ا زهمان ابتدا عاشق شهادت بود روی کتابهایش با خط زیبایی می نوشت شهید عباس حیدری
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۰۴
چهره ای خیلی نورانی و بشاش داشتند و هر کسی ایشان را می دید مجذوب اخلاق ورفتارش می شدو با زبان روزه مهمان خدای خویش شد....
نوید شاهد ایلام
یادم هست که زمانیکه ما آواره بودیم و به ملکشاهی پناه بردیم و محل کار پدرم هم ملکشاهی بود که در همانجا هم برادرم که 18 سال داشت شهید شد و سال سوم دبیرستان هنرستان امام بودند او خیلی شجاع در عین حال بسیار مهربان ودلسوز بودند و به پدر ومادرم خیلی احترام می گذاشتند و نماز وعبادتش اصلاً ترک نمی شد.
همیشه قرآن همراه داشت و در هر فصتی از روی قرآن می خواند و همکلاسی ها و معلمهایش هم به ایشان علاقه خاصی داشتند طوری که بعد از شهادتش آنها همیشه می آمدند وبه ما سر می زدند و ما را تنها نمی گذاشتند روزی که به شهادت رسیدند روزه بودند وماه رمضان بود 17 خرداد 1364 به شهاذت رسیدند چهره ای خیلی نورانی و بشاش داشتند و هر کسی ایشان را می دید مجذوب اخلاق ورفتارش می شد و خیلی شجاع ونترس بود، عضو بسیج دانش آموزی و انجمن اسلامی مدرسه ابودند و همیشه برای خواندن نماز به مسجد می رفت و در مساجد نمازش را می خواند و روی کتابهایش با خط زیبایی می نوشت شهید عباس حیدری و می گفت :می دانم روزی به شهادت می رسم و شهید می شوم انگار خواب دیده بود وبه پدر ومادرم می گفت :آن وقت شماها پدر و مادر شهید هستید و کسی را در راه وطنتان داده اید ، همیشه مادر از دستش ناراحت می شد وحتی با ایشان هم قهر می کرد و بهش می گفت: شما مرا می ترسانی و می خواهی من دق مرگ شوم ولی برادرم دوباره می رفت و مادرم را می بوسید و باهاش آشتی می کرد و می گفت:هر کاری داری برایت انجام می دهم و هر چیزی بخواهی برایت می آورم .
ایشان به ما کمک می کرد که نماز خواندن را یاد بگیریم و وقتی ما نماز می خواندیم برایمان جایزه می خرید یا پول به ما می داد ولی خودش همیشه پول تو جیبی اش را در صندوق رزمنده ها که در مدرسه اش بود می اندخت و اصلاً برای خودش چیزی نمی خرید و می گفت :الان رزمنده ها به من احتیاج دارند و ما هر کاری از دستمان بر می آید چه کوچک چه بزرگ باید برایشان انجام دهیم تا ما هم سهمی در این مبارزه و دفاع داشته باشیم ، به حضرت امام علاقه ی زیادی داشت و عکسی از امام را همراه داشت و از خودش دورش نمی کرد .
می گفت :اگر درسم تمام شود به جبهه می روم و دیگر طاقت ماندن در خانه را ندارم دوست دارم در راه خدا وناموس وطنمان شهید شوم یا پیروز شوم ومن هم سهمی در این پیروزی داشته باشم و همانطور هم شد و ایشان شهید شدند. روحش شاد و یادش همواره گرامی باد.راوی برادر شهید عباس حیدری
همیشه قرآن همراه داشت و در هر فصتی از روی قرآن می خواند و همکلاسی ها و معلمهایش هم به ایشان علاقه خاصی داشتند طوری که بعد از شهادتش آنها همیشه می آمدند وبه ما سر می زدند و ما را تنها نمی گذاشتند روزی که به شهادت رسیدند روزه بودند وماه رمضان بود 17 خرداد 1364 به شهاذت رسیدند چهره ای خیلی نورانی و بشاش داشتند و هر کسی ایشان را می دید مجذوب اخلاق ورفتارش می شد و خیلی شجاع ونترس بود، عضو بسیج دانش آموزی و انجمن اسلامی مدرسه ابودند و همیشه برای خواندن نماز به مسجد می رفت و در مساجد نمازش را می خواند و روی کتابهایش با خط زیبایی می نوشت شهید عباس حیدری و می گفت :می دانم روزی به شهادت می رسم و شهید می شوم انگار خواب دیده بود وبه پدر ومادرم می گفت :آن وقت شماها پدر و مادر شهید هستید و کسی را در راه وطنتان داده اید ، همیشه مادر از دستش ناراحت می شد وحتی با ایشان هم قهر می کرد و بهش می گفت: شما مرا می ترسانی و می خواهی من دق مرگ شوم ولی برادرم دوباره می رفت و مادرم را می بوسید و باهاش آشتی می کرد و می گفت:هر کاری داری برایت انجام می دهم و هر چیزی بخواهی برایت می آورم .
ایشان به ما کمک می کرد که نماز خواندن را یاد بگیریم و وقتی ما نماز می خواندیم برایمان جایزه می خرید یا پول به ما می داد ولی خودش همیشه پول تو جیبی اش را در صندوق رزمنده ها که در مدرسه اش بود می اندخت و اصلاً برای خودش چیزی نمی خرید و می گفت :الان رزمنده ها به من احتیاج دارند و ما هر کاری از دستمان بر می آید چه کوچک چه بزرگ باید برایشان انجام دهیم تا ما هم سهمی در این مبارزه و دفاع داشته باشیم ، به حضرت امام علاقه ی زیادی داشت و عکسی از امام را همراه داشت و از خودش دورش نمی کرد .
می گفت :اگر درسم تمام شود به جبهه می روم و دیگر طاقت ماندن در خانه را ندارم دوست دارم در راه خدا وناموس وطنمان شهید شوم یا پیروز شوم ومن هم سهمی در این پیروزی داشته باشم و همانطور هم شد و ایشان شهید شدند. روحش شاد و یادش همواره گرامی باد.راوی برادر شهید عباس حیدری
خلاصه ی از زندگینامه شهید عباس حیدری فرزند شیردستور در شهرستان ایلام دیده به جهان گشود وی در سوم راهنمایی مشغول تحصیل بود وی نوجوانی بسیار کوشا وفعال بود در بمباران هوایی مناطق مسکونی شهرستان ملکشاهی در 17 خرداد 1364 مورد اصابت ترکش دشمن بعثی قرار گرفت وبه علت اصابت ترکش به ناحیه کمر به فیض شهادت رسید .
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی - بنیادشهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما