شهیده پریوش میرابی کارمند بانک کشاورزی
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۱۴
وي خواهران وبرادرانش رابه مبارزه عليه دولت جور ستمگران مي خواند و مطالعه ي كتابهاي استاد شهيد مطهري را به آنها توصيه مي كرد...
نوید شاهد ایلام
زندگي نامه شهيده پريوش ميرابي
با طلوع هر اشعه زرين آفتاب فتح ،ستاره اي بر خاك ميا فتد اما دشمنان غافلند كه هيچگاه آسمان خالي از ستاره نخواهد شد و اين بار سخن از چگونه زيستن و چگونه مردن عاشقي از تبار هابيليان است عاشقي كه درس عشق و شهادت را از رهبرش حسين (ع) و در مكتب خانه اسلام و مبارزه را از بانويش رهبر زنان زينب (ع) آموخت و تا آخرين لحظه عمرش هموراه با ستم جنگيد.
شهيده در 26 آذر سال 39 در زادگاهش ايلام در خانواده اي نسبت فقير چشم به ديار هستي گشود و هستي و جهان كه بعد ها برايش چون قفس تنگ مي شد.
با گذشت زمان او پا به مدرسه گذاشت كانوني كه او را با همه چيز آشنا كرد در آنجا دنيايي ديگر بود دنيايي از تبعيض ها دنيايي از ستم ها ، از فاصله ها از فقر ها ، و از سرمايه داران خوك صفت،او در آنجا فهميد كه هر كس كمتر داشته باشد تحقير شود هر آنكه جامعه زرين تر در بر داشت مورد احترام قرار مي گيرد و گول خوردگان تا به كمر هم شده در برابرش تعظيم مي كنند و با دلي سرشار از ايمان و سينه اي پر از خشم دوره راهنمايي را پشت سر گذاشت و به دبيرستان وارد شد ستم رژیم شاهنشاهي در اينجا به وضوح بيشترو بيشتر مشاهده كرد.
خفقان سر تاسر ايران را در بر گرفته بود از نظاره گر عروسك هاي غربي بود مي ديد از طبقه اش ( زنان ) چه ساخته اند همه اينها را مي ديد اما كه اين پنبه نفت آلود شده احتياج به جرقه داشت تا موقعي كه در سال 1358 ديپلمش را گرفت،سالي كه انقلاب پيروزي نهاده بود او نيز طغيان كرد با اينكه انقلاب پيروز شده بود اما لحظه اي از ضد انقلابيون غافل نبود در آغاز آبان ماه 58 به سمت ماشين نويس در اداره دارايي به كار مشغول شد و چون آرام نداشت و مي خواست در بين مردم باشد معلمي را پشت ميز نشيني ترجيح داد ودر مدرسه آذر پيرا به تدريس مواد تجديدي دانش آموزان همت گذاشت، در اين موقع بود كه خبر جنگ تحميلي را شنيد اما چه مي توانست بكند هر روز نزد خدا به دست دعا به بر می داشت كه شهادت نصيبش شود هر چند مي دانست كوچكتر از آن است كه اسم شهادت را ببرد.
با طلوع هر اشعه زرين آفتاب فتح ،ستاره اي بر خاك ميا فتد اما دشمنان غافلند كه هيچگاه آسمان خالي از ستاره نخواهد شد و اين بار سخن از چگونه زيستن و چگونه مردن عاشقي از تبار هابيليان است عاشقي كه درس عشق و شهادت را از رهبرش حسين (ع) و در مكتب خانه اسلام و مبارزه را از بانويش رهبر زنان زينب (ع) آموخت و تا آخرين لحظه عمرش هموراه با ستم جنگيد.
شهيده در 26 آذر سال 39 در زادگاهش ايلام در خانواده اي نسبت فقير چشم به ديار هستي گشود و هستي و جهان كه بعد ها برايش چون قفس تنگ مي شد.
با گذشت زمان او پا به مدرسه گذاشت كانوني كه او را با همه چيز آشنا كرد در آنجا دنيايي ديگر بود دنيايي از تبعيض ها دنيايي از ستم ها ، از فاصله ها از فقر ها ، و از سرمايه داران خوك صفت،او در آنجا فهميد كه هر كس كمتر داشته باشد تحقير شود هر آنكه جامعه زرين تر در بر داشت مورد احترام قرار مي گيرد و گول خوردگان تا به كمر هم شده در برابرش تعظيم مي كنند و با دلي سرشار از ايمان و سينه اي پر از خشم دوره راهنمايي را پشت سر گذاشت و به دبيرستان وارد شد ستم رژیم شاهنشاهي در اينجا به وضوح بيشترو بيشتر مشاهده كرد.
خفقان سر تاسر ايران را در بر گرفته بود از نظاره گر عروسك هاي غربي بود مي ديد از طبقه اش ( زنان ) چه ساخته اند همه اينها را مي ديد اما كه اين پنبه نفت آلود شده احتياج به جرقه داشت تا موقعي كه در سال 1358 ديپلمش را گرفت،سالي كه انقلاب پيروزي نهاده بود او نيز طغيان كرد با اينكه انقلاب پيروز شده بود اما لحظه اي از ضد انقلابيون غافل نبود در آغاز آبان ماه 58 به سمت ماشين نويس در اداره دارايي به كار مشغول شد و چون آرام نداشت و مي خواست در بين مردم باشد معلمي را پشت ميز نشيني ترجيح داد ودر مدرسه آذر پيرا به تدريس مواد تجديدي دانش آموزان همت گذاشت، در اين موقع بود كه خبر جنگ تحميلي را شنيد اما چه مي توانست بكند هر روز نزد خدا به دست دعا به بر می داشت كه شهادت نصيبش شود هر چند مي دانست كوچكتر از آن است كه اسم شهادت را ببرد.
تا اينكه بار ديگربه بانك كشاورزي مراجعه وخواستار شغل ماشين نويسي شد ومدت دو هفته به شغلش مشغول بود وروساي اداره بخاطراخلاق ورفتارش و همچنين رضايت كامل آنها وي را به عنوان ماشين نويس رسمي كه مي خواستند روي كار آورند كه نشد.
وي خواهران وبرادرانش رابه مبارزه عليه دولت جور ستمگران مي خواند و مطالعه ي كتابهاي استاد شهيد مطهري را به آنها توصيه مي كرد. از درآمدي كه داشت مقدار ناچيزي را به عنوان رفع احتياجات شخصي برمي داشت و بقيه اش را به خانواده اش مي داد وقتي كه خبر شهادت ياري را مي شنيد در دل به او مي گفت التماس دعا و شبانه روز با گريه و زاري در برابر معبودش خواستار مي شد كه هر چه زودتر به نزد خدايش بشتابد تا اينكه در 18 آذر سال 60 در بمباران مناطق مسکونی بعثيها متجاوز در محل كارش به شهادت رساید.
در حالي كه تنها 20 سال بيشتر نداشت به خدايش رسيد و آرزو و آرمانش را خداوند به تحقق رساند. مزار این شهیده گرانقدردر جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد.
وي خواهران وبرادرانش رابه مبارزه عليه دولت جور ستمگران مي خواند و مطالعه ي كتابهاي استاد شهيد مطهري را به آنها توصيه مي كرد. از درآمدي كه داشت مقدار ناچيزي را به عنوان رفع احتياجات شخصي برمي داشت و بقيه اش را به خانواده اش مي داد وقتي كه خبر شهادت ياري را مي شنيد در دل به او مي گفت التماس دعا و شبانه روز با گريه و زاري در برابر معبودش خواستار مي شد كه هر چه زودتر به نزد خدايش بشتابد تا اينكه در 18 آذر سال 60 در بمباران مناطق مسکونی بعثيها متجاوز در محل كارش به شهادت رساید.
در حالي كه تنها 20 سال بيشتر نداشت به خدايش رسيد و آرزو و آرمانش را خداوند به تحقق رساند. مزار این شهیده گرانقدردر جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد.
منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما