جشن اشک ها
سهشنبه, ۱۱ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۲۸
من هنوز چفیه ی سیاه با خطوط سفیدش را به یادگاری دارم،چند ماشین پشت سر ماشین حامل پیکر شهید راه افتادند.در بین راه، شهید بسطامی و شهید ملاحی به ما ملحق شده و از شهادت قنبر مطلع شدند...
نوید شاهد ایلام
جشن اشک ها
خاطره ای از شهید قنبر جم زاده- راوی همرزم شهید
آن روز بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا خواندیم. معمولاً برای زیارت عاشورا چله قائل بود،اعتقاد داشت اگر كسي چهل روز پشت سر هم بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا بخواند، خداوند ثواب شهیدی از شهدای کربلا را نصیبش می کند.
از سنگر بیرون آمدم، آفتاب تازه بالا آمده بود. بچه های خدمه توپ23، بالای قله، کنار قبضه توپشان، رو به آفتاب نشسته بودند. انوار آفتاب گرمای هر روز را نداشت. به سوی سنگر تحقیق و بازرسی در قرارگاه بانروشان راه افتادم، فقط شهید شعبانی آنجا بود، پس از لحظاتی، شهید غیوری هم وارد شدند، سلام کردم و مثل همیشه پرسیدم، علی چرا زن نمی گیری؟ حتماً دل خوش کردی و منتظر حورالعین هستی! علی گفت:« نه ، تمام حورالعین مال شما». گفتم ممنون، از بخششتان، شما خیلی لطف دارید».فهمیدم کمی گرفته است و روحیه ی هر روز را ندارد. در این لحظه، حاج نعمان غلامی- یکی از فرماندهان- وارد شد و گفت: تسلیت عرض می کنم، قنبر شهیده شده، کدام قنبر؟
قنبر جمزاده
خاطره ای از شهید قنبر جم زاده- راوی همرزم شهید
آن روز بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا خواندیم. معمولاً برای زیارت عاشورا چله قائل بود،اعتقاد داشت اگر كسي چهل روز پشت سر هم بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا بخواند، خداوند ثواب شهیدی از شهدای کربلا را نصیبش می کند.
از سنگر بیرون آمدم، آفتاب تازه بالا آمده بود. بچه های خدمه توپ23، بالای قله، کنار قبضه توپشان، رو به آفتاب نشسته بودند. انوار آفتاب گرمای هر روز را نداشت. به سوی سنگر تحقیق و بازرسی در قرارگاه بانروشان راه افتادم، فقط شهید شعبانی آنجا بود، پس از لحظاتی، شهید غیوری هم وارد شدند، سلام کردم و مثل همیشه پرسیدم، علی چرا زن نمی گیری؟ حتماً دل خوش کردی و منتظر حورالعین هستی! علی گفت:« نه ، تمام حورالعین مال شما». گفتم ممنون، از بخششتان، شما خیلی لطف دارید».فهمیدم کمی گرفته است و روحیه ی هر روز را ندارد. در این لحظه، حاج نعمان غلامی- یکی از فرماندهان- وارد شد و گفت: تسلیت عرض می کنم، قنبر شهیده شده، کدام قنبر؟
قنبر جمزاده
کمتر کسی با شهید جمزاده آشنایی نداشت. او سال 1359 آمده بود و تمامی اهل جبهه از او خاطره داشتند. او فرمانده ی گروهان بود. قله ی 230 را ماندنی کرد، تپه ی شهدا را فرماندهی کرد، گشتی های ضربت پر هیاهو را راه انداخت، بچه های گردان به دور او حلقه می زدند، با عراقی ها مثل بچه کوچولو رفتار می کرد، بارها با چوب دستی به گشت می رفت، او ستاره ی درخشان گردان ویژه ی شهید محلاتی بود، او در گردان شهید بهشتی چراغ محفل بود، در گردان ابوذر درس تجربه می داد.
شهید غیوری باور نداشت، من هم همین طور، تا این که جنازه اش را آوردند! نمی خواستیم جلوی بچه ها گریه کنیم. اما بغض گلویمان را می فشرد. دوست و همسفری به مسافرت می رفت که در دنیا مانندش را کمتر دیده بودیم، یک روز از خط مقدم به پشت نیامده بود. حتی یک روز که او را به درب منزل بردیم، هر سه دخترش تقاضای ماندن داشتند که بابا بماند. دختر کوچک سه ساله اش جلو آمد، چون دو تا بزرگترها او را واسطه کرده بودند.
شهید قنبر گفت:«وقت ماندن زیاد است». ما اصرار داشتیم بماند، گفت:«حقیقتاً برای بچه های گروهان طاقت نمی آورم».
من هنوز چفیه ی سیاه با خطوط سفیدش را به یادگاری دارم،چند ماشین پشت سر ماشین حامل پیکر شهید راه افتادند.در بین راه، شهید بسطامی و شهید ملاحی به ما ملحق شده و از شهادت قنبر مطلع شدند.
غیوری گریه می کرد، ولی صدایش بالا نمی آمد، چشمانش قرمز شده بود. شهید بسطامی با صدای بلند شروع به گریه کردند، با شهید قنبر درد دل می کردند و خداحافظی: خوشا به حالت چه زود رفتی، از امام شرمنده نشدی، خدایا شفاعت اینها را شامل ما گردان و...
نزدیک زادگاهش ، شهید بسطامی و شهید غیوری و شهید ناصر علوی گریه کردند. عجب سفر دور و درازی ، چه سفر بی بازگشتی! نزدیک منزل شهید شدیم، همدیگر را دلداری می دادیم. بلافاصله تشییع شروع شد. مردم باز حماسه آفریدند و در استقبال از مسافر کربلا:
این گل پر پر از کجا آمده
از سفر کرب و بلا آمده
برادر رزمنده الوداع الوداع
دلاور جبهه ها الوداع الوداع
عزا عزا است امروز، روز عزاست امروز
غیوری و بسطامی صاحب عزایند امروز
شهید غیوری باور نداشت، من هم همین طور، تا این که جنازه اش را آوردند! نمی خواستیم جلوی بچه ها گریه کنیم. اما بغض گلویمان را می فشرد. دوست و همسفری به مسافرت می رفت که در دنیا مانندش را کمتر دیده بودیم، یک روز از خط مقدم به پشت نیامده بود. حتی یک روز که او را به درب منزل بردیم، هر سه دخترش تقاضای ماندن داشتند که بابا بماند. دختر کوچک سه ساله اش جلو آمد، چون دو تا بزرگترها او را واسطه کرده بودند.
شهید قنبر گفت:«وقت ماندن زیاد است». ما اصرار داشتیم بماند، گفت:«حقیقتاً برای بچه های گروهان طاقت نمی آورم».
من هنوز چفیه ی سیاه با خطوط سفیدش را به یادگاری دارم،چند ماشین پشت سر ماشین حامل پیکر شهید راه افتادند.در بین راه، شهید بسطامی و شهید ملاحی به ما ملحق شده و از شهادت قنبر مطلع شدند.
غیوری گریه می کرد، ولی صدایش بالا نمی آمد، چشمانش قرمز شده بود. شهید بسطامی با صدای بلند شروع به گریه کردند، با شهید قنبر درد دل می کردند و خداحافظی: خوشا به حالت چه زود رفتی، از امام شرمنده نشدی، خدایا شفاعت اینها را شامل ما گردان و...
نزدیک زادگاهش ، شهید بسطامی و شهید غیوری و شهید ناصر علوی گریه کردند. عجب سفر دور و درازی ، چه سفر بی بازگشتی! نزدیک منزل شهید شدیم، همدیگر را دلداری می دادیم. بلافاصله تشییع شروع شد. مردم باز حماسه آفریدند و در استقبال از مسافر کربلا:
این گل پر پر از کجا آمده
از سفر کرب و بلا آمده
برادر رزمنده الوداع الوداع
دلاور جبهه ها الوداع الوداع
عزا عزا است امروز، روز عزاست امروز
غیوری و بسطامی صاحب عزایند امروز
آن روز کسی نمی دانست که این سیل خروشان روزی پشت سر شهید بسطامی به راه می افتند و خواهند گفت: این گل پر پر از کجا امده.
شاید غیوری گریه ی آن روزش حکایتی داشت، حکایت از غربت، حکایت از بی مزاری، شاید می شد فهمید که غیوری و بسطامی هم آمده اند با همه خداحافظی کنند. آمده اند تا بروند.
آمده اند تا به جمزاده برسند. چه زیبا بود لحظه ی خاکسپاری، گریه ی با سوز هر دو علی« غیوری و بسطامی» بر نعش قنبر آنها، آنروز اشک ها جشن گرفته بوند.
شاید غیوری گریه ی آن روزش حکایتی داشت، حکایت از غربت، حکایت از بی مزاری، شاید می شد فهمید که غیوری و بسطامی هم آمده اند با همه خداحافظی کنند. آمده اند تا بروند.
آمده اند تا به جمزاده برسند. چه زیبا بود لحظه ی خاکسپاری، گریه ی با سوز هر دو علی« غیوری و بسطامی» بر نعش قنبر آنها، آنروز اشک ها جشن گرفته بوند.
نگاهی به زندگینامه شهید قنبر جم زاده فرمانده گروهان
شهید قنبر جم زاده فرزند امامعلی در سال 1337 در خانواده اي مذهبي در يكي از روستاهاي شهرستان ملكشاهي به دنیا آمد.ايشان تا قبل از انقلاب اسلامي به علت نبود امکانات از نعمت تحصيل بي بهره ماند و با پيروزي انقلاب اسلامي از طريق نهضت سواد آموزي به تحصيل پرداختند با شروع جنگ تحميلي و با اشغال مهران به سپاه پاسداران پيوست و به مبارزه عليه باطل پرداخت. مدتي به عنوان فرمانده گروهان در جبهه ها مشغول خدمت بود و در تاريخ پانزدهم فروردین ماه 1366 در جبهه ي قلاويزان مهران به درجه ي رفيع شهادت نائل آمد.از اين شهيد گرانقدر3 فرزند به يادگار مانده است.مزار شهيد درجوار امامزاده پیرمحمد ملکشاهی به خاک سپرده شد.
شهید قنبر جم زاده فرزند امامعلی در سال 1337 در خانواده اي مذهبي در يكي از روستاهاي شهرستان ملكشاهي به دنیا آمد.ايشان تا قبل از انقلاب اسلامي به علت نبود امکانات از نعمت تحصيل بي بهره ماند و با پيروزي انقلاب اسلامي از طريق نهضت سواد آموزي به تحصيل پرداختند با شروع جنگ تحميلي و با اشغال مهران به سپاه پاسداران پيوست و به مبارزه عليه باطل پرداخت. مدتي به عنوان فرمانده گروهان در جبهه ها مشغول خدمت بود و در تاريخ پانزدهم فروردین ماه 1366 در جبهه ي قلاويزان مهران به درجه ي رفيع شهادت نائل آمد.از اين شهيد گرانقدر3 فرزند به يادگار مانده است.مزار شهيد درجوار امامزاده پیرمحمد ملکشاهی به خاک سپرده شد.
منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی آموزشی- بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما