امضاء شهید ...
امضا ي شهيد.......
بگذاريد تا خوب ببينمش دير زماني ست خوابش را مي بينم همچون هميشه صبور.....خوب ودوست داشتني....با تبسمي به رنگ آفتاب ويا بهتر بگويم خود ، خود آفتاب با روشني با گرمي و با آرامش هر روزه اش ....صميمي و ساده مي آيد.
مانند بهار با آغوشي پراز گل ....انبوهي از شقايق و لالهّ...وباسکوت.سکوتي سرشار از غوغا.....به رد قدم هايش خيره مي شوم.هر قدمش دنيايي آز نور است نور و نور
در حالي که محو تماشايش شده ام با خود نجوا مي کنمّ..نه..مطمئنم اين دفعه ديگر خواب نيست...بيداري هم نبسته...چگونه بگويم يک چيزيست مابين اين دو !
پس بگذاريد خوب ببينمش مگر غير اين است که هر روز مي آيد.مگر همين ديروز نبود که دستش را به کاکلم کشيد.و لبخند زد بين خواب و بيداري خودم را به نديدن ميزنم، برگه امتحاني ام را از لابلاي برگه ها بيرون مي کشد.حرف معلمم در گوشم مي پيچدکه با تاکيد مي گويد اين بار حتما پدر هايتان برگه ها را امضا بزنند.مي بينم خودکار در دستان پدر م به جنبش درمي آيد.به امضا خيره مي شوم.عين بيداريست ، در دلم از پدرمي پرسم پدر مگر دستهاي تو در شلمچه جا نمانده است.در جواب پرسش فروخورده ام لبانش به تبسم مينشيند.هرچه تلاش مي کنم محدوده ي تبسمش را تصور کنم کم مي آورم از فکه آست تا شملچه از شرهاني ست تا کربلا..اصلا...از خدا است تا خدا نه اصلا از ....تا... از...تا ...از...تا....و براي توصيف اين خواب بيداري..اصلا چه چيز گوياتر از برگه ي امتحاني ام؟
نويسنده : کوثر از ايلام - نوید شاهد ایلام