یادها و خاطره ها
محمد خواب هایی دیده بود که حکایت از رفتن وی به سفر کربلا و یا دیدار با امام خمینی(ره) داشت. استنباط او از چنین خواب هایی این بود که به شهادت می رسد...

نوید شاهد ایلام

شهیدمحمد  قبادیان از دیدگاه خانواده اش
- پدر شهید قبادیان می گوید: «زمانی که محمد در پایه اول ابتدایی درس می خواند، می گفت: "به قرآن علاقمندم و دوست دارم قرآن یاد بگیرم.” به او گفتم هنوز زود است. هر وقت پایه سوم را شروع کردید، آن موقع قرآن هم یاد می گیرید. به گونه ای رفتار می کرد که اذیت و آزارش به کسی نمیرسید؛ با همسایگان رفتار خوبی داشت و در همه حال خوش برخورد و خنده رو بود.»

- مادر شهید قبادیان می گوید: «محمد از همان اوایل کودکی نماز می خواند. رفتارش مؤدبانه بود. هر بار به او می گفتم کمتر به جبهه برو، در جوابم می گفت: "مگر مادر ایمانت ضعیف شده است! ما برای اسلام به جبهه می رویم.”»

- دختر شهید قبادیان می گوید: «زمانی که پدرم به شهادت رسید، من یکساله بودم؛ چیزی از او به خاطر ندارم. اما از دوستان و همرزمانش چیزهایی شنیده ام. آنها می گویند پدرم خیلی راستگو بوده و همیشه با مردم با لبجند برخورد داشته و در نماز جمعه و جماعت و دعای کمیل شرکت می کرده است. قبل از شهادت، محل شهادتش را به برادرش نشان داده و گفته است: "من در این نقطه شهید می شوم و اینجا را خیلی دوست دارم.”

- علی قبادیان، برادر بزرگتر این شهید می گوید: «محمد خواب هایی دیده بود که حکایت از رفتن وی به سفر کربلا و یا دیدار با امام خمینی(ره) داشت. استنباط او از چنین خواب هایی این بود که به شهادت می رسد. لذا در آخرین دیدارش با خانواده، دخترش را بغل می کند و به تصویر امام، که در خانه بود، اشاره می کند و می گوید: «از این پس پدر تو امام خمینی است.»

- احمد قبادیان، برادر دیگر شهید قبادیان می گوید: «من یکی،دو سال از محمد بزرگترم. وقتی به مدرسه می رفتم او هم اظهار علاقه می کرد که سر کلاس درس بنشیند؛ اما معلم مدرسه می گفت: مقررات اجازه نمی دهد که کودکان زیر شش سال به مدرسه بیایند. به هر حال، وقتی که شش ساله شد، به مدرسه رفت. درسهایش خیلی خوب بود. طوری که گاهی اوقات معلم از او می خواست، به همکلاسی هایش درس بدهد. بعضی وقت ها هم معلم او را به عنوان مبصر و نماینده کلاس انتخاب می کرد. بچه های همسن و سالش دوست داشتند، محمد در بازی ها عضو گروهشان باشد.

من مدتی عضو بسیج بودم. هنگامی که در خط مقدم جبهه بود، یکبار به دیدن او که در قلاویزان مستقر بود، رفتم. صبح که برای خواندن نماز بیدار شدیم، همسنگرانش در گوشه ای از سنگر مشغول وضو گرفتن شدند؛ ایشان مقداری آب برداشت و بیرون از سنگر وضو گرفت. به او گفتم: می توانستید داخل سنگر هم وضو بگیرید. در جواب گفت: "بعضی از نیروها اکنون در فضای سرد و در سنگرهای کمین هستند و باید سرما را تحمل کنند، سزاوار نیست که من داخل سنگر سرپوشیده وضو بگیرم.”»
- موسی خیری، همرزم شهید قبادیان می گوید: «یکی از بارزترین ویژگی های محمد قبادیان این بود که از سنگرها و خطوط دفاعی بازدید می کرد و از نزدیک با رزمندگان دیدار می نمود. سنگرهای ما در منطقه ی قلاویزان گاهی اوقات با سنگر کمین دشمن، بین پنجاه تا هفتاد متر فاصله داشت. ما سنگرهایمان را اسم گذاری کرده بودیم. مثلاً سنگر کربلا، سامرا و غیره. قبادیان هنگام بازدید از یکی از این سنگرها، هدف گلوله ی تک تیرانداز دشمن قرارگرفت و بر اثر اصابت گلوله به سرش، به شهادت می رسد.»
 
 
مروری کوتاه بر زندگینامه پاسدار شهید محمد قبادیان فرزند صید محمد در سال 1342 شمسی در شهرستان ایلام چشم به جهان گشود. وی که تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم  ادامه داده بود، در زمان جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ملت آزاده و انقلابی ایران به عنوان پاسدار به جمع سبز پوشان فداکار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و راهی جبهه های نبرد با متجاوزین بعثی گردید ، تا آنکه سرانجام به تاریخ نهم بهمن ماه سال 1366 بر اثر اصابت ترکش دشمن در حین دفاع از کیان مملکت خویش  در منطقه مهران به درجه رفیع شهادت رسیدند. از این شیهد معزز یک فرزند به یادگار باقی مانده است. مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد. روحشان شاد وراهشان پررهرو باد.

منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات- معاونت فرهنگی آموزشی - بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده