يکشنبه, ۱۱ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۰۳
من هرگز حاضر نيستم كه او را اينجا بگذارم و خودم به ايران بروم و اصلاً‌ اگر بروم ايران، ‌ايران برايم زجرآور مي شود كه او در اسارت باقي مانده باشد؛‌ ولي خب چه كنم؟ ناگزيرم و دارم و مي روم.

حماسه های ناگفته؛ محبتهاي فراموش نشدني (6)


نوید شاهد:

يك جانبازي كه از ناحيهْ‌ پا مجروح بود، ‌زياد زجر مي كشيد. به گونه اي بود كه خطر تهديدش مي كرد كه پايش را قطع كنند. خيلي زجر مي كشيد. ايشان مي خواست آزاد شود. به هر صورتي كه بود خودش را رساند پشت پنجرهْ‌ ما. گريه مي كرد:"حاجي!‌ فلاني(اسمش را فررموش كرده ام) اين قدر به من محبت كرده كه اگر مادر بود خسته مي شد،‌ ولي اين خسته نشد و محال بود برادر تني اينقدر به من خدمت كند. من هرگز حاضر نيستم كه او را اينجا بگذارم و خودم به ايران بروم و اصلاً‌ اگر بروم ايران، ‌ايران برايم زجرآور مي شود كه او در اسارت باقي مانده باشد؛‌ ولي خب چه كنم؟ ناگزيرم و دارم و مي روم. تو را به جدت قسم مي دهم به من قول بده كه روزي دو سه مرتبه به او سر بزني كه من مطمئن باشم اين كسي كه اينقدر به من محبت كرده بود به هر حال اينجا مورد محبت شما قرا رمي گيرد."

بعد از اسارت و برگشتن به ايران،‌بنده تازه متوجه شدم كه آن جانباز كه آن هم زجر مي كشيد و تا آن اندازه به اين برادر ابراز و اظهرا محبت مي كرد،‌اهل تسنن هم بود و در عين حال،‌آن برادر عزيز ما تا اين اندازه به اين جانباز اهل تسنن محبت كرده بود كه وجداناً،‌ وقت رفتن،‌ همان حالتي را كه مادر،‌ وقت جداشدن فرزندش كه مي خواست برود جبهه چطور گريه مي كرد،‌اين جانباز براي آزادي و به دليل اينكه خودش دارد مي رود و اين برادر عزير در اسارت باقي مي ماند همانطور گريه مي كرد و اشك مي ريخت.

محيط آنجا ،‌محيط سالمي بود. انسان هايي كه درد دارند،‌ معلولند،‌ جانبازند،‌ بايد از اين محيط خسته بشوند؛ ولي اين محبت ها اينطور به اينها روحيه مي دهد و پايداري به اينها م يبخشد كه حتي روز آزادي حاضر نمي شود به ايران بازگردد.

نماينده صليب گفت:" من به جرأت مي گويم كه اگر ما ده صليبي كنار هم جمع شويم و در يك چنين شرايطي ما را قرار بدهند به شش ماه نمي كشد كه ما يكديگر را پاره پاره مي كنيم و نمي توانيم مدتي كوتاه با هم زندگي كنيم و شما هر چه مدت اسارتتان بيشتر مي شود زندگي مسالمت آميز و برادرانه تان در كنار هم شدت بيشتري مي گيرد و وضعيت بهتري حاصل مي شود."

اين را شايد من سه،‌چهار مرتبه از صليب سرخ شنيده باشم، ‌مخصوصاً‌ آن وقت هايي كه گاهي به آن شكايت مي كرديم كه عراقيها اين طور رفتار مي كنند؛ برادران ما را در مضيقه و تنگناي زياد قرار مي دهند. اينها مي گفتند:"‌خوب،‌آخر شما اينجا را تبديل به يك جمهوري اسلامي كرده ايد. فقط پرچم جمهوري اسلامي ايران به اهتزاز درنيامده است وگرنه شما در اينجا برنامه هاي جمهوري اسلامي ايران را داريد پياده مي كنيد. در چنين شرايطي،‌از دشمن بعثي چه اميدي غير از اين برخورد مي توانيد داشته باشيد؟"


در این زمینه بخوانید:


حماسه های ناگفته؛ رشد فضيلتها (4)

حماسه های ناگفته؛ ايثارگران گمنام (5)






برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده