دلنوشته شهید عباس آقایی در مورد پاسدار
برادر ، مگر تو چه كرده اي و چرا مي كشندت ؟ تو مگر پاسدار كدامين مكتبي و نگهبان كدامين سنگر كه اين همه به نابوديت نشسته اند و به كشتنت پيمان بسته اند...

نوید شاهد ایلام
 
 
مقاله اي تحت عنوان«بِأَیِّ ذنبٍ قُتِلَت» خطاب به پاسداران عزیز انقلاب
بسم الله الرحمن الرحيم
اثري از شهيد عباس آقايي:فرمانده سپاه پاسداران ايوان غرب كه از روي نوار كاست پياده گرديده است-سال 1360
يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ سوره توبه آيه 32

روزهاست كه با توكل بار سنگيني كه به دوش گرفته اي فكر مي كنم ، روزهاست به لقبي كه يافته اي مي انديشم ، ماههاست كه اين سخن را مي شنوم و چه دردناك و غم انگيز ، و هميشه هم تكرارش مي كنم كه امروز ، ديروز، امشب ، ديشب و ديشب ها و ديروزها ، در فلان منطقه و فلان شهر پاسداري جوان به خون غلطيده است.
برادر ، مگر تو چه كرده اي و چرا مي كشندت ؟ تو مگر پاسدار كدامين مكتبي و نگهبان كدامين سنگر كه اين همه به نابوديت نشسته اند و به كشتنت پيمان بسته اند ، آيا قاتلت و قاتلانت كه شايد همان كشندگان هابيل  و حسينند ترا  مي شناسند؟
تو اي پسر ، اي مجاهد ، مگر با اين قابيليان پدر كشتگي داريد؟ به راستي  مگر نه چنين است؟ اي پاسدار ، تو حامل كدامين پيام و پيرو كدامين امامي ، كه اين همه نيزه هاي دژخيم بسوي تو نشانه مي رود ؟ آري ، داشتم به تو فكر مي كردم و به تعهد سنگينت كه به راستي عظيم است . آيا اين همان امانت سنگيني است كه انسان قبولش كرد و ديگران از پذيرفتنش بر خود لرزيدند به امانت گراني فكر مي كردم كه به تواش سپردند ، يا نه ، بار امانتي كه خود به دوش گرفته اي آري به تو فكر مي كردم ، چسان جان شيريني را در كف اخلاص نهاده و چه مشتاقانه راهت را انتخاب كرده اي در كردستان سر بريده ات را ديدم ، در خوزستان با پيكر غرق در خونت سخن  مي گفتم ، در زاهدان پيكر سوخته ات داستانها داشت در تبريز هم اسير دام توطئه ها و تزويرهايت كرده بودند در گنبد سينه ات را شكافته ، سپر بلا شديد.
سخن كوتاه كنم ، هر كجاي اين سرزمين خونبار ديده دوختم ، ترا ديدم كه خيل توطئه در آغوشت گرفته و امواج تبليغات زهر آگين از هر كران رو به سوي تو دارد اما در قم اين شهر هميشه قيام چرا ؟مگر قم حرم حضرت فاطمه معصومه (س) نيست ؟ مگر اين شهر هميشه قيام خواستگاه انقلاب تو نيست ؟ شگفتا در شهر قم در شهر قيام يا همان شهر امام هم اسيرت كردند، چگونه باور كنم كه تو  را در دارالمؤمنين به ستم كشتند ، چه بگويم برادر ؟ ترا ديدم كه در بلده ي طيبه نيز تنها در خون خود دست و پا مي زدي .
اما برادر پاسدار ، ديدم ترا در بلد امين هم امان نيست ، همان سان كه گفته بودم مگر شيطان در يك چهره ظاهر مي شود ؟ شيطان گاهي جوان است و گاهي در چهره ي پيران ، زماني در لباس همرزم ، روزي ديگر هيولايي وحشت انگيز ، گاهي به صورت ليبرال ظاهر مي شود ، و هنگامي دمكرات از آب در مي آيد، وقتي ديگر به شكل روشنفكر چهره مي نمايد ، و روزي هم  بصورت معاويه آن هم عمامه پيامبر بر سر و تسبيح صد دانه تزوير در دست و سجاده ي ريا در بغل ، و خرقه ي پشمينه بر دوش.
آه اين چهره ي آخرين چه وحشتناك است و كمر شكن و چه دردناك است و جان سوز ، گواه آن ناله هاي شبانه علي (ع) و شكوه هاي دردمندانه شير خدا كه چه بي صبرانه سر در حلقوم چاه مي برد و سوگند مندانه مي گويد.
(فَرَأَیتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى هاتا أحجى، فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً) يعني صبر كردم چنان كسي كه در چشمش خار و در گلويش استخوان باشد" به راستي  مرگ بر منافق كه علي(ع) در طول تاريخ خونينش جز از اين چهره ضربه نخورده است .درود بر پاسدار ، برادر به تو چشم دوخته بودم ، به اندام غرقه در خونت ، به تو فكر مي كردم و به لقبي كه گرفته اي ، پاسدار انقلاب ، آري در اين انديشه بودم ناگهان تلفن اتاقم به فرياد آمده و به دنبال آن صدايي آشنا ، اما لرزان ، و استاد مفتح با دو پاسدار جوانش را ترور کردند.
ترور مرداني چون مطهري و مفتح دور از انتظار نبود، و اين را تاريخ همواره گواهي داده است كه خود را از كدامين قبيله و از چه تباري برگزينند ، شيطان و دستيارانش اين درس را به خوبي فرا گرفته اند كه كدامين سنگر را بايد زير آتش گرفت و چه شعله اي را بايد خاموش كرد.و بي گمان سيدجمال بهبهاني  ، سردار جنگل ، شيخ شهيد نوري ، مدرس ، غفاري ، سعيدي ، شريعتي ، مطهري ، مفتح و ... از همان تبار بودند .از تبار مرداني كه درسشان (إِنِّي لا أرَى المَوتَ إلا سَعادةً ، وَالحَياةَ مَع الظالمين إِلاَّ بَرَماً) بود .يعني " مرگ را جز سعادت و رستگاري نمي بينم و زندگي با ستمگران را جز رنج و پستي نمي دانم ...
شايد تحليلگران حرفه اي جوابت دهند كه هدف وسيله را توجيه مي كند.اما برادر اگر تنها سخن از ترور و شهادت و اسارت بود ، شايد مسئله بعدي اين چنين نمي يافت اما توطئه عميق تر از اين است و گمان مبر كه كه تو را معصوم و مصون از خطا مي دانم و باز مپنداريد كه در صفوف تو و يارانت شيطان رخنه ندارد.
اين هم را مي دانم و تو خود نيز بر آن آگاهي ، اما توطئه و تبليغ چنان گسترده و ريشه دار است كه به نگاهي عميق نياز است.(پاسداران انقلاب اخراج بايد گردند) دوباره بگويم ...از هر كجاي اين سرزمين آتش و خون نغمه اي ناساز و قيل و قال و آشوب شد با تحيّر ابتدا اين نواي ناموزون را شنيدم كه پاسداران  بايد  از منطقه خارج شوند .در كردستان ، زاهدان ، تبريز ، انزلي ، خوزستان هر جا...آري هر جا كه عمله ي شيطان آتش بر افروختند ، دستياران ناآگاه يعني همان حمالان حطب مأمور شدند تا اين شعار را علم كنند ، (پاسداران انقلاب اخراج بايد گردند) قلم به دستان شيطان زده و مسخ شده را هم ديدم ، شمشيرها آخته و با همان سلاح برنده تر از شمشير بسوي تو يورش آورده اند و شگفت آنكه نگاه تيز مطبوعات حرفه اي غرب هم به دنبال تو مي گشت و خصمانه از تو مي نوشت و چهره ات را به گونه اي كه خاطر اربابان صهيونيستي اش را رضايت آورد تصوير مي نمود.نگاه گروهي ديگر از به ظاهر شهروندانت را بيش از همه دشنامانه ديدم ، گويي بر قلبشان تيرهاي سوزان نشسته بود كه با نگاه خود دوباره به سويت پرتاب مي كردند ، اينها گروه زر مداران و سرمايه داران بودند كه انقلاب تو رمق از حيات ننگينشان گرفته بود و شبهاي عيش و نوش و خور و  خوابشان را به عزا بدل كرده بود .عجب تر آنكه مقدرات و عليه عالياتشان بيش از همه كينه ي ترا به دل گرفته بودند ، ديدم با چشماني بهت زده و نگاهي سرشار از خصومت و بغض ، دنبالت مي كردند.
اينها يك نغمه را فرياد مي كردند و در يك نقطه يا به عبارتي روشن در يك توطئه شريك بودند و آن تنها كشتن شخص تو بود.و آن هم نه تنها كشتن شخص تو بود گويي نامت وجود سراپا مصرفشان را به آتش مي كشيد و طلايه سپاهت خرمن هستي ننگينشان را ويران مي ساخت چرا ؟ پاسخي بر اين همه چرا و چرا هاي ديگر نيست؟
1-برادر ،تو موعود انقلاب تو فنده ي اسلامي ، تو مظهر تولد دوباره اي ، تو شالوده ارتش نيرومندي هستي كه مي رود تا با فريادهاي الله اكبرش بساط تجاوز طلبي ها و نعره هاي وحشيانه ديو استعمار را در هم بشكند و دو شاخ اين گاو ماهي سركش در زمين خدا طغيان كرده و هر لحظه به شكلي جفتك مي اندازد، در هم بپيچد .تو تنها نيروي هستي كه مژده حيات مجدد اسلام را آورده اي دامنت به شرك جاهليت آريا مهري نيالوده است، و چه بسا نواي نايت يادآور آهنگ سربازان صدر اسلام است ، آنها كه نه شرقي بودند نه غربي.
برادر ، چشم جهان اسلام منتظر است تا بوي خوشايندي عمار و ياسر ، حجر ، رشيد ، بلال ، ابوذر و مالك را از تو بشنوند، و شمشير آن رزمندگان جاويد را در دست تواناي تو ببيند.
2-ارتش جوان و نوپاي تو بر مكتبي تكيه كرده است كه دينش ، كتاب و ترازو  و آهن و شعارش نفي همه ي بتها و زبوني ، همه ي نامرديها و همه ي بندگيهاست و دشمن خدايان زر و زور و ترويز است.
مكتبي كه امامش علي و شاگرد راستينش خميني بزرگ و نشان سينه اش جهاد تا شهادت و برترين جهادش گفتن سخن حق در برابر دژخيم كه (أفضَلُ الجِهادِ كَلِمَةُ حُكمٍ عِندَ إمامٍ جائرٍ) و زندگيش باز عقيده و جهاد كه (انما الحیاه عقیده و جهاد) و دوبال پروازش علم و ايمان يا دانش و بينش ، نام كتابش قرآن يعني كه (اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ...) و كلمه ي سوگندش (ن والقلم ) و خلاصه زبان و انقلاب است، و مكتب تو مكتب هميشه زنده ، تو مسئولي تا به دستي كتاب برگيري و به ديگر دست شمشير يعني همان شمشير دوم كه از علي برايت مانده است.
3-امام در توصيف تو گفت :من به اين چهره هاي نوراني افتخار مي كنم شما سربازان امام زمان هستيد.دشمن تو را مي كشد تا امام تو را خسته و رنجور كند و هيهات ، دشمن نه تنها ترا پاسداران انقلاب و سرباز خميني مي داند و ديديد در توطئه مصنوعي شهر قهرمان خيز تبريز به دروغ چه نعرهاي رسوا كه نزد و چه نغمه هاي شومي كه نپرداخت و مي گفت سربازان خميني با سربازان فلان و بهمان ، رو در روي هم به جنگ برخاسته اند و اكنون اي سرباز امام زمان و اي سرباز خميني به هوش باش تا خط مستقيم امام و انقلاب امامت را بخوبي پاسداري كنيد.
4-و از عظيم ترين ، پايدار ترين و شكست ناپذيرترین نيرو بهره وري كنيم يعني كه حمايت ملت و پشتيباني بي دريغ امت و امام را همراه داري ملت ، جماعتي كه دست خدا نيز از آستين او بيرون مي آيد.
(ید الله مع الجماعه)
و باز همان ملت كه ابو عمار در توصيف قدرت و عظمتش گفت:
دولتها قوي هستند ، اما ملتها قوي ترند. و از حمايت ملتي برخورداري كه از فرسنگهاي دور كفن شهادت بر تن مي كنند و با پاي پياده و بدون وحشت  از سرما و رنج راه و با استقبال هر گونه خطر سرزنشهاي خار مغيلان را به جان مي خرد و عاشقانه و لبيك گويان فريادي زند: (ما همه سرباز توئيم خميني ) همين هفته گذشته كفن پوشان عاشق بهار همدان را ديدم كه حدود پانصد كيلومتر راه پر فراز و نشيب را پيموده بودند تا با اخلاص و صميميت و ايثارگري كه از ژرفاي ايمانشان بر مي خاست ، شهادت دهنده  كه (آمريكا مرگ به نيرنگ تو ) آنچه را كه من و تو تحليل علمي مي كنيم اين كارگران و كشاورزان با عمل و ايمان خود تفسير مي كنند ، بر اساس همين حمايت و پشتيباني توده عظيم و مسلمان است كه دشمن به تكاپو افتاده تا از توده ي جدايت كنند و در پيشگاه ملت و امت  ارزش كار و قدر ايثارت را به نيرنگ تكفير نمايند .و برادر اين هوشياري توست تا سلاح حليه و حربه ي توطئه را از دست منافق و مزدور بر گيری و زمينه پرورش و رشد حرام زاده را ويران سازيد.
5-تو مگر نه خط شهادت را خود انتخاب كردي ، از بطن انقلاب تولد يافتي ، گلوله را بجان خريدي ، تو به اجباري نرفتي كه سربازي را تحميلت كنند ، تو با ورود در سپاه از ژرفاي ايمان خود با پاسداري از انقلاب برخاستي ، بدينگونه شكست تو و ترور شخصيت سپاهت شكست و ترور گوشه اي از انقلاب است.و بر اين نيز آگاهي كه شهادت نه شكست ، كه احد الحسين است.شكست تو در شكست مكتب توست و تو مسئولي تا با انتخاب مرگي سرافراز فروغ مكتبت را بيمه كنيد بگونه اي كه حسين نشان داد و آنان را كه اراده كردند تا نور خدا را خاموش  سازند و روح خدا را آزرده كنند ، رسوا و دژخيم را با ايمان و استقامت خود شرمسار كنيد.در اين حركت ، خداي بزرگ پشتيبان تو و دست نيرومند غيب همراه توست همانطور كه در آيه اول كفتم .و من هم فقط براي تو ادامه راهت مي گويم(ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين و تو نيز صبر نما و به خود ببال كه فردايي هست كه بپرسند : (باي ذنب قتلت )و بار مژده ات باد كه فردا خواهد رسيد.
(والسلام علي من اتبع الهدي)

پاسدار رشید اسلام شهيد عباس آقايي

سردار «شهید عباس آقایی»، فرزند حاجی عباس، سال ۱۳۳۸ در روستای کُله­ جوب بخش کارزان از توابع شهرستان سیروان، زندگی دنیوی خویش را آغاز کرد.

تحصیلات ابتدایی خود را در روستاهای مجاور زادگاهش به پایان رساند. آنگاه همراه خانواده­ اش به ایلام مهاجرت نمود و تحصیلات دوره­ ی راهنمایی و متوسطه را با موفقیت، پشت سرگذاشت. پس از آن به خدمت سربازی فراخوانده شد.

شهید آقایی در سال ۱۳۵۹ وارد سپاه پاسداران شد و به عنوان پاسدار رسمی در این نهاد مقدس، مشغول خدمت گردید. در دوران خدمتش در سپاه، توانمندی های خویش را بروز داد و مسئولیت های بالایی به او تفویض شد. نخست به عنوان فرمانده سپاه پاسداران شهرستان شیروانچرداول منصوب گردید. دیری نگذشت که به عنوان فرمانده سپاه پاسداران شهرستان ایوان برگزیده شد و مسئولیت اداره این نهاد را بر عهده گرفت.

شهید آقایی به سبب مسئولیتی که داشت، مرتب در حال سرکشی و بازدید از مناطق تحت سرپرستی خود بود. او در یکی از مأموریت هایش هنگامی که در مسیر گردنه­ ی پرپیچ و خم قلاجه در حال تردد بود، بر اثر سانحه رانندگی به شدت مجروح شد و سرانجام ۱۴ اسفندماه۱۳۶۲ و در عنفوان جوانی به دیار شهدا پرکشید.

پیکر پاکش، در مزار شهدا، در جوار بارگاه امامزاده علی صالح(ع)، واقع در بخش صالح آباد آرمیده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده