سه‌شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۴۱
نوید شاهد - کتاب «ما و آنها» مجموعه خاطرات یکصد و دو آزاده شجاع کهنوجی، رودباری، قلعه گنجی و فاریابی در دوران اسارتشان در اردوگاه های عراق است که دست از یاری امام خمینی (ره) و دفاع از مملکت خویش برنداشتند.
به گزارش نوید شاهد  هرمزگان، کتاب «ما و آنها» مجموعه خاطرات یکصدو دو  آزاده شجاع کهنوجی، رودباری، قلعه گنجی و فاریاب در دوران اسارتشان در اردوگاه های عراق است که  دست از یاری امام خمینی (ره) و دفاع از مملکت خویش بر نداشتند. این کتاب را الهام اسلام‌پناه به رشته تحریر درآورده است و درسال 1394 با تیراژ 2000 نسخه و با قیمت 14 هزار تومان توسط انتشارات نشر گرا به چاپ رسیده است.

کتاب
در قسمتی از این کتاب آمده است:

«با دوستم حاجی رشیدی درعملیات بدر شرق دجله بودیم، بین آن همه نخلستان کمین کردیم. در آن اوضاع بحرانی، فرمانده دستور عقب نشینی داده بود؛ امّا ما خبر نداشتیم. شاید به خاطر آن همهمه و صداهایی بود که از گلوله های تانک دشمن می آمد، یا اینکه به کلّی فرصت اطلاع رسانی نبوده، به هر صورت ما هنوز با عراقی ها درگیر بودیم که متوجّه شدیم، گردان 574 عقب نشینی کرده است. کم کم داشت هوا تاریک می شد، خواستیم از دجله عبور کنیم، بلمی را پیدا کردیم و سوار بر آن شدیم. بلم پوسیده بود و هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که آب آمد داخل آن، به نحوی که لباس هایمان خیس شد و حتّی نزدیک بودغرق شویم. چون قبل از عملیات آموزش شنا دیده بودیم، درون آب پریدیم، شنا کردیم و بیرون آمدیم.شب سختی را در نخلستان ها سپری کردیم. هم سرد بود و هم زیر آتش بودیم. یعنی اینکه از طرف شرق ایران و غرب عراق آتش سنگینی می ریخت، به حدّی که درختان خرما بی سر شده بودند. آن شب تا نماز صبح سرِپا نشستیم، بعد از نماز صبح به طرف دجله رفتیم. بالاخره چشممان به قایقی اُفتاد که از نیروهای خودی بود. داخل آب رفتم و آن را گرفتم، بعد با حاجی رشیدی سوار آن قایق شدیم تا اینکه به دژ(خاکریز) رسیدیم. با خود فکر کردیم؛ شاید نیروهای ایرانی پشت خاکریز باشند، امّا همین که روی دژ قرار گرفتیم، دیدیم تا چشم کار می کند منطقه پُر از تانک و نیروهای عراقی است. عراقی ها ما را دیدند و دورمان حلقه زدند. ابتدا دست هایمان را بستند و بازدید بدنی شدیم. من سه تا کارت داخل جیبم داشتم؛ کارت طرح لبیک، کارت مربوط به جنگ و کارت آموزش و پرورش، همراه با عکس امام(ره). به محض رؤیت عکس امام(ره)، عراقی ها فکر کردند پاسدار هستم، شروع به زد و بند من کردند. یکی از آنها انگشت خود را به صورت کارد گذاشت روی گلویم و مرا تهدید به مرگ کرد. لحظاتی بعد ما را بردند جایی که سی، چهل نفر از بچّه ها شهید شده بودند، گفتند:بخوابید بین جنازه ها تا از شما فیلمبرداری شود.گویا از قبل خبرنگاران خارجی را دعوت کرده بودند، می خواستند با این صحنه ها از شجاعت خودشان حرف بزنند. همین که نگاهم به جنازۀ شهداء اُفتاد، روحیه گرفتم و با خود گفت مخون من از برادران شهیدم رنگین تر نیست! چه خوب است زندۀ من  هم به بغداد نرسد و همین لحظه به جمع شهداء ملحق شوم بنابراین فریاد زدم :  "مرگ بر صدّام، ضدّ اسلام، تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست." در این هنگام عراقیها شروع کردن به ضرب وشتم من، تا جایی که بی هوش روی زمین افتادم... »


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده