت معرفی می کند.
اکنون که فرسنگها دور از دیدگان شما هستم در سرزمینی غریب که گویی بوی وداع می دهد و پهن دشت خوزستان که تربت آن با خون عزیزان جان باخته رنگی به خود گرفته ، سلام گرم و بی پایان می فرستم.
روزها و ماهها بود که در انتظار این روزها و لیله القدرها بودم که در مکانی از دار دنیا خداحافظی کنم که حداقل از زادگاهم دور باشم.
باور کنید که آرزو داشتم در خاک لبنان آنجایی که ندای مظلومیتش به گوش همه مسلمانان رسیده است ، شهید بشوم . پس راهی را انتخاب نموده ام که اخرش ملکوت اعلی و معراج سعادت احسن تقویم و مرکب ان مرگ سرخ است .
به هیچ عنوان بر من گریه نکنید و ناراحت نباشید اگر می خواهید روح من آرزده نباشد بر شهادت من سعادت بورزید ، که فرزندتان در راه خدا به لقاء الله پیوست. من از این دنیای هیچ و پوچ نه تنها توشه ای از معنویات برای خود برنداشتم که در پیش خدا و ائمه اطهار رو سفید شوم بلکه از نظر مادیات چیزی نداشته و مقدار پولی که انهم خمسش را نداده ام که از آن وجه باقی مانده به اشخاص ذی صلاح بدهید تا برایم نماز و روزه بگیرند.


و تو ای مادر مهربانم ، از صمیم قلب تو را دوست دارم ، ای کاش می دانستی چه شور و شوقی دارم . به هر حال از خداوند تبارک و تعالی توفیق سلامتی و صبر و بردباری برای همه شما خواهانم. اما همسر گرامیم ، می دانم بر این راهی که من انتخاب کرده ام و این لباسی که من بر تن دارم کاملاً واقف هستی و خود شما از پیروان حضرت زینب هستید. می دانستم همسری انتخاب نموده ام که از نعمت های خدادادی است و در برابر تکلیف الهی سر تسلیم فرود می آورد و با رفتن این حقیر به جبهه های جنگ دعای خیرت بدرقه راهم می باشد.
درود خدا بر تو باد که به پیام امام لبیک گفتی و دوشادوش زینبیان زمان ، حاملانی از آل بتول هستید. اینک که سرآغاز زندگی نوین برایمان بود. جنگ را ترجیح به زندگی شیرین دادیم . برای همیشه تو را می ستایم و از خداوند تبارک و تعالی توفیق ، سلامتی و سعادت برایت خواهانم و شما ای برادران و دوستان گرامی :
دست از حمایت امام و ولایت فقیه برندارید که در این زمان مرهون و بقاء عمر جمهوری اسلامی می باشند که اگر لحظه ای غفلت کنید دشمنان انقلاب اسلامی جان تازه ای می گیرند و خون شهدای عزیز را پایمال می کنند و اسلام و مسلمین برای همیشه از روی زمین محو می شوند. عمرتان را در راه تحصیل کمالات سپری کنید و لحظه ای زندگی را در گرداوری فضیلتهای علمی و عروج از پستی و نقصان به قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان به کار گیرید.
نیکیها را گسترش دهید و برادرنتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهی یاری کنید ، امیدوارم همه شما برادران و دوستان مرا ببخشید و طلب بخشش از خداوند کریم و شما دوستان عزیز دارم . خدا حافظ و به امید دیدار در یوم الحساب
امام حسین (ع) فرمودند:
اگر دین محمد (ص) جز با کشتن من پا بر جا نمی ماند پس ای شمشیرها پیکرم را قطعه قطعه کنید . پس اگر جمهوری اسلامی با خون ما حیات می گیرد ای مسلسلها پیکرم را در بر بگیرید.
خرمشهر -بیستم بهمن ماه 1364  غلامرضا ملاحی

منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده