
مرکز اسناد ایثارگران منتشر کرد:
شبي در منزل نشسته بوديم، جعفر رو به من كرد وگفت:« پدر جان!
ميخواهم دوباره به جبهه بروم» گفتم:«فرزندم! تو كه ميداني، قرار است، من در
آيندة نزديك به مكه مشرف شوم، اجازه بده من بروم و برگردم بعد به جبهه برو!»
وقتي ديد ميخواهم جبهه رفتن او را به تأخير بيندازم، گفت:«بابا، خاطرتان هست كه چند شب پيش آقاي قرائتي در درسهائي از قرآن تلويزيون گفتند كه مكه رفتن نياز به پول دارد وجبهه رفتن به خون » وبالاخره با همين حرفهاي عاشقانه، مرا راضي كرد.
شبي در منزل نشسته بوديم و تلويزيون تماشا ميكرديم، برنامة تلويزيون دربارة جنگ تحميلي بود يك دفعه صحنههايي از عمليات را نشان داد، جعفر بر زانو كوبيد و آهي جانسوز كشيد و گفت:« كاش من هم در جبهه بودم». او رفت و من، مادر دلسوختهاش را چشم انتظار گذاشت.