گفت‌وگو با برادر شهید غلام حق شناس که پیکرش به تازگی شناسایی شده است
چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۲۲
مادرم وقتی خبر شناسایی پیکر برادرم را از زبان سردار شنید دستش را به سوی آسمان بلند کرد و خدا را چند بار شکر کرد. اینجا بود که از نذر صلواتش برای ما صحبت کرد. مادرم سال‌ها بر سر مزاری که به یادبود غلام بعد از تأیید شهادتش درست کرده بودیم می‌رفت و گریه می‌کرد.

نامه مادر ۳۶ سال همنشین پیکر فرزند بود

سردار باقرزاده از مادر شهید می‌پرسد نامه‌های شما به فرزند رزمنده‌تان را چه کسی می‌نوشت؟ مادر می‌گوید به برادرم می‌گفتم حرف‌های مرا برای غلام بنویس و بفرست. سردار نامه‌ای را روبه‌روی خود می‌گیرد و شروع به خواندن می‌کند. چند سطری که می‌خواند، حسین برادر شهید می‌گوید این همان نامه‌ای است که ما برای غلام نوشته بودیم. سردار خبر تفحص و شناسایی پیکر شهید غلام حق شناس را می‌دهد و می‌گوید این نامه همراه با کارت‌های شناسایی در کنار پیکرش سالم تفحص شده است. نام او در سال ۶۱ بعد از عملیات رمضان در لیست مفقودالاثر‌ها ثبت و پیکرش ۳۶ سال بعد در مهرماه سال ۹۷ شناسایی شد. مادر می‌گوید از همان لحظه‌ای که خبر مفقودالاثر شدنش را شنیدم، نذر کردم روزانه ۵ هزار صلوات بفرستم تا پیکر فرزندم برگردد. گفت‌وگوی ما با حسین حق شناس، برادر شهید را می‌خوانید.

اغلب رزمنده‌های نسل اول جنگ از مبارزان انقلابی هم بودند، برادرتان هم فعالیت انقلابی داشت؟
غلام متولد سال ۱۳۴۴ و چهارسال از من بزرگ‌تر بود. یعنی هنگام پیروزی انقلاب ۱۳ ساله بود. در همان سن و سال در فعالیت‌های انقلابی نظیر پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) و شرکت در تظاهرات مشارکت داشت. سال ۵۶ کتابی از امام تهیه کرده بود. آن زمان می‌گفتند هر کس کتاب یا رساله امام را دارد بازداشت می‌شود. ما در خانه هم کتاب امام را داشتیم و هم رساله ایشان را که در جایی مخفی نگه می‌داشتیم. غلام مقلد امام بود. برای شرکت در تظاهرات از گرگاب به شهر‌های مختلف می‌رفت. به شهید بهشتی خیلی علاقه داشت. بعد از حادثه هفتم تیر خیلی گریه و بی‌تابی کرد، خودش را می‌زد و ناله می‌کرد. بعد هم که می‌گفت: جایز نیست بمانم و بهمن ماه سال ۶۰ به جبهه رفت. با اینکه پدر نداشتیم و ایشان نان آور خانه بود، اما مادرمان هم مخالف فعالیتش نبود.

پدرتان در قید حیات نبود؟ چون گفتید برادرتان نان آور خانه بود.
پدرمان سال ۵۲ مرحوم شدند. بعد از آن غلام هم درس می‌خواند هم کار می‌کرد. هر کاری که می‌شد با همان سن کمش که کمتر از ۱۰ سال داشت انجام می‌داد. مثلاً چوپانی می‌کرد یا کمک حال دایی‌ها می‌شد. مادرمان قالیبافی می‌کرد، نان می‌پخت و برای مردم کار می‌کرد تا هزینه زندگی تأمین شود و رزق حلال به دست می‌آورد. ما مطمئن بودیم پولی که خرج خانواده می‌شود حلال و حاصل زحمت و دسترنج اعضای خانواده است که با سختی و رنج به دست آمده است. وضع مالی خوبی نداشتیم. مادرمان یک تخم مرغ می‌پخت و من و برادرم با هم می‌خوردیم و خودش نمی‌خورد تا ما با آن تخم‌مرغ سیر شویم.

خوانندگان ما عموماً جوان هستند اگر می‌شود از شاخصه‌های مهم اخلاقی برادرتان برای خوانندگان ما بگویید.
برادرم بین همکلاسی‌های خود به شیخ غلام معروف بود، یعنی هم احکام و معارف اسلامی را می‌دانست و هم به آن‌ها عمل می‌کرد. با بی‌حجابی از همان دوران نوجوانی مخالف بود. قبل از انقلاب معلمان مدارس حجاب کامل نداشتند و غلام از این موضوع خیلی ناراحت بود. غلام در کلاس پنجم ابتدایی که خانم معلم آن‌ها حجاب کامل نداشت سرش را بالا نمی‌گرفت و همان زمان به شیخ غلام معروف شد.

چند ساله بود که عازم جبهه شد؟
بهمن ماه سال ۶۰ که ۱۶ ساله بود عازم جبهه شد و رزمنده گروهان حمزه از گردان امام محمدباقر (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) شد. مادرم هم راضی بود. برادرم قبل از رفتن در نامه‌ها و وصیتنامه‌اش برای فامیل و بستگان نوشت که من می‌روم اگر کسی به مادرم بگوید تو دو تا پسر بیشتر نداری، چرا اجازه دادی فرزندت به جبهه برود، من راضی نیستم و از او نمی‌گذرم. سال ۶۰ با سه نفر از دوستانش با هم رفتندکه دو تا از آن‌ها جانباز و یک نفر هم شهید شد. کسی که شهید شد به نام عباس حق شناس پسرعموی مادرمان هم بود که در عملیات آزاد‌سازی خرمشهر در روز دوم خرداد به شهادت رسید. این‌ها خیلی با هم دوست بودند. غلام روز آزادی خرمشهر همراه با پیکر دوستش به خانه آمد و بعد از مراسم تشییع و مراسم هفتم شهید دوباره به جبهه بازگشت.

شهید چند بار عازم جبهه شد؟
دو بار. در اعزام دوم همراه با ۲۰ نفر از بچه‌های گرگاب بود. روز اعزام این گروه را به یاد دارم که، چون اعزام دسته جمعی بود، مراسم باشکوهی برگزار شد. مردم زیادی آن‌ها را بدرقه کردند. غلام شش ماه در جبهه بود و در عملیات بیت‌المقدس و رمضان شرکت داشت. وقتی به مرخصی می‌آمد از عملیات برای ما می‌گفت. وقتی از عملیات بیت‌المقدس برگشت گفت: واقعاً همانطورکه امام خمینی (ره) فرمودند: آزادسازی خرمشهر خدایی بود. این جمله او را هرگز فراموش نمی‌کنم که می‌گفت: این اسرایی که گرفتیم اگر جرئت داشتند و اهل مقاومت بودند و به بچه‌های ما حمله می‌کردند، ما هرگز موفق نمی‌شدیم.

در کدام منطقه مفقودالاثر شد و شما چگونه باخبر شدید؟
بعد از آزاد‌سازی خرمشهر، غلام در عملیات رمضان شرکت کرد. مسئولیتش در این عملیات بیسیم‌چی بود که فرمانده‌اش هم همان آقای عبدالله حق شناس پسرعموی مادرمان بود. در این عملیات از جمع ۲۰ نفری آن‌ها که با هم اعزام شده بودند، ۱۶ نفر مفقودالاثر شدند و چهار نفر به اسارت درآمدند. غلام در محور نهر کتیبان عراق مفقودالاثر شد. معمولاً رزمندگان شرکت‌کننده در هر عملیاتی بعد از پایان عملیات، به مرخصی می‌آمدند. عملیات رمضان تمام شد، اما از غلام خبری نشد. ما که پیگیری کردیم می‌گفتند معلوم نیست اسیر یا شهید شده است. بعد از مدتی آن چهار نفر به خانواده‌های خود نامه نوشتند که ما اسیر شده‌ایم، اما باز از غلام خبری نشد و این بی‌خبری تا ۱۰ سال بعد از پایان جنگ هم ادامه داشت که دیگر به قطعیت رسیدیم به شهادت رسیده است.

قطعاً سال‌ها چشم انتظاری برای مادر سخت بود. این سال‌ها بر ایشان چگونه گذشت؟
مادرم از در خانه هر صدایی که می‌آمد، می‌گفت: برو شاید از برادرت خبری آورده باشند. تا زمانی که جنگ ادامه داشت یکجور بود. بعد از پایان جنگ که آزادگان به تدریج به کشور بازگشتند باز به گونه‌ای دیگر این چشم انتظاری وجود داشت. بعد هم کار تفحص پیکر شهدا شروع شد و هر چند وقت یک‌بار پیکر تعدادی از شهدا در کشور تشییع می‌شد باز به گونه‌ای دیگر. ما همواره منتظر خبر جدیدی از غلام بودیم. مادرم می‌گفت: برو ببین برادرت در میان این پیکر‌ها نیست. من می‌گفتم غلام در عملیات رمضان مفقود الاثر شد، پیکر‌هایی که آوردند مربوط به این عملیات نیست. خلاصه دائم پیگیر بود. من هم همیشه به مادر دلداری می‌دادم. مادرم جز من کسی را نداشت. همیشه می‌گفتم مثل مادر وهب نصرانی باش برای آنچه در راه خدا داده‌ای ناراحت نباش، اما به هر حال مادر بود و دلتنگی می‌کرد. تا اینکه در اردیبهشت ماه امسال با ما تماس گرفتند که برای انجام آزمایش دی‌ان‌ای بیایید تا در صورتی که پیکر‌های جدید شهدا تفحص شدند، آزمایش شما را برای تطبیق داشته باشیم. وقتی پیکر غلام تفحص شد، نامه و مدارک همراهش برای شناسایی ایشان کافی بود و نیازی به آزمایش دی ان‌ای نبود.

سردار باقرزاده در گفت‌وگویی که با ایشان داشتیم گفت: مادر شما برای کشف پیکر فرزندش روزانه ۵ هزار صلوات نذر کرده بود.
بله، مادرم از زمان شنیدن خبر مفقودالاثر شدن غلام دائم تسبیح در دست داشت و صلوات می‌فرستاد. ما تمام این سال‌ها او را به این حالت می‌دیدیم، اما رازش را نمی‌دانستیم. بعد از بازگشت پیکر برادرمان به ما گفت که روزی ۵ هزار صلوات نذر کرده بودم تا پیکر غلام کشف شود.

خود سردار باقرزاده هم خبر تفحص پیکر برادرتان را برای شما آورد؟
بله، همیشه از سپاه یا بنیاد شهید با ما تماس می‌گرفتند. گاهی به خانه ما می‌آمدند. این یک روال عادی بود. آن روز هم که با من تماس گرفتند و گفتند سردار باقرزاده از تهران می‌خواهد به منزل شما بیاید فکر کردم مثل دفعات پیش مسئولان می‌خواهند برای سرکشی بیایند. اصلاً به ذهنم خطور نکرد که این‌ها می‌خواهند خبر کشف پیکر غلام را بدهند. اتفاقاً خیلی هم سفارش کردند که خانواده برای پذیرایی دچار زحمت نشوند که گفتم نه چه زحمتی، منزل شهید است و ما در خدمت هستیم. روز بعد سردار باقرزاده رأس ساعت مقرر همراه با مدیرکل بنیاد شهید اصفهان و رئیس بنیاد شهید گرگاب و تعدادی از اعضای سپاه آمدند. سردار چادر مادر را بوسید و از ایشان پرسید نامه‌های شما به شهید را که در جبهه بود خودت می‌نوشتی یا کسی برای شما می‌نوشت که مادر گفت: من سواد نداشتم، از برادرم می‌خواستم که حرف‌های مرا برای غلام بنویسد و بفرستد. بعد سردار دو نامه را باز کرد و شروع به خواندن نامه‌ها کرد. چند خطی از نامه را که خواند، متوجه شدیم همان نامه‌ای است که ما برای غلام نوشته بودیم. تعجب کردیم. وسط خواندن نامه بود که گفتم سردار این نامه را ما برای غلام نوشتیم، دست شما چه می‌کند؟! گفت: بله نامه شماست. پیکر ایشان در روز ۱۸ مهرماه امسال در منطقه نهر کتیبان عراق تفحص شد و این نامه هم همراه پیکر ایشان بود که همچنان سالم مانده است. ما از روی این نامه پیکرشان را شناسایی کردیم. نامه همانطور سالم مانده بود. کارت شناسایی‌ها مثل کارت بسیج، کارت تردد در منطقه جنگی و کارت خون همه سالم مانده بودند. سردار باقرزاده کپی آن‌ها را آورده بود و به ما نشان داد. دو تا نامه آخر که برایش نوشته بودیم هم در جیبش سالم بود. خودش هم یک نامه همراه با وصیتنامه برای ما نوشته بود و در آن نامه اشاره کرده بود این آخرین نامه‌ای است که برای شما می‌نویسم. او می‌دانست که شهید می‌شود. سربندی هم بر بازویش بسته شده بود که همچنان سالم مانده بود.

حال و هوای مادر شهید وقتی خبر را از زبان سردار شنید را می‌توانید توصیف کنید؟
مادر دستش را به سوی آسمان بلند کرد و خدا را چند بار شکر کرد. اینجا بود که از نذر صلواتش برای ما صحبت کرد. مادرم سال‌ها بر سر مزاری که به یادبود غلام بعد از تأیید شهادتش درست کرده بودیم می‌رفت و گریه می‌کرد. برخی به مادر طعنه می‌زدند که این مزار خالی است، چرا گریه و بی‌تابی می‌کنید؟! مادر همه آن حرف‌ها و زخم زبان‌ها را تحمل می‌کرد.

آقای حق شناس! جوانان امروز ما چقدر شبیه غلام هستند؟
من از خودم می‌گویم. نمی‌دانم چه جوابی برای شهید دارم. یعنی اگر ایشان در آخرت از من بپرسد برای حفظ خون شهدا و پاسداری از انقلاب چه کردی؟ من جوابی ندارم و شرمنده ایشان هستم. البته ما جوانانی مثل شهید حججی را کم نداریم. مدافعان حرم ثابت کردند ادامه‌دهنده راه شهدا هستند.

فرزندان شما عموی شهیدشان را چقدر می‌شناسند؟
فرزندان من عمویشان را خوب می‌شناسند و از من می‌خواهند تا خاطراتی از او را برایشان تعریف کنم و اهل پرس و جو هستند. می‌خواهند او را بیشتر بشناسند. همیشه به پسرم می‌گویم از عمویش الگو بگیرد. دخترم هم ارادت خاصی به شهدا دارد.

منبع: روزنامه جوان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده