دو برادر، دو شهید
سهشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۴۰
پانزدهمین روز از اسفندماه 1359 که با دوستانش مشغول درس خواندن بودند ساعت 11 شب صدای انفجار عظیمی شهر ایلام را تکان داد و میک های دشمن شهر ایلام را بمباران کردند صدای آژیر آمبولانس ها لحظه ای قطع نمی شد پس از تلاش فراوان مردم و گروههای نظامی پیکرهای شهیدان محمد انوشه و برادر شهیدش مرتضی را زیر آوار درآوردند
مروری بر زندگینامه شهید محمدرضا رستمی
شهید محمدرضا رستمی فرزند کاظم در سال 1341 در یکی از روستاهای بخش زرین آباد دور افتاده شهرستان دهلران از توابع استان ایلام در یک خانواده کشاورز و تهیدست مذهبی به دنیا امد او در همان کودکی با رنج و مشقتی که بر خانواده آنان مسلط بود آشنا گردید و با تمام وجود انرا لمس کرد.
در سال 1349 همراه خانواده اش بر اثر فشار و فقر زندگی برای امرار معاش مجبور به ترک دیار و عزیمت به خرمشهر شدند و در آنجا همراه با خانواده اش زحمات زیادی متحمل شد.
با وجود اینکه اعضای خانواده اش بر اثر فقر نتوانسته بودند تحصیل نمیاند ولی پدرش با هزار کمبود او را روانه مدرسه کرد تا شاید بتواند به حال جامعه مفید باشد . شهید تابستانها کار می کرد و خرج تحصیل خود را در می آورد دوران ابتدایی را با همین منوال گذراند ، دوره راهنمایی مغز پرتوان و باهوش وی چنان همه چیز را یاد می گرفت و موفقیتهایی را که به دست می اورد مورد تعجب همه قرار گرفته بود.
شهید در سال 1357 با حرکت اسلامی ایران آشنا گردید چون خودش با تمامی وجود دردها را احساس کرده بود انقلاب اسلامی به مثابه یک جرقه بود تا شهید مانند انبار باروت منفجر شود.
در دوران تحصیل با کتابهای مذهبی آشنا شد و به مطالعه کتب دینی می پرداخت این مطالعات به او آگاهی می داد، او دیگر رهبر خود را یافته بود، او امام را به عنوان رهبری قاطع و برنده ، رهبری تمام محرومان که بر علیه مستکبران قیام نموده است شناخته بود و اینکه خود راه خود را که همان راه امام بود پیدا کرده بود. شهید در دوران انقلاب فعالیتهای زیادی نمود، شبها دیر وقت با کوله باری از اعلامیه ها و نشریات امام به خانه بازمی گشت، و همان اعلامیه و نشریات را بین مردم پخش می کرد، خبرهای تازه را مساجد می گرفت و به گوش مردم می رساند و دیگران علیه رژیم پهلوی می شورانید.
یکبار به خاطر اینکه به نوار فروشی که از تظاهرات عکسبرداری می کرد و آن را به پلیس می داد حمله کردند خودش و برادرش دستگیر کردند و پس از به دست نیاوردن مدرکی آنها را آزاد کردند. یک روز که در تظاهرات اعلامیه پخش می کرد مأمورین با تانکها و سربازان پیاده آنها را محاصره کردند شهید و برادرش وارد یک نفر بر کردند و در بین درگیری هنگام انتقال آنها از نفر بر به ماشین شهربانی فرصت را غنیمت شمرده و هر دو نفر فرار کردند. بعداز پیروزی انقلاب اسلامی شهید در هر کجا که برایش پیش آمد به دفاع از انقلاب می پرداخت ، او به امام عشق می ورزید زیرا امام را الگوی مبارزه و فضیلت می دانست.
شهید محمدرضا رستمی فرزند کاظم در سال 1341 در یکی از روستاهای بخش زرین آباد دور افتاده شهرستان دهلران از توابع استان ایلام در یک خانواده کشاورز و تهیدست مذهبی به دنیا امد او در همان کودکی با رنج و مشقتی که بر خانواده آنان مسلط بود آشنا گردید و با تمام وجود انرا لمس کرد.
در سال 1349 همراه خانواده اش بر اثر فشار و فقر زندگی برای امرار معاش مجبور به ترک دیار و عزیمت به خرمشهر شدند و در آنجا همراه با خانواده اش زحمات زیادی متحمل شد.
با وجود اینکه اعضای خانواده اش بر اثر فقر نتوانسته بودند تحصیل نمیاند ولی پدرش با هزار کمبود او را روانه مدرسه کرد تا شاید بتواند به حال جامعه مفید باشد . شهید تابستانها کار می کرد و خرج تحصیل خود را در می آورد دوران ابتدایی را با همین منوال گذراند ، دوره راهنمایی مغز پرتوان و باهوش وی چنان همه چیز را یاد می گرفت و موفقیتهایی را که به دست می اورد مورد تعجب همه قرار گرفته بود.
شهید در سال 1357 با حرکت اسلامی ایران آشنا گردید چون خودش با تمامی وجود دردها را احساس کرده بود انقلاب اسلامی به مثابه یک جرقه بود تا شهید مانند انبار باروت منفجر شود.
در دوران تحصیل با کتابهای مذهبی آشنا شد و به مطالعه کتب دینی می پرداخت این مطالعات به او آگاهی می داد، او دیگر رهبر خود را یافته بود، او امام را به عنوان رهبری قاطع و برنده ، رهبری تمام محرومان که بر علیه مستکبران قیام نموده است شناخته بود و اینکه خود راه خود را که همان راه امام بود پیدا کرده بود. شهید در دوران انقلاب فعالیتهای زیادی نمود، شبها دیر وقت با کوله باری از اعلامیه ها و نشریات امام به خانه بازمی گشت، و همان اعلامیه و نشریات را بین مردم پخش می کرد، خبرهای تازه را مساجد می گرفت و به گوش مردم می رساند و دیگران علیه رژیم پهلوی می شورانید.
یکبار به خاطر اینکه به نوار فروشی که از تظاهرات عکسبرداری می کرد و آن را به پلیس می داد حمله کردند خودش و برادرش دستگیر کردند و پس از به دست نیاوردن مدرکی آنها را آزاد کردند. یک روز که در تظاهرات اعلامیه پخش می کرد مأمورین با تانکها و سربازان پیاده آنها را محاصره کردند شهید و برادرش وارد یک نفر بر کردند و در بین درگیری هنگام انتقال آنها از نفر بر به ماشین شهربانی فرصت را غنیمت شمرده و هر دو نفر فرار کردند. بعداز پیروزی انقلاب اسلامی شهید در هر کجا که برایش پیش آمد به دفاع از انقلاب می پرداخت ، او به امام عشق می ورزید زیرا امام را الگوی مبارزه و فضیلت می دانست.
همیشه در بحث به دفاع از انقلاب اسلامی چون پتکی گران و خروشان بر سر طرفداران آمریکای جهانخوار می پرداخت، با شروع جنگ با صدام که در حقیقت جنگ با آمریکا است شهید هم در میان توده های مردم به دفاع از میهنش پرداخت. پس از بیست روز مقاومت خانواده شهید مجبور به ترک خرمشهر شدند و شهید را با همه علاقه اش که به شهادت داشت و با وجود همه فداکاریهای ی که در اوایل شروع جنگ با کوکتول مولوتف در مقابل تانک و کفار بعثی تا آن زمان با همکاری برادران سپاه و دیگر اقشار رزمنده داشت همراه خانواده اش به دیار قبلی میمه بازگشت اما قلب ناارام شهید و روح سرکش وی هیچگاه از خروش باز نایستاد و همیشه به فکر فرصت مناسب بود تا شاید به جبهه برگردد.
در میمه به پاسگاه رفت و سلاح گرفت و شبها به نگهبانی می پرداخت . او منتظر بود که شاید او را به جبهه ببرند و همیشه رییس پاسگاه را مورد سوال قرارمی داد که چرا ما را به جبهه نمی فرستید ما حاضریم به خط مقدم جبهه برویم.
سرانجام بعد از دو ماه به آبدانان رفت و عضو بسیج شد و پس از یادگیری با انواع سلاحها منتظر بود که او را به جبهه ببرند اما می گفتند احتیاج نداریم. با آغاز سال تحصیلی به ایلام آمد و در هنرستان صنعتی همراه با برادر شهیدش مشغول تحصیل شد و اینک در سنگر مدرسه که جدا از سنگر جبهه نیست قرار داشت درسش را با اینکه دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود به خوبی فرا گرفت. شهید همیشه ناآرام بود منتظر لحظاتی بود که به جبهه برود.
شهید عقیده داشت که برای مبارزه با آمریکا باید وابستگی نظامی و اقتصادی و فرهنگی خود را برهانیم و بنا بر این باید درس بخوانیم و صنعت یاد بگیریم تا بتوانیم خودکفا باشیم و نیازی به اجانب نداشته باشیم او به گفته های خویش جامعه عمل می پوشاند و تا آنجا که امکان داشت درس می خواند بالاخره در پانزدهمین روز از اسفندماه 1359 که با دوستانش مشغول درس خواندن بودند ساعت 11 شب صدای انفجار عظیمی شهر ایلام را تکان داد و میک های دشمن شهر ایلام را بمباران کردند صدای آژیر آمبولانس ها لحظه ای قطع نمی شد پس از تلاش فراوان مردم و گروههای نظامی پیکرهای شهیدان محمد انوشه و برادر شهیدش مرتضی را زیر آوار درآوردند و پس از تلاش فراوان محمدرضا را در حالیکه بر روی کتابهایش خم شده بود و مشغول درس خواندن بود زیر آوار درآوردند.
در میمه به پاسگاه رفت و سلاح گرفت و شبها به نگهبانی می پرداخت . او منتظر بود که شاید او را به جبهه ببرند و همیشه رییس پاسگاه را مورد سوال قرارمی داد که چرا ما را به جبهه نمی فرستید ما حاضریم به خط مقدم جبهه برویم.
سرانجام بعد از دو ماه به آبدانان رفت و عضو بسیج شد و پس از یادگیری با انواع سلاحها منتظر بود که او را به جبهه ببرند اما می گفتند احتیاج نداریم. با آغاز سال تحصیلی به ایلام آمد و در هنرستان صنعتی همراه با برادر شهیدش مشغول تحصیل شد و اینک در سنگر مدرسه که جدا از سنگر جبهه نیست قرار داشت درسش را با اینکه دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود به خوبی فرا گرفت. شهید همیشه ناآرام بود منتظر لحظاتی بود که به جبهه برود.
شهید عقیده داشت که برای مبارزه با آمریکا باید وابستگی نظامی و اقتصادی و فرهنگی خود را برهانیم و بنا بر این باید درس بخوانیم و صنعت یاد بگیریم تا بتوانیم خودکفا باشیم و نیازی به اجانب نداشته باشیم او به گفته های خویش جامعه عمل می پوشاند و تا آنجا که امکان داشت درس می خواند بالاخره در پانزدهمین روز از اسفندماه 1359 که با دوستانش مشغول درس خواندن بودند ساعت 11 شب صدای انفجار عظیمی شهر ایلام را تکان داد و میک های دشمن شهر ایلام را بمباران کردند صدای آژیر آمبولانس ها لحظه ای قطع نمی شد پس از تلاش فراوان مردم و گروههای نظامی پیکرهای شهیدان محمد انوشه و برادر شهیدش مرتضی را زیر آوار درآوردند و پس از تلاش فراوان محمدرضا را در حالیکه بر روی کتابهایش خم شده بود و مشغول درس خواندن بود زیر آوار درآوردند.
مروری بر زندگینامه شهید مرتضی رستمی
شهید مرتضی رستمی فرزند کاظم در سال 1338 در یکی از روستاهای دور افتاد استان ایلام از توابع زرین آباد شهرستان دهلران چشم به جهان گشود او در کی خانواده کشاورز متولد شد و از همان اوان کودکی با زندگی مشقت بار که بر خانواده و حتی بر کل جامعه آن زمان ایران مسلط بود آشنا گردید و با فشار کمرشکن و طاقت فرسای خانوادگی انس گرفت. در سال 1349 بر اثر فشار مالی و تهیدستی به همراه خانواده از ده میمه به شهر خرمشهر مهاجرت نمود.
اور بزرگ خانواده بود همراه پدر و دو برادر دیگرش مشغول کار شد . او و برادر کوچکتر در یک قنادی با دستمزد ناچیز شروع به کار نمودند . این کار طاقت فرسا پنج سال به طول کشید تا اینکه شهید مرتضی از قنادی بیرون آمد و به دست فروشی کنار خیابان کار خود را شروع کرد. دوران آموزشی در سیرجان و در نیروی دریایی پشت سر گذاشت و انگاه در جزیره خارک به خدمت مشغول شد، دوران سربازی وی همراه با اوج انقلاب شکوهمند اسلامیمان بود. او در هنگام تکوین انقلاب اسلامی علیرغم دستور فرمانده مبنی بر سرکوب مردم از فرمان وی سر باز زد و این امر باعث شد تعدادی از تکاوران به پادگان حمله نماییند که با مقاومت سربازان همرزم شهید مواجه و طعم تلخ شکست را پذیرفتند.
و پس از پایان خدمت دوباره به خرمشهر رفت و در آنجا یک مغازه لباس فروشی دایر کرد با آغاز جنگ تحمیلی شهید مرتضی در کنار برادران سپاه و بسیج به مقاومت برای دفاع از خاک میهن اسلامی خویش پرداخت و بارها در این راه جانش به خطر افتاد او حاضر نبود حتی یک وجب از خاک میهن خویش را در دست دشمن مزدور ببیند. به همنی خاطر زمانی که خانواده شان بر اثر بمباران های پی در پی مزدوران آمریکایی مجبور به ترک خرمشهر شدند و به میمه بازگشتند. شهید مرتضی حاضر نبود با خانواده خویش به میمه باز گردد. و می گفت اگر از میهن اسلامی دفاع نکنیم پس چه کسی از این میهن ما دفاع خواهد نمود. به همین خاطر به مقاومت علیه بعثی ها ادامه داد تا یانکه در پانزدهم اسفندماه 1359 همراه برادرش محمدرضا براثر بمبران هوایی دشمن به شهاد رسید.
روحشان شاد و یادشان در دلها جاودان باد.
منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما