زندگی نامه «جانباز 70درصد شهید محمد کریم امیدی» از شهدای بهمن ماه استان ایلام
دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۰۷
دهم مردادماه 1362 در حین خواندن نماز از ناحیه نخاع آسیب دیدم و بعد از انتقال به بیمارستان منتقل شدم و بعد از چندین عمل جراحی از ناحیه نخاع (قطع نخاع) شدم و با 70 درصد جانبازی زندگیم را ادامه دادم...
نوید شاهد ایلام
زندگی نامه جانباز 70درصد شهید محمد کریم امیدی از زبان خود ایشان در سال 1308 در شهرستان مهران متولد شدم و در سال 1316 برای تحصیل به دبستان مهران رفته و ادامه تحصیل دادم تا 1319 که مدرک تحصیلی پنجم ابتدایی را دریافت کردم در همان سال پدرم از دست دادم و از همان زمان فعالیت های من آغاز شد زیرا با فوت پدرم من که بچه بزرگ خانواده بودم و ده سال بیشتر هم نداشتم سرپرستی خانواده را بر عهده گرفتم و ترک تحصیل کردم و تمام ادوار زندگیمان را با کار و تلاش و حتی با آن سن کم به شهرهای مختلف بریا امرار معاش خانواده تلاش کردم و با کار کشاورزی و دامداری زندگی خانواده ام را سپری می کردم .
چند سال بعد ازدواج کردم حاصل این ازدواج 7 فرزند دختر و 3 پسر بود که متاسفانه پسر کوچکم در سال 1374 که دانشجوی رشته پزشکی اصفهان بود به رحمت خدا پیوست و با رفتنش غم بزرگی را برای من و خانواده ام به جای گذاشت که تحملش بسیار سخت است.
در سال 1345 در مهران مغازه ای را در کنار مسجد جامع مهران باز کردم و به این شغل مشغول شدم و اجناس مغازه را از تهران خریداری می کردم در آن سالها فعالیت های سیاسی و مبارزات من آغاز شد و با اعلامیه ها و نوارهای امام آشنا شدم و از طریق جاسازی آنها زیر اجناس مغازه آنها را به مهران می آوردم برای آگاهی مردم مهران و تظاهرات را در مهران برپا می کردم.
سال 1356 در جلوی بازار بزرگ تهران در تظاهراتی که بر علیه رژیم صورت می گرفت شرکت کردم، و در همان سالها با یک نفر که معلم بود و به مهران آمده بود و از مبارزان بود و از یاران امام بودند آشنا شدم و از طریق او اعلامیه های امام از قم دریافت می کردم و در بین مردم منتشر می کردم که چندین بار توسط مامورین ساواک مورد بازخواست قرار گرفتم.
که این فعالیت ها و مبارزات ادامه داشت تا پیروزی انقلاب که در سال 1357 برای استقبال از امام بزرگوار به مهرآباد مهران رفتم ، در سال 1358 به صورت داوطلبانه برای رفتن به کردستان در خصوص حمله دموکراتها به پاوه شرکت کردم که با پیروزی رزمندگان به دیار خود برگشتم ، در سال 1359 با حمله عراق به ایران که از مهران آغاز شد مجبور شدیم که خانه و دیارمان را ترک کنیم و فرزندان قد و نیم قدمان با پای پیاده از طریق کوهها به شهر ایلام امدیم ، با حمایت دولت جمهوری اسلامی در شهرک هایی در شهر ایلام ساکن شدیم با کمترین امکانات ، در همین سال (59) مسولیت بنیاد مهاجرین به من واگذار شد که برای مردم جنگ زده خانه هایی درست می کردیم و از هدر دادن مال بیت المال به شدت جلوگیری می کردم در همین سال 59 بود که به جبهه جنگ عازم شدم علی رغم اینکه همه بچه هایم که کوچک بودند در شرایط بسیار سختی انها را جا گذاشتم و به جبهه ررفتم و به تنگه بینا عازم شدم و بعد از ان در عملیات فتح المبین دهلران شرکت کردم .
در سال 1362 از طرف سپاه ناحیه ایلام برای شرکت در عملیات والفجر 3 اعزام شدم که در این عملیات در دهم مردادماه 1362 در حین خواندن نماز از ناحیه نخاع آسیب دیدم و بعد از انتقال به بیمارستان منتقل شدم و بعد از چندین عمل جراحی از ناحیه نخاع (قطع نخاع) شدم و با 70 درصد جانبازی زندگیم را ادامه دادم. اما باید در میان از همسر مهربان و زحمتکشم بی نهایت تشکر کنم که با وجود همه مشکلاتی در که در این زمان آوراگی داشتیم یک تنه همه مشکلات را بردوش می کشید انصافاً این همه مسئولیت و پرستاری بر یک نفر آنهم زن و تربیت فرزندان و فرستادن بچه ها تا مدارج عالی دانشگاهی قابل وصف نیست.
پس از سالها تحمل درد و رنج در بیست و سوم بهمن ماه 1386 به دیار معبود خویش شتافت روحشان شادو راهشان پررهرو باد.
چند سال بعد ازدواج کردم حاصل این ازدواج 7 فرزند دختر و 3 پسر بود که متاسفانه پسر کوچکم در سال 1374 که دانشجوی رشته پزشکی اصفهان بود به رحمت خدا پیوست و با رفتنش غم بزرگی را برای من و خانواده ام به جای گذاشت که تحملش بسیار سخت است.
در سال 1345 در مهران مغازه ای را در کنار مسجد جامع مهران باز کردم و به این شغل مشغول شدم و اجناس مغازه را از تهران خریداری می کردم در آن سالها فعالیت های سیاسی و مبارزات من آغاز شد و با اعلامیه ها و نوارهای امام آشنا شدم و از طریق جاسازی آنها زیر اجناس مغازه آنها را به مهران می آوردم برای آگاهی مردم مهران و تظاهرات را در مهران برپا می کردم.
سال 1356 در جلوی بازار بزرگ تهران در تظاهراتی که بر علیه رژیم صورت می گرفت شرکت کردم، و در همان سالها با یک نفر که معلم بود و به مهران آمده بود و از مبارزان بود و از یاران امام بودند آشنا شدم و از طریق او اعلامیه های امام از قم دریافت می کردم و در بین مردم منتشر می کردم که چندین بار توسط مامورین ساواک مورد بازخواست قرار گرفتم.
که این فعالیت ها و مبارزات ادامه داشت تا پیروزی انقلاب که در سال 1357 برای استقبال از امام بزرگوار به مهرآباد مهران رفتم ، در سال 1358 به صورت داوطلبانه برای رفتن به کردستان در خصوص حمله دموکراتها به پاوه شرکت کردم که با پیروزی رزمندگان به دیار خود برگشتم ، در سال 1359 با حمله عراق به ایران که از مهران آغاز شد مجبور شدیم که خانه و دیارمان را ترک کنیم و فرزندان قد و نیم قدمان با پای پیاده از طریق کوهها به شهر ایلام امدیم ، با حمایت دولت جمهوری اسلامی در شهرک هایی در شهر ایلام ساکن شدیم با کمترین امکانات ، در همین سال (59) مسولیت بنیاد مهاجرین به من واگذار شد که برای مردم جنگ زده خانه هایی درست می کردیم و از هدر دادن مال بیت المال به شدت جلوگیری می کردم در همین سال 59 بود که به جبهه جنگ عازم شدم علی رغم اینکه همه بچه هایم که کوچک بودند در شرایط بسیار سختی انها را جا گذاشتم و به جبهه ررفتم و به تنگه بینا عازم شدم و بعد از ان در عملیات فتح المبین دهلران شرکت کردم .
در سال 1362 از طرف سپاه ناحیه ایلام برای شرکت در عملیات والفجر 3 اعزام شدم که در این عملیات در دهم مردادماه 1362 در حین خواندن نماز از ناحیه نخاع آسیب دیدم و بعد از انتقال به بیمارستان منتقل شدم و بعد از چندین عمل جراحی از ناحیه نخاع (قطع نخاع) شدم و با 70 درصد جانبازی زندگیم را ادامه دادم. اما باید در میان از همسر مهربان و زحمتکشم بی نهایت تشکر کنم که با وجود همه مشکلاتی در که در این زمان آوراگی داشتیم یک تنه همه مشکلات را بردوش می کشید انصافاً این همه مسئولیت و پرستاری بر یک نفر آنهم زن و تربیت فرزندان و فرستادن بچه ها تا مدارج عالی دانشگاهی قابل وصف نیست.
پس از سالها تحمل درد و رنج در بیست و سوم بهمن ماه 1386 به دیار معبود خویش شتافت روحشان شادو راهشان پررهرو باد.
منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما