یادها و خاطره ها
من خودم نیز وقتی نزدیک حرم مطهر شدم متوجه سر و صدای و آه و ناله هایی می شدم امام ندانستم که این سر و صدای اسرای خودمان است...
نوید شاهد ایلام

میهمانان ناخوانده
روزهای پایانی اسارت بود، عراقیها تصمیم گرفته بودند که با اتخاذ تدابیر شدید امنیتی اسرای ایرانی را در مدت زمان کوتاهی به زیارت عتبات عالیات ببرند اگر چه آن زیارت فقط از لحاظ معنوی و کمی برای ما مهم بود و توفیقش همین بود که برای یکبار هم شده اسرا، چشمان خیس و اشکبارشان را به ضریح منور ائمه اطهار متبرک کنند.
پر واضح بود که استرس زیادی وجود نیروهای عراقی را در برگرفته بود. آنان هر حدسی را محقق می دانستند، مثلاً اینکه اسرا شورش کنند، با آنها درگیر شوند، فرار کنند یا در حین انجام اعمال زیارت دست به عملیات انتحاری بزنند و یا اینکه دسته جمعی به نگهبانان عراقی حمله ور شده و آنان را خلع سلاح کنند. به هر حال آن روز وقتی که بعد از زیارت امام حسین(ع) به سمت بارگاه مطهر حضرت ابوالفضل(ع) به راه افتادیم در امتداد خیابان منتهی به حرم مطهر آن حضرت، اسرا به جسارت تمام شروع به شعار «مرگ بر صدام» کردند. از آنجائیکه اسرا به شکل ستونی به راه افتاده بودند، آنهاییکه جلوتر از من بودند هنگام شعار دادن، عراقیها به وسیله قوطیهای رنگی (اسپری) از پشت پیراهنشان را با ضربدر علامت زده بودند و قبل از اینکه بخواهند داخل حرم شوند، یکی یکی آنها را داخل اتاقکی که در سمت چپ نزدیک به حرم بود نگه داشته بوند و اسرا را مظلومانه و غریب مفصلاً کتک زده بودند.
من خودم نیز وقتی نزدیک حرم مطهر شدم متوجه سر و صدای و آه و ناله هایی می شدم امام ندانستم که این سر و صدای اسرای خودمان است. چند قدمی به درب ورودی حرم مطهر نمانده بود که یکی از اسرای همراه، که پشت سرم راه می رفت، به من اشاره داد و گفت، فلانی... مواظب باش، پیراهن تو را هم علامت زده اند. حالا درست در مقابل درب ورودی و کنار همان اتاقکی که اسرا در آن زندانی شده و کتک کاری می شدند قرار گرفته بودم، که یکی از عراقیها با قیافه ای هیولایی میان چارچوب در ایستاده بود. وقتی که خواستم از کنارش رد بشوم محکم و در عصبانیت تمام دستش را بالا برد که با سیلی به صورتم بزند. من هم به محض اینکه نیروی عراقی دستش را به سمت صورتم روانه کرد، سریع سرم را پایین آوردم که دستش به ستون سیمانی دیوار زد. او که حالا از نگاهش خشم و غضب می بارید مترصد بود که این بار ضربه ی دیگرش را محکمتر بزند که در این حین مسئول ایرانی اسرا فریاد زد: اسرا را رها کنید و گرنه ممکن است شورش کنند، گفته باشم که من هیچ مسئولیتی متوجه ام نست. آن عراقی و سایر عراقیها از ترس، اسرا را رها کردند و با عجله و دستپاچه اسرا را از آن اتاقک نگه داشته شده بودند، دست و صورتشان زخمی و کبود شده بود. آن از خدا بی خبرها در آن مدت خیلی کم که کمتر از 10 دقیقه بود آنچنان اسرا را کتک زده بودند. که تشخیص قیافه شان به سختی ممکن بود. دوباره با آن حال گرفته و مجروح داخل حرم مطهر حضرت عباس(ع) شدیم، صورتهای خاک خورده مغبونمان را همراه با سیل اشکهای غربت آگین مان به ضریح مطهرش رساندیم و در خلوص تمام خواستار براندازی رژیم بعث ، نابودی صدام و رهایی مان از درگاه آن حضرت شدیم. بعد از اتمام اعمال زیارت ائمه آن دیار، عراقیها برای اسرا تدارک نهار دیده بودند که مکان در نظر گرفته شده هتلی همجوار حرم مطهر حضرت ابوالفضل (ع) بود.
همه ی اسرا بی رغبت و بی انگیزه پشت میزهای غذا خوری که مملو از خوراکیهای چیده شده ی مختلف بود نشستیم، اما به خدا هیچ کدام از اسرا لب به غذاها نزدند و همه با همان دهان های خشک و تفتیده و عطشناک از پشت میزهای غذا بلند شدیم، مدیر هتل با دیدن آن صحنه شکننده و دلگیر که ناشی از قهر اسرا در مقابل برخورد ناجوانمردانه عراقیها بود شگفت زده و مبهوت به قامت شکسته و ناتوان اسرا زل زد و سخت گریست، چرا که میهمانان ناخوانده ابوالفضل(ع) گرسنه و گریان از خوان کرمش کم کم فاصله می گرفتند.

عظیم مظفری- اردوگاه الرمادیه کمپ9

منبع: اداره اسناد و انتشارات- کتاب به وقت بغداد 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده