خاطرات فرمانده شهید کاظم فتحی زاده از جبهه و جنگ قسمت (2)
خاطرات اينجانب كاظم فتحي زاده در رابطه جنگ تحميلي
اينجانب در تاريخ 1359/9/15 با شروع جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران داوطلبانه وارد جبهه حق عليه باطل شدم اولين اعزام من به جبهه ميمك بود كه بعد از چند ماهي وارد گروه جنگهاي پارتيزاني شدم كه كار ما مين گذاري جاده هاي مواصلاتي دشمن و ضربه زدن به نيروهاي در خط دشمن ونفوذ در عقب اين نيروها و وارد آورد ضربات بر پيكر بر اين نيروي متجاوز بود اولين عمليات نا منظم بنده در آن وارد شدم در منطقه كاني سخت بود كه به شرح آن مي پردازم ساعت حركت ما 7 غروب بود چون منطقه كوهستاني و صعب العبور بود حدود ساعت 12 شب به پايگاه دشمن كه هدف ما بود نزديك شديم منطقه موانع زيادي داشت آن را پشت سر گذاشتيم و دشمن را دور زديم به طوري كه وارد سنگر هاي استراحت آنان شديم درگيري با کشتن دو نفر از نگهبان مزدور بعثي آغاز شد در كوتاه مدت پايگاه مورد نظر به تصرف ما در آمد و تمام نيروهايی كه در آن پايگاه حضور داشتن به هلاكت رسيدن بعد از چند روز ما با چهار نفر از بسيجيان دلاور جهت بر هم زدن نيروهاي پشت خط بعثي جاده بين دره كاني سخت مين گذاري نموديم كه در همان لحظه كه ما مشغول مين گذاري بوديم يك دستگاه خودرو دشمن به طور ناگهاني رسيد ما هنوز دو تا مين ضد تانك با 6 محافظ كار گذاشته بوديم كه وسائل كه همراه داشتيم در جاده متفرق بود شروع به جمع آوري آنان كرده و از جاده به فاصله زیاد دور شديم كه ماشين دشمن با مين مربوطه برخورد كرد تمام نيروهاي سرنشين آن به هلاكت رسيدن دشمن در آن منطقه سردرگم بود به طوري كه سه نفر از نيروها آنان جلوي ماشين حركت مي كرده و آن را راهنمايي مي كردن اما كار ما شدت گرفت در اطلاعات و شناسايي كه به ما عمل آمد نتيجه گرفتيم از كجا شروع به تامين ماشين مي كردند اما ما در آنجايي كه نقطه امن دشمن بود شوع به كار مي كرديم ولي دشمن باز در آنجا چند تامين مي گذاشت در منطقه اي كه نزديك به خط آنان بود و دشمن آن را منطقه ي خطر مي دانست در يك مين گذاري شبانه يك دستگاه بلدوزر يك كمر شكن را منهدم كرديم در اين منطقه دشمن وحشت زده بعثي چند خط در جلوي ما ايجاد كرد به طوري كه ما مجبور بوديم كه در يك نقطه ديگر شروع به كار كرديم در وسط دو كمين نيروهاي عراق عبور كرديم پس از مين گذاري يك دستگاه آيفاي آنان را توسط مين منهدم كرديم در يكي از شناسايي هاي در مناطق چنگوله تعدادي خودرو و نفرات دشمن در حال مين گذاري را مشاهده كرديم كه با يك كمين حساب شده تمام خودروهاي آنان منهدم و تعدادي از مزدوران بعثي را به هلاكت رساندم در سال 1360 كار ما از شناسايي رزمي شناسايي اطلاعاتي تاخبر كرد در اين مورد ما فقط بايد خط وپشت خط دشمن را كاملاً شناسايي مي كرديم راه كارهايي براي عمليات هم براي خط اول و هم براي عقبه دشمن مشخص مي كرديم در سال 1362 بود كه چند يگان از نيروهاي سپاه به منطقه مهران آمدند نيز شروع به كار كردند اما از نيز كمك مي گرفتند من به تيپ 21 امام رضا مامور شدم زمينه براي عمليات آماده شد در تاریخ1362/5/01 گرداني كه من در كنار انان بودم ماموريت عقبه نبروهاي دشمن را داشت عمليات ساعت نيمه شب
در تمام منطقه عمومي مهران شروع شد ما در حال عبور از خط دشمن بوديم به قصد اين كه خود را به عقب انان برسانيم از جاده آسفالته و مرز عراق در حال عبور بوديم كه ناگهان يك جيب آنان مي خواست خود را به خط نيروهايشان كه در حال درگيري بودن برساند كه توسط نيروهاي ما كه در جاده داشتن به سرعت خود را به محل توپخانه و مقرهاي زرهي دشمن مي رساندن منهدم شد و يك نفرشان به اسارات نيروهاي ما در آمد اما هر طوري شده بود خودمان را به محل از پيش تعين شده رسانديم كه در حالي كه توپخانه دشمن مرتب بر روي نيروهاي خودي اجراي آتش مي كردند با آنان درگير شديم در كوتاه مدتي محل مورد نظر به تصرف نيروهاي اسلام در آمد در اين نبرد تعداد زيادي توپ و تانك دشمن منهدم شد و تعداد زيادي از نيروهاي آنان به اسارت نيروهاي اسلام در آمدند نيزديكيهاي صبح بود به ما دستور دادند كه بكشيد عقب به نيروهاي كه خط دشمن را گرفتند ملحق شويد ما تعداي شهيد و مجروح داشتيم همراه ان نيروها به عقب مي آورديم گرداني كه در سمت چپ ما قرار بود عمل كنند ول(گم) شده بودند ما بايد ازآنجا عبور مي كرديم چون رفتن ما از اين معبر دشمن متوجه نشده بود اما ديگر صبح بود نيروهاي ما خيلي خسته بودند براي عبور از اين خط ما با انان درگير شديم در مدتي كوتاه نيروهاي اسلام آنان را تار مار كردند و خود را به محلي كه نيروهاي اسلام از نيروهاي بعثي گرفته بود رسانديم در آنجا براي پاتك هاي دشمن امده شديم آماده شديم يك شب گذشت سيده دم صبح روز 59/5/9 به ما خبر دادند كه از طرف دراجي و نمكلان دشمن شروع به پاتك مي كند ما هم با چند نفر از بچه ها سوار بر تويوتا شديم و خود را به آن محل رسانديم نيروهاي بعثي با آتش شديد حمله را اغاز كردند من و چند نفر از بچه هاي سرشياري را كه مي دانستيم خيلي حساس است انتخاب كرديم درگيري شروع شد اول با آتش توپخانه و نيروي پياده ما هم شروع به مقاومت نموديم تا جايي كه در فاصله 60 متري با ما نزديك شدن اما رزمندگان اسلام مانند سدي در مقابل آنان ايستادند تعداد زيادي از نيروهاي بعثي كشته شدن اما درگيري به شدت هر چه تمام تر ادامه داشت دشمن بعثي كه در مقابل رزمندگان زبون بود به كمك چند لشگر زرهي وارد عمل شد اما اين عزيزان عاشق شهادت با آرپي چي هايي كه در دست داشتند شروع به شكار تانكهاي دشمن كردن درگيري از صبح تا ساعت 5 بعدازظهر ادامه داشت تعداد زيادي از تانكهاي و نفربر هاي انان منهدم شد و تعدادي نيز به غنيمت در آمدند شياري كه ما در آن مراقبد مي كرديم درگيري به شدت ادامه داشت دشمن نيروي زيادي را در قسمت وارد عمل كرده بود من خودم هم آرپي جي داشتم و هم كلاش يكي از تانكهاي دشمن با سرعت به طرف ما مي آمد يك موشك آرپي چي و شليك كردم به برجك آن اصابت كرد اما گلوله كمانه كرد به برجك آن و چيزي به تانك نكرد تا حدود 100 متري ما آمده بود چون متوجه گلوله ما شد يك آشيانه تانك آنجا بود رفت در داخل آن قرار گرفت راننده تانك سرش را از تانك بالا آورد كه بداند به كجا رسيده است من موشك دوم را شليك كردم موشك درست به همان جاي اوليه اصابت كرد و باز هم كامنه كرد چون قسمت كمي از برجك آن مشخص بود راننده تانك با مشاهده موشك خودش را از تانك پرت كند و به طرف چپ فرار كرد با اسلحه كلاش شروع به تيراندازي به طرفش كردم مجبور شد خودش را به يك تير برق رشاند پاهاش مشخص بود يك تير به پايش زدم و افتاد و تانك را اسلم جاگذاشت اما نيروهاي پايده هنوز در فاصله 100 متري با ما در نبرد بودند ما از خاك ريز به طرف آنان با يك تكبير محكم درگيري تن به تن شروع شد و نيم ساعت نگذشت همه انان با پشتيباني و توپخانه و تانكها و هلي كوپترها كه از آنان كرد نتوانست بيشتر مقاومت كنند تعدادزيادي اسير شدند و تعداد زيادي كشته و تعدادي مجروح به جاي گذاشتند اما خاطره جالبي كه در آن ساعت من دارم اين
بود كه تعداد 10 نفر اسير داشتم من آوردم ديدم يك درجه دار عراقي پشت خاكريز صدا مي زد دخيلك يا خميني من هم صدا زدم با دست به او اشاره دادم بيا نترس من چون خسته بودم يادم رفت كه بگويم اسلحه ات را پرت كن او هم آمد به طرف من حدود 10 الي 15 متر به ما نزديك شده بود من يك مقداري كه به اسيراني كه همراهم بودند نگاه كردم و گفتم از اين طرف حركت كنيد يك مرتبه آن اسيري كه داشت مي آمد خودش را به طرف من نزديك مي كند و با اسلحه خود از 3 الي 4 متري سر من را هدف قرار مي دهد اما از آنجايي كه خواست خدا بود وقتي كه ماشه اسلحه را مي چكاند من سرم را بر گردانم و به طرف او و در همين موقع گلوله اي كه مي خواست از ناحيه پشت سر ما را هدف قرار دهد گلوله اش حدر رفت و تفنگش قفل كرد من وقتي سريع به طرف او برگشتم ديدم با عجله گلوله تفنگ را مي كشيد من با يك چرخش سریع آن را به رگبار بستم و ان را به جهنم واصل كردم بعد آن اسرا كه همراه داشتم خيلي ترسيدن اما من به اشاره ايشان گفتم نترسيد كه كاري با شما ندارم آنان را تحويل دادم و مجدد برگشتم به يك خاك ريز رسيدم كه دو نفر از نيروهاي عراقي در آنجا بود همين كه چشمشان به من افتاد دستهاي خود را روي سرگذاشتن و به طرف ما آمدند من خيلي تشنه بودم يك قمقمه آب داشتم براي موقع ضروري بود نگهداشته بودم آن دو نفر عراقي همين كه چشمشان به آب من افتاد دست را به دهان برد و گفت ماي من در حالي كه خودم حلقم از تشنگي خشك شده بود آن برا بر يكي از آنان تعارف كردم آب را گرفت و بر ديگري تعارف كرد آن دو نفر آب را تمام كردند يكي از آنان كه مجروح بود و قابل حركت نبود خواستم جابگذارم ديدم اين يكي خيلي تمنا مي كند من يك مقدار فشار به آن آوردم كه حركت كند ديدم باز خواهش كرد من به نتيجه رسيدم كه هردو را برادرند آنان را به پشت جبهه انتقال داديم روز بعد چون ما چون در واحد اطلاعات و عمليات بوديم براي شناسايي نيروهاي دشمن به جلو افتادیم آنجا جنازه هاي بعثيها به حدي بود كه در داخل شيارها بود آنان اجازه نمي داد كه ما به خوبي كار كنيم ارتفاعات كله قندي در محاصره نيروهاي اسلام بود به طوري كه دشمن با تمام توان مي خواست محاصره را بشكند و انان از چنگ دليرمردان اسلام نجات دهد فرمانده ما شهيد عباس مامي بود آمد ما را جمع كرد به داخل شهر مهران برد نزديك غروب بود گفت وسائل كه دارند آماده كنيد يگان ما امشب تعويض مي شود ما هم به مرخصي مي رويم آن يگان ساعت 12 شب آمدند ما هم آنان را راهنمايي كرديم و يگان تعويض شد نزديك اذان صبح بود دشمن شروع كرد به آتش تهيه سنگين به طوري كه در همان تاريكي شب بيش پنج بار ما را بمباران كرد ما چون از برگشته بوديم داخل شهر مهران و قرار بر اين كه به مرخصي برويم وقتي ديدم اوضاع خيلي خيلي بد است سوار بر دو تويوتا شديم و هر كدام يك آرپي جي يك كلاش ور داشتيم به طرف خط رفتيم ديديم آتش به حدي است حتي نمي شد جلوي خود را ببينيم در بين راه يك گلوله تانك به بغل ماشين ما اصابت كرد تمام شيشه هاي ماشين خورد شدند به هر وسيله ممكن خود را به پشت خاك ريز رسانديم از ماشين پياده شديم تعدادي از پيكر پاك شهدا در پشت خاك ريز رسانديم از ماشين پياده شديم ديدم تعدادي از پيكر پاك شهدا در پشت خاك ريز است و تعدادي نيز مجروح شدند دشمن با توان بيش از حدي شروع به عمليات كرده بود و در حال پيشروي به سوي ظفرمندان اسلام بود با تانكهاي آنان درگير شديم تعدادي از نيروهاي بسیجی تيپ 21 امام رضا به كمك ما آمدند اما تانك هاي دشمن به حدي بود كه قابل به شمارش نبودند با آنان درگير شديم در جناح راست ما يگاني از ارتش بود و در جناح چپ هم يك يگان ارتش بود در آن قسمتي كه ما قرار داشتيم چون منطقه هموار و كفي بود براي ما نور تانكهاي دشمن مساعد بود دشمن در اين منطقه فشار زيادي جهت باز نمودن خط در اين قسمت داشت جنگ شديد در آنجا بين ما و دشمن در گرفت و تانكها شروع به پيشروي به سوي ما كردند ما هم براي مقابله آماده شديم و شروع به زدن تانك هاي دشمن كرديم درگيري تا فاصله 70 متري كشيده شد حدود 15 تانك مورد اصابت نيروهاي اسلام قرار گرفت و منهدم شدند نيروهاي عراقي مجبور شدند كه مقداري عقب نشيني كنند و براي عملياتي شديد تر تجديد قوا كند حمله از سوي عراق مجدد آغاز شد درگيري تا پشت خاك ريزي كه ما در آن قرار داشتيم كشيده شد تا آنجايي كه تانكها مي خواستند از خاكريز عبور كنند 29 تانك عراقي منهدم گرديد و جنگ تن به تن شديدي در گرفت يگانهايي كه از برادران ارتش در جناح چپ و راست ما بودند بدون اينكه با ما هماهنگ كنند عقب نشيني كرده بودند نيروهاي عراقي با استفاده از مناطقي كه از ارتش تصرف گردد ما را دور زدند شروع به پياده كردن نيرو در جلوي ما پشت سر ما كردند جنگ تن به تن هم در پشت سر و هم در روبرو شدت بخشيد به طوري كه آنان در آن سوي خاكريز و در اين سوي خاكريز با نارنجك همديگر را هدف قرار مي داديم دشمن ما را در يك حلقه ي 360 درجه محاصره كرد در جاهاي تا 10 كيلومتر پشت عقبه هاي ما را گرفته بود هیچگونه آب يا غذا و مهمات و تير به ما نمي رسيد. فصل گرما بود تانك هاي ما همه يا گلوله دشمن سوراخ شدند تشنگي و گرماي تابستان خيلي ما را اذيت مي كرد اما يك لحظه سستي به ما راه نمي داد. تعداد كثيري شهيد و مجروح داشتيم كه در همانجا مانده بودند چون راهي به عقب نداشتيم دشمن مرتب ما را به تسليم شدن دعوت مي كرد مي گفت يا تسليم شويد يا همه ي شما كشته خواهيد شد اما ما با خداي خود عهد و پيمان بستيم كه تا آخرين مرز شهادت كه هدف همه ي رزمندگان بود بجنگيم و يك قدم عقب نشيني نكنيم و نگذاريم دشمن در اين قسمت كه كليه منطقه ي عمليات والفجر 3 بود عبور كند مگر از روي همه ي ما رد شود تعداد زيادي از نيروهاي بعثي كشته شدند و تعداد زيادي تانك با آتش رزمندگان كشيده شد.
جنگ تا نزديك غروب با فشار دشمن ادامه داشت در آن لحظه ها ديگر اين دنيا نبوديم همه كمر شهادت را بسته بوديم شهيد عباس مامي فرمانده ما بود مي خواست از كنار ما كه دو نفر بوديم بگذرد يك نارنجك از آن سوي خاكريز براي ما پر شد و درست در وسط ما منفجر شد ما نارنجك را ديديم و خود را بر روي زمين خوابنديم وقتي بلند شديم كه آن بعثي را بزنيم شهيد عباس مامي به ما گفت چيزي نشد گفتيم نه گفت لا دين لمن لا حمد له آن كسي كه با حمد و پيمان خود وفادارنيست دين ندارد شما با عهد و پيماني كه با خدا و امام عزيز بستيد وفا كرديد و همان طوري كه خداوند آنرا در عمل مي بيند براي شكار تانك ها بلند شديم هر كدام يك تانك را نشانه روي كرديم و سه موشك آر پي چي شليك نموديم و سر آورديم پايين يك لحظه سر را بالا برديم ببينم موشكها به هدف خورد يا نه يك تير به پيشاني عباس مامي اصابت كرد شهيد شد.
منبع : اداره اسناد و انتشارات