دنیایی از خشوع
شبی در منزلشان بودیم. به اصرار برای شام ماندیم. آخر شب هم نگذاشت به منزل برگردیم. همان جا خوابیدیم.

این صحنه مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد. با خودم گفتم: خدایا ما برای نماز واجب صبح هم به سختی از رختخواب بر می خیزیم که این جوان کم سن و سال، این جور عاشقانه و با اخلاص با خدایش راز و نیاز می کند. و از خواندن نماز شب غافل نمی شود.
راوی: خواهر شهید عباسعلی خمری