غم جا ماندن از رفقای كربلايیام آزارم می دهد!
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ شهيد حسين رضايي فر فرزند سال 1346 در يك خانواده مذهبي در شهر ايلام ديده به جهان گشود در حالي رويدادهاي انقلاب را از پيش رو مي گذارند كه يك بچه دبستاني بيش نبود. اما همه وقايع را زير نظر داشت بعد از شروع جنگ تحميلي با عضو شدن در بسيج و شركت در فعاليت هاي مختلف عشق به انقلاب را از خود بيشتر نشان مي داد. و سرانجام در سال 1362 درحالي كه 16 سال بيشتر نداشت عازم جبهه شد. چنگوله، قلاويزان، شاخ شميران و مناطق بسيار ديگر جای پاي حسين را خود دارد. هنگامي دوستان خود را آغشته در خون مي ديد عطش شهادت در او بيشتر مي شد. شهيد بسطامي، شهيد سروري، شهيد چناري و ديگر گل هاي پرپري كه حسين پيكر خونين آنها را با دلي خونين تر بر دوش مي گرفت و بارها می گفت غم جا از ماندن از رفقاي كربلاييم آزارم می دهد.
پایان جنگ براي حسين پايان ماجرا نبود. تا دشمن هست مجاهد آماده است تا متجاوزي هست، خواب بر حسين و حسينيان حرام است. حال نوبت مبارزه با نفاق بود. نفاقي كه در راه دشمني با اين مرز بوم از هيچ جنايتي دريغ نمي كرد. حسين سال هاي بعد را با دلي غمگين از عروج امام و شهادت ياران در اين راه سپري كرد كه بارها تا آستانه شهادت پيش رفت.
پس از پايان جنگ فعاليت هاي ورزشي خود را همانند سال هاي نوجواني به طور مداوم ادامه داد. حسين در اين عرصه نيز گام هاي بلندي برداشت. او بعد از گذراندن دوره هاي مختلف توانست در زمينه ورزش هاي رزمي، شنا و نجات غريق و فنون نظامي و تير اندازي به درجه استادي برسد و شاگردان زيادي در كنار خود بپروراند. جوانان بسياري به همراه ياراني كه از قافله سبكباران جا مانده بودند. با حسين جمع مي شدند و تن خود را همراه با روح خود همچنان پرورش مي دادند.
حسين در سال 1368 ازدواج كرد و سال هاي بعد صاحب دو دختر به نام های مرضیه و راضیه شد.
و باز نبردي ديگر...
در سال 1380حسين عازم اروميه شد تا اين بار با دشمني ديگر به ستيز برخيزد. مبارزه با قاچاق مواد مخدر در موقعي كه دست منافقين تقريباً از مرزهاي كشور كوتاه شده بود حكايت از دل ناآرامي داشت كه همواره خطر را به جان مي خريد تا فرزندان اين سرزمين با آرامش خاطر راه پيشرفت را طي كنند. و در اين راه باز هم شب نخوابي ها و از خانه دور بودن ها را به جان مي خريد و مانند يك كوه موانع حسيني شدن را از راه بر مي داشت. در بهار سال 83 هنگامي كه او را به خاطر تصميم به رفتن به كربلا و خطرات احتمالي منع مي كردند گفت:«سالهاي جنگ را به عشق رفتن به كربلا سپري كردم. شايد ديگر فرصتي نباشد.
جمعه شب 1383/3/8
بعد از اينكه به همراه همسر خود ساعتي را با سكوتي بي سابقه به قدم زدن پرداخت به منزل آمد. ناگاه خبر از مأموريتي فوري داده شد. حسين بلا فاصله از خانه خارج شد و مدتي گذشت.مرضيه منتظر بود بابا بيايد تا از اردويي كه امروز رفته بود با او سخن بگويد اما ديگر بابا زميني نبود اكنون سر بابا در دامن حسين فاطمه بود. اكنون حسين به زمين و زمينيان مي خنديد و دل خوش بودن مردمان به بازي هاي زندگي و فريفتگي دنيايي كه او هرگز برايش جايي در زندگي قایل نبود را از دور دست ها مشاهده مي كرد. حال صورت آرام و خفته بابا بود ودستان كوچك راضيه كه مي خواست تنها يك بار ديگر صورت بابا را ببيند و باز هم بابا او را بغل كند و ببوسد. سرانجام دهم خرداد 1383، در ارومیه هنگام درگیری با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و در بهشت رضا شهر ایلام ماوا گرفت.
از برادر شهيد نقل است كه:
روزي حسين را در حال گريه ديدم. از او پرسيدم چرا گريه مي كني؟ خداي ناكرده اتفاقي افتاده؟
حسين با همان چشمان اشكبار جواب داد كه مدت ها در جبهه ها به دنبال شهادت به هر دري مي زديم ، دوستان مان پيش چشمانمان پرپر شدند، اما حالا من تنها مانده ام و غم جا ماندن از رفقاي كربلاييم.