خاطره ی از زبان همرزم شهید هدایت صحرایی
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۱۰
هدایت صحرایی را با تنی مجروح ملاقات کردم از وجود ایشان بسیار خوشحال شدم اما به این فکر کردم که خدا نکند این عاشق ولایت و شیفته اسلام و انقلاب و کسی که دیدار پروردگار را به همه چیز ترجیح می دهد از میان ما روزی به این زودیها پر زند و قفس خاکی خود را بشکند.
شوق پرواز
سال 61 بود که هدایت صحرایی را با تنی مجروح ملاقات کردم از وجود ایشان بسیار خوشحال شدم اما به این فکر کردم که خدا نکند این عاشق ولایت و شیفته اسلام و انقلاب و کسی که دیدار پروردگار را به همه چیز ترجیح میدهد از میان ما روزی به این زودیها پر زند و قفس خاکی خود را بشکند. به یاد آن روزها افتادم که در سپاه دهلران با حضور برادران سپاهی جشن شهادت خودش را با یک عظمت خاص برگزار کرد و با حضور خاص و معنوی شاهد دیدار لقاء الله بود برادران میخندیدند و شهید صحرایی میگفت و مهربانیش همه جا را در بر گرفته بود و آغوش بسیجیان را به همه چیز ترجیح میداد. شهادت خودش را آن روز اعلام کرد و آن روز الهی شده بود و شهادت در روحیه ایشان موج می زد زیرا راهی جز شهادت برای ایشان وجود نداشت و همگان هم این را با جان و دل قبول میکردند و موقعی که ایشان را صدا میزدند شهید هدایت مینامیدند.
یک روز در حالی که در منطقهی عملیاتی در پشت تپههای کنجان چم چادرهای کوچکی زدیم و برادران هر کدام آماده نبرد میشدند و شادی میکردند، شهید هدایت صحرایی را خسته و کوفته دیدیم، در زیر چادر در گرمای بیش از اندازه استراحت کوتاه نمود و با لبخند همیشگی به ما روحیه می داد در این هنگام دایی ایشان «یاری صحرایی» به هدایت گفت شما حق شرکت در عملیات ندارید از همین جا برگرد شهید هدایت با متانت خاص و حالت مهربانی همیشگی به دایی گفت دایی جان من آمدهام امامم بقیه الله را زیارت کنم من آمدهام تا امام حسین را زیارت کنم، دایی جان مرگ در دست خداوند و هیچ کس زنده یا مرده نمیگردد مگر به اذن خداوند، که با این حرف دائیش به ایشان اجازه شرکت در عملیات را داد.
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات
نظر شما