خاطره ی ی از شهید شیرمحمد اعتقادی (حسینعلی یعقوبی) همرزم شهید
یک شب در خواب بودم نزدیکیهای ساعت 3 شب بود که صدای مهیبی سنگر را به لرزه در آورد سراسیمه از خواب بیدار شدم و با صدای بلند شیرمحمد را صدا زدم که دیدم صدای آن از لای خمپاره بلند شد...

خاطره از زبان حسینعلی یعقوبی همرزم شهید شیرمحمد اعتقادی
سال 1359 در منطقه مهران محله ترشابه ارتفاعات گردل این حقیر در آنزمان خدمه یک قبضه خمپاره 120 و یک تفنگ کالیبر 50  بودم که در آن موقع تقاضای یک نفر جهت کمکی بنده را نمودم که یک نفر به نام شهید شیرمحمد اعتقادی بود و آن را برایم فرستاده بودند شبها در یک سنگر می نشستیم وقتی می گفتم آقای شیرمحمد اعتقادی احتمال دارد که ما در این سنگر شهید شویم و بچه هایمان بدون سرپرست بمانند.
ایشان در پاسخ خنده ای می نمود و اظهار می داشت این سنگر همان سنگری است که باید یک روز وارد آن شویم چه بهتر در راه اسلام و این انقلاب نوپا شهید شویم باز من تکرار می نمودم چرا ما؟
در جواب اظهار داشت : اگر ما شهید نشویم پس سرمایه داران یا کمونیستهای آن زمان اینجا شهید می شوند چه بسا شهیدی لیاقت آنان نیست. شبها در موقع خوردن شام اسم بسم الله را هفت بار بیان می نمود در جواب سوالم که به او می گفتم ، مگر همین الان نمازت را نخواندی و هفت بار بسم الله را نگفتی؟ در جواب می گفت: این بسم الله شهادت است این با نماز کاری ندارد.
صبحها از خواب بیدار می شدیم اولین کاری که انجام می دادیم نماز و عبادت خداوندبود بعد با گرفتن دوربین که همراهمان بود تمام نیروهای دشمن را زیر نظر داشت و اگر نیروهای دشمن حرکاتی می نمود به من می گفت : باید به پشت جبهه که توپخانه ارتش آنجا بود گزارش کنیم تا نیروهای دشمن ما را غافلگیر ننمایند.
یک شب در خواب بودم نزدیکیهای ساعت 3 شب بود که صدای مهیبی سنگر را به لرزه در آورد سراسیمه از خواب بیدار شدم و با صدای بلند شیرمحمد را صدا زدم که دیدم صدای آن از لای خمپاره بلند شد ، چون نیروهای دشمن در بان رحمان به طرف ما می آمدند منم بلند شدم و دو نفری شروع به تیراندازی نمودیم که ایشان به من گفت : شما بروید در سنگر چون توپخانه دشمن شروع به تیراندازی نموده، با خوردن یک توپ به بغل شهید که دود از زمین بلند و با رسیدن من دیدم یکی از سربازانی که نزد شهید بود به نام محسن آوینی که بچه شمال بود زخمی و سرش را در آغوش شهید اعتقادی بود و با کمک ایشان به داخل سنگر آوردیمش و با منتقل کردن وی بر دوش شهید اعتقادی آن را به پایگاهی که خودرو آمبولانس در آن بود بردیم که باز هم از آن شبها و با ز هم از این حرکات شبهای همسنگری با شهید.
 


روزها موقع گرفتن غذا ایشان غذا را بین سربازان تقسیم می نمود و من با شوخی با ایشان می گفتم : که شما که خود غذا را تقسیم می کنی باید حداقل بیشتر از دیگران غذا بیاوری ایشان در جواب می گفت : هر کسی خود غذا را تقسیم کند باید کمتر از بقیه غذا بخورد چون این حدیثی از علی بن ابطالب است که در موقع غذا مقداری از غذا را بین محرومین آن زمان با صورتی پوشیده که کسی آن را نشناسد تقسیم می نمود که بچه های آن حضرت شاید شبها هم گرسنه می خوابیدند که بعد از مدتی که ایشان پایگاه ما به پایین تر نقل انتقال نمود چون پایگاه ما دیگر رفت و آمد خودرو در آنجا امکان نبود که ایشان قاطر را تحویل گرفت وغذای سربازان را با قاطر تقسیم می نمود که تا پاسی از شب با آن حیوان و دو تا دیگ پایگاهها را غذا می داد بعضی از شبها به علت تاریکی که در نیمه راه بدون خوردن آب آشامیدنی و دیگر امکانات می خوابید و صبح به طرف پایگاه روانه می شد.
 
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده