خاطره ای از شهید اسکندر انوری از شهدای استان ایلام
شهید انوری در جلوی ستون شیر شکاران زاهد لشکر مقتدر امیر(ع) با قدم هایی استوار حرکت کرد. هنوز خورشید غروب نکرده بود، در حالی که تجهیزاتش را محکم بسته بود، گفت: «خیلی سبک شده ام، احساس می کنم دارم پرواز می کنم» در ادامه این خاطره را بخوانید.

احساس پرواز / خاطره ای از شهید اسکند انوری - راوی همرزمان شهید

نوید شاهد ایلام
 
 
احساس پرواز
 
خاطره ای از شهید اسکند انوری- راوی همرزمان شهید

جمع بچه های واحد اطلاعات عملیات به برکت حضور شهیدانی چون شیرزاد نظری، اسکند انوری، علی بسطامی و جانبازی چون شهید حاج فتح اله بختی(که بعد از چند سال به فیض شهادت رسیدند) ، صمیمی و صادقانه بود.
بچه ها یک شب در میان و گاهی هر شب، به شناسایی مواضع دشمن می رفتند. شهید نظری می گفت: بچه ها هر شب خواب می بینم که به آسمان پرواز می کنم.
شهید علی بسطامی، چند ساعت قبل از حرکت برای عملیات همه را جمع کرد و بچه های راهنما را به گردان ها و گروهان ها معرفی نمود. شهید انوری در جلوی ستون شیر شکاران زاهد لشکر مقتدر امیر(ع) با قدم هایی استوار حرکت کرد. هنوز خورشید غروب نکرده بود، در حالی که تجهیزاتش را محکم بسته بود، گفت: «خیلی سبک شده ام، احساس می کنم دارم پرواز می کنم»
غروب شد، بچه ها نماز مغرب و عشا را با همان تجهیزات و امکانات خواندند. به همراه شهید انوری در خدمت گروهان شهید ولی زاده بودیم و قرار بود بعد از این که گروهان شهید ساده میری، تپه مجید را آزاد کند، با عبور از خط، روی شاخ شمیران عملیات کنیم. دشمن معبرهای ما را یک شب قبل از عملیات بسته بود و ما مجبور بودیم از داخل رودخانه ی «سراژین» و نی زار «مالوژن» حرکت کنیم. تیپ قمر بنی هاشم هم، از قسمتی از این رودخانه ، به عنوان معبر استفاده می کردند و چند پل رو، بر روی آن نصب کرده بودند. اما تمام مسیر ما از رودخانه می گذشت.
چون بقیه ی معبرهایمان توسط دشمن مسدود شده ، مجبور به استفاده از رودخانه بودیم، بچه ها حاضر نبودند خیس شوند و می خواستند از جاهای تنگ رودخانه بپرند. با این وصف نظم ستون از هم می پاشید و به موقع به هدف نمی رسیدیم. در این هنگام شهید ولیزاده با تجهیزات و امکاناتش وارد رودخانه شد.
آب رودخانه هم بسیار سرد بود و شب زمستانی و سرد کردستان، برودت آن را مضاعف می ساخت. شهید ولی زاده رو به بچه ها کرد و گفت : همه نگاه کنید، آنگاه سه بار داخل آب نشست و برخاست و از رودخانه عبور کرد و با این عمل خویش درس به یاد ماندنی به همه ی رزمندگان داد. همه پشت سر او از رودخانه عبور کردیم و در تمام مسیر رودخانه مشکلی برای ستون پیش نیامد.
به محل موردنظر رسیدیم ، گروهان شهید ساده میری معبر تپه ی مجید را باز می کردند. ما هم همراه گروهان شهید ولی زاده منتظر آغاز عملیات بودیم. دشمن با تمام سلاح های سبک و سنگین، بر روی منطقه اجرای آتش می کرد. بعد از ساعتی ، تپه مجید آزاد شد. ما هم ستون گروهان شهید ولیزاده را حرکت دادیم تا به تپه مجید رسیدیم. نیروها را چک کردیم . وقتی دیدیم همه افراد نیامده بودند. دوان دوان به محل توقف رسیدیم، دیدیم همه بر روی زمین افتاده اند. اسکندر انوری شهید شده بود، ولیزاده و جمعی دیگر که بیش از 30 نفر بودند به شدت مجروح شده بودند، امیدعلی اسماعیلی که معلم اعزامی بود، شهید شده بود.
بالای سر شهید ولیزاده رفتم جایی که افتاده بود، گل آلود بود. جای خشک پیدا نکردم، چون همه ی منطقه خیس بود. وظیفه ی من جمع آوری بقیه ی بچه ها بود که عملیات را انجام دهیم. اما در حین جمع آوری بچه ها چند بار مسیرم از پیش ولیزاده می گذشت و هر بار مقداری او را جا به جا می کردم اما جای مناسبی را برایش نیافتم.
به هر حال به همراه بچه ها و یک گروهان از گردان 501 روی تپه ی یخی عملیات کردیم و آنرا آزاد کردیم. اما چون لشکر به تمام اهداف عملیات دست پیدا نکرده بود، مجبور به عقب نشینی بودیم. صبح شد، بچه های مجروح که اکثراً دانش آموز و جوان بودند و سردی شب زمستانی کردستان را با بدن مجروح خود تحمل کرده بودند، اکنون که آفتاب بالا آمده بود، کم کم کم گرم می شدند، از تپه ی یخی پایین آمدیم. ولی هیچ کسی رمقی نداشت. وقتی تیربار دشمن از روی تپه ما را رگبار بست، توان برخاستن نداشتیم. به بچه های مجروح و شهید رسیدیم. داخل یک شیار افتاده بودند. نمی توانستیم آن ها را همراه بیاوریم . از یک طرف تحلیل رفتن توان جسمانی و از طرف دیگر نگاه های پر معنای همرزمان نوجوان،ما را آزار می داد.
به گردان 504 ابوذر رسیدیم که به طرف منطقه می آمدند. آن ها هم نتوانستند کاری بکنند زیرا دشمن بر منطقه تسلط یافت و آن جوانان عزیز در آن سرمای کردستان با آن پیکر مجروح، چند شبی زنده ماندند و عاقبت بعد از تحمل آن همه سختی و مشقت و تحمل درد و جراحت، روی زمین خیس و یخ زده ی کردستان به محضر حضرت حق ره یافتند.                         
 
 
خلاصه ای از زندگینامه شهید اسکندر انوری  فرزند اسد در سال 1330 در روستای چشمه سرخه چوار از توابع شهرستان ایلام و از خانواده ای مستضعف دیده به جهان گشود.
با توجه به کمبود امکانات تحصیلی و دوران رژیم سخت ستمشاهی توانست تا پنجم ابتدایی تحصیل نماید. و در کارهای کشاورزی و دامداری کمک کار خانواده شد.  در سال 1350 عازم خدمت سربازی شد . با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داوطلبانه از طرف ژاندار مری راهی جبهه شد و شجاعتها از خود نشان داد. و در 23 اسفند ماه 1366 در خط مقدم در منطقه شاخ شمیران به شهادت رسید. و در جوار امامزاده علی صالح (ع) به خاک سپرده شد. از این شهید گرانقدر 3 دختر و 2 پسر به یادگار مانده است.
 
 
منبع: اداره اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی و آموزشی - بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده