دوشنبه, ۰۳ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۲۵
نوید شاهد - بررسی شخصیت و جایگاه شش فرمانده شهید سپاه در شهر آسمانی خرمشهر، با مدد از کلام معطر سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی را می خوانید.

مردترین مردانِ خرمشهر به روایت شهید آوینی/ کوچه‌های ویران که هنوز داغ جنگ بر پیشانی دارند

شهر آسمانی


با خود می‌گفتم: از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به یاد داری؟ هیچ! آن جا که تو به آن پای می نهادی خرمشهر نبود، خونین شهر نیز نبود... این شهر دروازه‌ای در زمین داشت و دروازه‌ای دیگر در آسمان. و تو در جست و جوی دروازه آسمانی شهر بودی که به کربلا باز می شد و جز مردانِ مرد را به آن راه نمی دادند.
زمان، بادی است که می‌وزد؛ هم هست و هم نیست. آنان را که ریشه در خاک استوار دارند از طوفان هراسی نیست. جنگ می‌آمد تا مردانِ مرد را بیازماید. جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه‌ای به کربلا باز شود.
با خود می گفتم: جنگ برپا شده بود تا از خرمشهر دروازه‌ای به کربلا باز شود و محمد جهان آرا به آن قافله‌ای ملحق شود که به سوی عاشورا می رفت.

یک روز شهر در دست دشمن افتاد و روزی دیگر آزاد شد. پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. مسجد جامع خرمشهر، رازدارِ حقیقت است و لب از لب نمی گشاید. از خود می پرسم: کدام ماندگارتر است؟ این کوچه‌های ویران که هنوز داغ جنگ برپیشانی دارند و یا آنچه در تنگنای این کوچه‌ها و در دل این خانه ها گذشته است؟ در این ویرانه‌ها چه می‌جویی؟ دفترچه های مشق شب کودکانی که اکنون سال‌ها است دوران کودکی را ترک گفته‌اند؟ و یا کهنه تصویرهایی از مُشتهای فروبسته و دهان هایی که به فریاد باز شده‌اند؟ بر فراز پله‌های ویران، از روزن پنجره‌ها،در لابه‌لای نخلهای آتش گرفته... چه می‌جویی؟ لوحی محفوظ که همه آن‌چه را که گذشته است برتو عرضه دارد؟ این لوح هست، اما تو که چشم دیدن و گوش شنیدن نداری. زمان ما را با خود برده است، اما این صدا جایی بیرون از دسترس زمان باقی است.

باد زمان در این شهر زمینی می‌وزد نه در آن شهر آسمانی که در کرانه ابدیت، بیرون از رهگذر باد وجود دارد... آن روزها زمین و آسمان به هم پیوسته بود و مردترین مردان از همین خاک بال در آسمان‌ها می گشودند. زمین، عرصه ظهور یک حقیقت آسمانی است. و جنگ برپا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد؛ نه بیشتر. روزها یکی پس از دیگری گذشته بود و ما پیرتر شده بودیم و از آن شهر آسمانی، دورتر و دورتر. شهر مانده بود و ما رفته بودیم.


***

مردترین مردانِ این خاک...
سردار شهید جعفر جنگروی اولین فرمانده شهید سپاه خرمشهر تولد: به سال 1333 در اصفهان شهادت: 27 بهمن 1364، در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو، بر اثر اصابت ترکش توپ.

در سال 1333 در قریه فریدن اصفهان در خانواده‌ای مذهبی و متعهد، چشم به جهان گشود. پس از یک سال همراه خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد. از 9 سالگی در بازار، کار می‌کرد و شاهد حرکت‌های مردمی و به خصوص حرکت بازاریان تهران در سال 1342 بود. به درس علاقه زیادی داشت، ولی به دلیل برخی مشکلات، به دوره شبانه رفت، روزها به کار خیاطی مشغول می‌شد وشب‌ها درس می‌خواند. پس از کسب مدرک سوم متوسطه به کار فروشندگی لباس روی آورد. به تدریج که بزرگتر شد، مسؤولیت‌هایی در رابطه با انقلاب پذیرفت؛ راهپیمایی 17 شهریور، بخشی که از سمت میدان خراسان به طرف میدان شهداء از درِ منزل ایشان آغاز شد. با شروع انقلاب، به همراه برادرش به صف مبارزان پیوست و در روز ورود رهبر انقلاب به عنوان عضو فعال کمیته حفاظت و حراست از امام(ره)، تلاش های ارزنده‌ای انجام داد. بعد از پیروزی انقلاب، ابتدا با تعدادی از دوستانش در کمیته انقلاب ایفای نقش می‌کرد و وقتی بحث تأسیس سپاه پیش آمد، جزو نود نفری بود که در تشکیل سپاه فعال بودند. قبل از اینکه جنگ تحمیلی شروع شود، به خرمشهر رفت و به اتفاق شهید جهان آرا و شهید موسوی، سپاه این شهر را سازماندهی کردند و در تأمین امنیت شهر، که توسط عوامل خود فروخته متشنج شده بود، فعالیت می کردند.

ایشان به خاطر ابراز رشادت و کاردانی به عنوان نخستین فرمانده سپاه خرمشهر برگزیده شد. سپس به غرب کشور رفت، در سال 1358 گروهک‌های کردستان اسیرش کردند؛ انواع شکنجه های وحشیانه آنها را تحمل کرده بود که آثارش تا زمان شهادت روی بدنش مانده بود، ولی پس از سه ماه، در یک فرصت استثنائی خود را نجات داد. بعد به عنوان نماینده سپاه به چند کشور مسلمان سفر کرد و تا لحظه شهادت در عملیات‌های مختلف جبهه شرکت کرد. ایشان در حالی که مسؤولیت جانشینی فرمانده لشکر 10 سیدالشهداء(ع)را به عهده داشت، در یک شنبه 27 بهمن 1364 در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو، پس از چند روز حمله و خط شکنی، توسط ترکش توپ‌های اهدایی فرانسه به عراق، در حالی که ذکر لبش «السلام علیک یا سیدالشهداء» بود شهید شیرین شهادت را نوشید.


***

مردترین مردانِ این خاک...
سردار شهید سید محمدعلی جهان آرا دومین فرمانده شهید سپاه خرمشهر تولد: به سال 1333 در خرمشهر شهادت: 7 مهر 1360 پس از عملیات ثامن الائمه طی حادثه سقوط هواپیما.

در خانواده ای مسلمان، متعهد و درد کشیده در خرمشهر متولد شد. در سال 1348 در سن 15 سالگی تحت تأثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی، وارد مبارزات سیاسی شد. در جوانی به تشکل حزب الله خرمشهر پیوست. پس از مدتی این تشکل شناسایی و ایشان دستگیر شدند. پس از آزادی، پرتلاش‌تر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد. بعدها به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌کرد، به گروه منصورون پیوست و به دلیل ضرورت کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفیانه روی آورد. سال 1356 هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز، دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه زدند. 2 اردیبهشت 1357 سید علی جهان آرا، برادر سید محمد، توسط ساواک به شهادت می رسد. با پیروزی انقلاب اسلامی سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفیانه به خرمشهر بازمی‌گردد.

به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت‌توطئه‌های عوامل بیگانه، که با طرح مسأله قومیت و ملیت، سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان آرا همراه عده‌ای از یاران خویش، کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد و خود مسؤولیت شاخه نظامی کانون را عهده‌دار گردید. در شکل گیری سپاه «خرمشهر » نقشی فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسؤولیت واحد عملیات را به عهده گرفت.
در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت و قدعلم کردن جریان منحرف و وابسته «خلق عرب »، شهید جهان آرا به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد.
ساعت 30 / 19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360،بعد از عملیات ثامن الائمه(ع)یک فروند هواپیمای سی 130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستان‌ها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمدعلی جهان آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) همراه با جمعی از فرماندهان لشکر اسلام همچون فلاحی، نامجو، کلاهدوز و فکوری به آرزوی دیرینه شان رسیدند.


***

مردترین مردانِ این خاک...
سردار شهید سید عبدالرضا موسوی سومین فرمانده شهید سپاه خرمشهر تولد: جمعه 29 فروردین 1335 مصادف با ولادت حضرت علی(ع)، خرمشهر شهادت: جمعه 17 اردیبهشت 1361 مصادف با ولادت حضرت علی(ع) در عملیات بیت‌المقدس طی انفجار گلوله توپ در خرمشهر.

جمعه 29 فروردین 1335 مصادف با 13 رجب روز ولادت حضرت علی(ع)، در خرمشهر در خانواده‌ای متدین متولد شد. در 18 سالگی با معدل 19/58 دیپلم گرفت. در کنکور اعزام به خارج از کشور، مقام اول را کسب نمود و در کنکور سراسری نیز شرکت کرده، با رتبه ای بسیار چشمگیر قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت. از یک سو بسیار روی تحصیل تأکید و اصرار داشت و تربیت افراد متخصص و متعهد را ضرورت جامعه می‌دانست و از طرفی نیز محیط دانشگاه را یک محیط غیر اسلامی و نفرت انگیز می‌دید، که ظاهری روشنفکرانه دارد و غالباً ارضاکننده خصلت‌های نفسانی است. به همین دلیل فعالیت های خود را در حصار دانشگاه محدود نکرد و سعی نمود با توجه به واقعیت‌هایی که لمس کرده بود، به برخوردهای اصولی‌تر در مقابل معضلات آن روز اجتماع دست بزند. پس بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت، قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی‌ها، فرهنگ و سنت‌های بومی مردم منطقه خود دارد، رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. پس به دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز منتقل شد و در محیط جدید به فعالیت‌های خود ادامه داد. در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار شد که اگر به فعالیت‌های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد ، اما وی بی‌توجه به این هشدارها فعالیت‌هایش را افزایش داد و پس از دومین اخطار، او را از دانشگاه اخراج کردند. پس از بازگشت به خرمشهر در تشکیل اولین حرکت‌های ضد رژیم، نقش عمده‌ای ایفا کرد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان‌آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسؤول عملیات مشغول به کار شد. در آبانماه سال 1358 ازدواج کرد.

همان ماه برای ادامه تحصیل بازگشت، حدود یک ترم آن‌جا ماند، ولی به خاطر وضع بحرانی خرمشهر مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت. در مهر ماه 1359 بر اثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد. پس از شهادت جهان‌آرا، فرماندهی سپاه خرمشهر را برعهده گرفت. جمعه17 اردیبهش ت 1361 مصادف با 13 رجب 1402 ،با پیکر غرق به خون و قطعه قطعه شده اش به لقای محبوب خویش رسید.

***

مردترین مردانِ این خاک...

سردار شهید صدراله فنی چهارمین فرمانده شهید سپاه خرمشهر تولد: به سال 1334 در بهبهان شهادت: چهارم دی ماه 1366 در جبه ههای جنوب مجروح شد و در تاریخ 25 دی ماه 1366 به عرشیان پیوست.

سال 1334 در خانواده ای مذهبی و مأنوس با اهل بیت عصمت و طهارت(ع)در بهبهان به دنیا آمد. رشد و بالندگی او نیز در این شهر تحقق یافت. در کنار تحصیلات مدرسه‌اش، علاوه بر کار و زحمت به مکتبخانه «ملا ولی خان » می رفت تا از چشمه جوشان قرآن و معارف دینی، روح عطشانش را سیراب سازد. پس از دریافت دیپلم ریاضی موفق به قبولی در آزمون سراسری و راهیابی به دانشگاه شیراز شد تا به تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی بپردازد، اما او دانش  جویی نبود که هدفش کسب مدرک باشد و از اوضاع سیاسی اجتماعی کشور و عمل به وظایف دینی باز بماند. وی نماینده منتخب دانشجویان و عضو برجسته تشکل دانشجویان مسلمان دانشگاه بود. همواره در میدان مبارزه با نظام ستمگر پهلوی و ستیز با گروه‌ها و اندیشه‌های کفرآمیز مارکسیستی و التقاطی، مقاوم و استوار بود و همپای دیگر دانشجویان ممتاز و چهره‌های آشنای دانشگاه، در عرصه مسائل اخلاقی، مذهبی و سیاسی نقش یک فرمانده را ایفا می‌کرد. از این رو بر مبنای آیه «انهم لهم لمنصورون و ان جندنا لهم الغالبون » به گروه چریکی منصورون پیوست، تا همراه سردارانی چون شهید جهان‌آرا، شهید بقایی و شهید دقایقی، راهی به نبرد مسلحانه بگشاید و با جان‌نثاری، نور حقیقت را بیابد. با پیروزی انقلاب، حضوری فعال و تعیین کننده در جبهه‌های جنوب و غرب کشور و همچنین در عراق و لبنان داشت. در امر مأموریت‌های برون مرزی و نفوذ به خاک عراق نقش مؤثری ایفا می‌کرد، به طوری که فرماندهی یکی از سری‌ترین قرارگاه‌های جنگ، یعنی قرارگاه رمضان را برعهده داشت. با طراحی و هدایت عملیات های گوناگون در مناطق میانی و جنوبی عراق، شعله‌های نهضت‌های شیعی را فروزان کرد، تا سازمان های جهادی و مبازاتی عراق مأیوس نشوند و از پای ننشینند. این حرکت پویا، نور امید را در دلهای مردم آن خطه زنده کرد. فرماندهی سپاه و فرمانداری نظامی «خونین شهری» یکه تازه خرمشهر شده بود و مسؤولیت های بالای اطلاعاتی و مسؤولیت ستاد قرارگاه قدس و نیز فرماندهی قرارگاه فجر از فعالیت های ایشان در مسیر کسب رضای پروردگارش بود. او در چهارم دی ماه 1366 مجروح شد و بیست و یک روز بعد در تاریخ 1366/10/25 به عرشیان پیوست.


***

مردترین مردانِ این خاک...
سردار شهید مصدق طاهری پنجمین فرمانده شهید سپاه خرمشهر تولد: به سال 1335 در نفت سفید شهادت: 19 بهمن 1365 در خانه پدری به شهادت رسید.

در سال 1332 در نفت سفید در خانواده‌ای متدین دیده به جهان گشود. پدرش حافظ قرآن بود، و از کودکی با صدای قرائت زیبای پدر، روز را آغاز می‌کرد. در نوجوانی همراه با تحصیل، به کار مشغول می‌شد. قبل از انقلاب به ساخت نظام فکری خودش پرداخت، تا اسیر جریانات منحرف نشود و بتواند شناخت درستی از اسلام داشته باشد.
کتابخانه چند هزار جلدی شخصی‌اش گواه این‌مسأله است. در هفتکل به جوانان، آموزش نظامی می‌داد، تا هر زمان که مقابله مسلحانه با رژیم پهلوي در کشور شیوه مبارزه شد، بتوانند در این جهاد شرکت داشته باشند. پخش بیانیه‌های امام و گسترش اندیشه‌های ناب ایشان، در اهواز و شهرستان بخش دیگری از فعالیت‌های او بود.
قبل از پیروزی انقلاب در رشته مهندسی کشاورزی دانشگاه جندی شاپور اهواز مشغول به تحصیل شد، تحصیلی که به خاطر مبارزات، چندین سال به درازا کشید. بعد از پیروزی انقلاب، عضو شورای مرکزی جهاد دانشگاهی منطقه 6 کشور و مسؤول تصفیه اساتید طاغوتی در زمان وقوع انقلاب فرهنگی بود.
در دانشگاه مؤسس انجمن اسلامی دانشجویان و عضو اتحادیه انجمن های اسلامی بود. از ابتدای انقلاب اسلامی، در کنار دیگر فعالیت‌ها، هم زمان با حراست فیزیکی از استانداری خوزستان به ارشاد توابین در بند می‌پرداخت و جلسات نقد افکار را برگزار می‌کرد. در سال 1361 پس از فتح خرمشهر فرماندهی سپاه خرمشهر را عهده دار شد. به خاطر فعالیت در معاونت تبلیغات سپاه به لبنان و سوریه سفر کرد. در این مدت دو بار مورد ترور قرار گرفت.
به خاطر حساسیتی که به عدم انحراف عقاید مردم داشت، ستاد دعای کمیل را راه‌اندازی کرد تا به وسیله آن مداحی و ذاکری را سامان ببخشد، که صادق آهنگران یکی از پرورش یافتگان این مکتب شد. بعد از شهادت شهید علم الهدی به خاطر دوستی نزدیکی که با هم داشتند، شوق رفتن در او دوچندان گشت. سرانجام در 19 بهمن 1365 ، در حالی که لباس رزم به تن داشت به شهادت رسید.


***

مردترین مردانِ این خاک...
سردار شهید ناصر بهبهانی‌نیا ششمین فرمانده شهید سپاه خرمشهر تولد: به سال 1335 در روستای بوزی از توابع شادگان شهادت: 1364 عملیات کربلای 5.

چشمان پاکش در روستای بوزی و در خانواد های مؤمن، به عالم خاکی باز شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و برای ادامه تحصیل به شادگان رفت. رشته ادبیات را در دبیرستانی در ماهشهر گذراند و سپس وارد مرکز آموزش تربیت معلم مسجد سلیمان شد. او که از مدت‌ها قبل، مبارزه پنهان یاش را با حکومت پهلوی آغاز کرده بود، در دانشسرا به مبارزات خود شکل تازه‌ای بخشید. بعد از اتمام تحصیلات در دانشسرا، به استخدام آموزش و پرورش شهرستان ماهشهر درآمد و پس از آن در ماه مبارک رمضان در کمال سادگی ازدواج کرد. او اهل مطالعه و تحقیق بود و گمشده خود را در اسلام و در رهبری بی‌نظیر حضرت امام خمینی(ره) می‌دید. از سازمان دهندگان اصلی مبارزات مردمی در سطح ماهشهر و شادگان بود و معمولاً در اینگونه موارد، خود سخنران معترضین بود. مبارزه با حکومت شاه را به عنوان یک وظیفه دینی و الهی نگاه می‌کرد. عملش بیش از گفتارش بود.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عنوان فرمانده بسیج ماهشهر مشغول خدمت شد. با شروع جنگ تحمیلی از آموزش و پرورش استعفا داد و به صورت رسمی به سپاه پیوست. او از جمله رزمندگان اسطوره‌ای سپاه اسلام بود که در مقاومت 45 روزه خرمشهر حضور داشت. قائم مقام فرمانده سپاه ماهشهر و رئیس ستاد ناوتیپ کوثر، فرماندهی سپاه خرمشهر، از جمله مسؤولیت‌های او در زمان جنگ تحمیلی است و به دنبال آن در سال 1364 به لحاظ شایستگی و لیاقتش به عنوان قائم مقام فرمانده سپاه خوزستان منصوب شد، ولی مدتی بعد در طی یادداشتی به فرماندهی سپاه نوشت: فرماندهی محترم: «احساس می‌کنم به وجود من در جبهه بیشتر نیاز است .» او رفت و به عنوان قائم مقام فرمانده گردان حضرت امیر(ع) در عملیات کربلای 4 و 5 شرکت کرد. عاقبت در مرحله دوم عملیات کربلای 5 با سرخی خون، چفیه ترکش خورده‌اش را جاودانه ساخت، گلوی حق‌گویش هدف تیر دشمن قرار گرفت و همچون مولایش حضرت حسین بن علی(ع) با حنجره‌ای خونین نشانه‌ای از خدا شد و به سوی آسمان شهادت پر گشود.

منبع: ماهنامه شاهد یاران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده