یادها و خاطره ها
در اجراي مأموريت محوله در شهردار وقت دهلران به منظور شركت در جلسه استانداري در خصوص امداد رساني و پشتيباني رزمندگان اسلام عازم ايلام گرديده بود ایشان در نزديكي شهر مهران مورد حملات هوايي رژيم بعثي عراق قرار داشت به علت تصادف در آن منطقه به وصال محبوب رسيد...

نوید شاهد ایلام
 
راوی خاطره خانم خسروی همسر محترم شهید گرانقدر جهانبخش امیدی
بسم رب الشهداء
جنگ تازه شروع شده بود، دشمن متجاوز هر لحظه به شهر هاي مرزي ميهن اسلاميمان نزديك تر مي شد. و آنها را آماج حملات خود قرار مي داد. هواپيماهاي دشمن بمبهاي خود را بر سر مردم بي دفاع مي ريختند. مردم خانه و كاشانه خود را رها كرده و آواره كوه و بيابان شدند. ما هنوز در شهر دهلران بوديم كه خبر رسيد دشمن در 2 يا 3 كيلومتري شهر دهلران است. ما نيز تا حدود ساعت 12 ظهر مهر ماه سال 59 وسايلمان را با عجله جمع كرده ولي چون وسيله اي نداشتيم همه آنها را جا گذاشتيم و از شهر بيرون رفتيم.
 از دور ورود نيروهاي عراقي به شهر را مي ديديم و اشك مي ريختم. ديري نپاييد كه خبر شهادت چند تن از عزيزان را براي ما آوردند. شهيد جهانبخش اميدي با وجود اينكه تك فرزند خانواده و تنها نان آور پدر و مادر و خانواده اش بود. ما را در كنار ساير مردم در كوهها رها كرد و به شهر آمد و به دفاع و مقابله با متجاوزين پرداخت. برابر دستور ماشين آتش نشاني را تحويل گرفته بود تا نقاطي از شهر را كه طعمه حريق مي شوند خاموش نمايد. و اموال و دارايي هاي مردم از بين نروند و روحيه نيروهاي خودي پايین نيايد.
 در آن دوران من حامله بودم. اولين فرند شهيد از ميان خار و خاشاك و بدون هيچ گونه امكاناتي ديده به جهان گشود. در حاليكه هيچ آذوقه اي نداشتيم. حتي يك پتو هم همراه نداشتيم. فرداي آن روز از طريق دوستانش با خبر مي شود كه پدر شده با مقداري آب و غذا و پتو به ديدار ما آمد . بدليل علاقه اي كه به اهل بيت عليه السلام داشت نام پسرمان را حيدر گذاشت . فقط 2 دو ساعت در آنجا بود و با عجله ما را ترك كرد.تا وظيفه اش را انجام دهد شاد و مسرور و از پدر شدنشان و ناراحت از تجاوز دشمن به ميهن اسلاميان چند هفته بعد ما را به شهر آبدانان منتقل كردند مادر شهيد كه شب و روز در دلهره وتشويش بود به شهيد گفت: پسرم تو سرپرست پدر پيرت هستي. و داراي فرزند  هستي و 6 خواهر داراي كه بايد آنها را سرپرستي كني . و تمام عشق وعلاقه ما به توست. از كارت استعفا بده و پيش ما بيا هيچ چيز از تو نمي خواهيم تنها خواسته ما همين است، كه شهيد در جوابش گفت:  مادر حالا كه سرزمين اسلامي و ناموس ما مورد حمله دشمن قرار گرفته،‌نبايد از مسئوليت شانه خالي كنيم اين مملكت به من و امثال من احتياج دارد مرگ و زندگي به دست خداوند بزرگ است و نبايد از مرگ بيهوده ترسيد مرگ در راه خدا شهادت است.
تمام جوان هايي كه در جبهه هاي حق عليه باطل مي جنگند بي كس و كار هستند و فقط  من پدر مادر وهمسر دارم؟! من لحظه اي عقب نخواهم نشست و وظيفه ام را به درستي انجام خواهد داد. يك بار که به مرخصي به آبدانان در سال63 آمده بود قرار شد ما به يكي ديگر از اردوگاههاي جنگ زدگان اسباب كشي كنيم. هر چه به او التماس كرديم كه يك روز هم در اينجا بمان ولي آن شهيد معظم گفت: مرخصي تمام شده و بايد به منطقه دهلران بروم او صبح زود كه رفت. عصر همان روز در حالي كه ما هنوز گرم جابه جا كردن اسباب و اثاثيه بوديم خبر شهادت ایشان را آوردند.در اجراي مأموريت محوله در شهردار وقت دهلران به منظور شركت در جلسه استانداري در خصوص امداد رساني و پشتيباني رزمندگان اسلام عازم ايلام گرديده بود ایشان در نزديكي شهر مهران مورد حملات هوايي  رژيم بعثي عراق قرار داشت به علت تصادف در آن منطقه به وصال محبوب رسيد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
 
 
مروری بر زندگینامه شهیدجهانبخش امیدی
شهید جهانبخش امیدی در سال 1334 در خانواده ای مذهبی در شهرستان دهلران دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط پاک و بی آلایش روستا گذراند و با تمام سختی های زندگی، با تلاش و پشتکار تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی پشت سر گذاشت.
سپس به استخدام شهرداری درآمد و در پیروزی انقلاب اسلامی همراه مردم، حضورفعال و گسترده ای در تظاهرات ضد رژیم طاغوت داشت. با شعله ور شدن شعله های خشم و کین رژیم بعثی عراق و حمله ناجوانمردانه به کیان اسلامی این بار نیز حضور ی چشم گیرتر و بارزتر از قبل داشت در حالیکه به سبب تهاجم نیروهای عراقی شهر خالی از سکنه شده بود. وی خانه و کاشانه را رها و بعنوان راننده به خدمت دهی به رزمندگان اسلام پرداخت پس ازشرکت در عملیاتهای متفاوت سرانجام در بیست و پنجم اردیبهشت ماه 1363منطقه مهران به شهادت رسید.
 
 
منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده