خاطره ی از زبان خواهر شهید مهدی کریمی
خاطره ی از زبان خواهر شهید مهدی کریمی
سفر به مشهد مقدس
با نام و یاد خدای دانا و کریم که هم صابر است و هم رحیم
اینجانب حلیمه کریمی خواهر شهید مهدی کریمی هستم وقتی که سالهای قبل از اسفند 60 را مرور می کنم خاطرات زیادی از برادر عزیزم در ذهنم نقش می بندد . با اینکه تفاوت سنی ما 4 سال بود و او یک نوجوان کم سن و سال بود ولی با هم بسیار دوست و یار و یاور هم بودیم در کارها با هم مشورت می کردیم و نظر یکدیگر برایمان اهمیت داشت .
هنگامی که در جمع دوستانش برای بازی حاضر می شد عدالت و ادب را رعایت می کردو همیشه به فکر فقرا بود.
روزی یکی از دوستانش با او درباره مادرش صحبت کرده بود گویا مادرش آرزو داشت به مشهد برای زیارت امام رضا(ع) برود ول پولی در بساط نداشتند. و راه هم بلد نبودند.
برادرم بدون اینکه ما بفهمیم با پدرم که همیشه در کارهای خیر مشوق و همراه او بود صحبت کرد. چند روز بعد برادرم ناگهانی راهی سفر شد ما نمی دانستیم و تنها از رو یحرکات پدرم که در انتظار برگشت برادرم بود بوهایی بردیم.
بعدها فهمیدیم که پدرم هزینه سفرآنها را داده و برادرم نیز همراه آنها به زیارت آقا امام رضا(ع) نائل شده است.
روزی که برادرم برگشت : پدرم به او گفت پسرم زیارتت قبول ، پدرم از او پرسید کی (چه روزی) به زیارت نائل شدید؟
گفت : شب جمعه
پدرم گفت : مهدی جان همان شب خواب دیدم که یک نفر پیشم آمد و امانتی اش را از من خواست . پرسیدم امانتی ات چیست گفت : مهدی عزیزت
من هم گفتم ولی او الان به زیارت آقا امام رضا(ع) رفته ، آقای دیگری که آنجا بود گفت : مهدی تو شهید می شود راضی نیستی ؟ من هم گفتم چرا فدای امام حسین (ع)، آن آقا گفت ولی هنوز زود است بعداً می آییم .
من هم به آنها گفتم تنها برای مادرش نگرانم که چگونه تحمل کند او تنها پسرش است. یکی از آنها گفت خداوند او را صبر می دهد و من از خواب بیدار شدم به مناجات و راز و نیاز با خدا پرداختم ، مهدی من تو مهمان ما هستی.
من به برادرم نگاه کردم برادرم خوشحال به نظر می رسید اما من موضوع را جدی نگرفتم و فکر کردم که خوابی است که اضطراب پدرم از سفر برادرم نشأت گرفته است.
یک سال و یازده ماه گذشت و در تاریخ هفدهم اسفند 1360 مهدی عزیزمان به مقام شهادت نائل شد. فهمیدم که خواب پدرم به حقیقت پیوسته است.
مهدی جان خوشا به سعادتت
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات