از سَرگذشتن، سرگذشت مدافعان حرم است
نويد شاهد ايلام؛ اصغر فتاحی متولد 1347 در یکی از روستاهای شهر سیروان به دنیا آمده است. حضور در جنگ تحمیلی و شرکت در عملیاتهای مختلف برگ زرینی از زندگی اوست. او سرهنگ بازنشستۀ تیپ امیرالمؤمنین(ع) ایلام است. آخرین سمت او فرماندهی گردان تکاور بوده است. در حال حاضر دوران بازنشستگی را میگذراند. تواضع، سادهزیستی، اخلاق خوش و مهمانداری صفات بارزیست که در وجود این مدافع حرم نهادینه شده است.
مدافعان حرم؛ حافظان امنیت و جاننثاران مکتب عشقند
فتاحی ضمن ارج نهادن به مقام شامخ سردار دلها؛ شهید حاج قاسم سلیمانی انگیزهاش از رفتن به سوریه را این گونه عنوان کرد: خداوند در قرآن میفرماید: "آنهایی که از مال و جان و زن و فرزندان خود میگذرند و به خاطر اسلام هجرت میکنند از مقربین درگاه من هستند و در هر دو دنیا پیروز خواهند بود". تمام مدافعان حرم که برای جهاد رفتند، هدفشان دفاع از کیان اسلام و حرمین و مردم بیگناه است. حضرت زینب؛ بانوی نمونۀ کربلا با وجود مشکلات زیادی که در صحرای کربلا برایش پیش آمد اما مردانه ایستادگی کرد. ما هم به تبعیت از آن بانوی مکرمۀ اسلام تصمیم گرفتیم برای دفاع از حریم حرم ایشان، برای رفتن به سوریه اقدام کنیم.
وی افزود: شاید عدهای فکر کنند ما به خاطر بشار اسد و یا حفظ حکومتش به آنجا رفتیم ولی در مورد مدافعان حرم ایرانی باید بگویم که هدفشان فقط دفاع از حرمین بوده و هست. جهاد و دفاع ما با توجه به اعتقادات دینی و عشقمان به مکتب اهل بیت بود. داعش از یزیدیانی که در صحرای کربلا بر امام حسین(ع) و یارانش شمشیر کشیدند سنگدلتر بودند آنها با بریدن سر کودکان شیعه برچسب ننگینی بر کارنامۀ خود زدند.
اولین اعزام؛ اولین دفاع
وی ادامه داد: سال 1393 برای اولین بار به سوریه اعزام شدم. آن سال من فرماندۀ گردان تکاور تیپ امیرالمؤمنین(ع) بودم. از سپاه تنها کسانی به سوریه اعزام میشدند که قابلیتهای خاصی داشتند هر کسی را برای اینکار انتخاب نمیکردند. اکثر کسانی که در آن زمان اعزام میشدند مسئولیتهایی چون؛ فرمانده تیپ، فرمانده گردان و ... داشتند چون باید در سوریه به عنوان فرمانده سایر نیروها را هدایت میکردند. در آن اعزام از تیپ امیرالمؤمنین(ع) ایلام کسانی چون سردار موسیبیگی و سرهنگ جمشید بیگی با من اعزام شدند که جمشید بیگی فرمانده گردان 112 پیاده و موسیبیگی فرمانده تیپ امیرالمؤمنین(ع) بود.
وداع با اهل خانه
گذشتن از جان و مال و خانواده مشخصۀ اصلی مدافعین حرم است، فتاحی نیز این را در جنگ تحمیلی ثابت کرده بود وی خاطرنشان کرد: روز موعود فرا رسیده بود اما من توان گفتن حقیقت را به همسرم نداشتم، آن روز پسر بزرگم مسعود هم در خانه بود. بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، بالاخره به همسرم گفتم: میخواهم به سوریه بروم. او ناراحت شد و گریه کرد. گفتم: اینکه ناراحتی ندارد سعادتی نصیبم شده و حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم. به پسرم مسعود گفتم: اگر شهید شدم ازین پس در این خانه تو جانشین من هستی. حواست به برادر کوچکت وحید و مادرت باشد. سردار موسیبیگی زنگ زد و گفت: بیا بیرون تا راه بیافتیم. روز بعد در تهران به پسرانم وحید و سعید هم زنگ زدم و حلالیت طلبیدم.
ورود به تهران
فتاحی ادامه داد: نیمههای شب به تهران رسیدیم. شب را در مرکز رابطین سپاه گذراندیم. تعدادی از بچههای سپاه هم آنجا بودند باورمان نمیشد که رفتنی شدهایم. در جلسه روز بعد چهل نفر از کل کشور حضور داشتند. توجیه شدیم. بعد از ادای نماز جماعت و صرف ناهار به فرودگاه رفتیم.
ورود به دمشق
مدافعین حرم را پس از ورود به دمشق به خاطر حفظ مسائل امنیتی به ساختمانی معروف به ساختمان شیشهای میبرند فتاحی تعریف کرد: در فرودگاه پس از اینکه وسایلمان را تحویل گرفتیم در یک اتاق اسکان داده شدیم. یکی از بچههای حفاظت که ایرانی بود و در سپاه سوریه خدمت میکرد برای ما توضیحاتی داد. او به ما گفت: به خاطر مسائل امنیتی سیمکارت و باطری گوشیهایتان را جدا کنید تا توسط داعش ردیابی نشوند. با موبایلتان هیچوقت با ایران تماس نگیرید چون ارتباط برقرار نمیشود. نماز را به جماعت خواندیم. سپس ما را به مقر سپاه به نام ساختمان شیشهای بردند. یک ساختمان پنج طبقه بود که نیروهای اعزامی را دو روز اول در آنجا نگه میداشتند. امکانات خوبی داشت. بچههای ایران حفاظت از آن ساختمان را برعهده داشتند.
مدافع حرم در بارگاه حضرتزینب(س)
وی اذعان داشت: صبح روز بعد سعادت نصیب ما شد و به حرم حضرت رقیه(س) و بعد به زینبیه برای زیارت حضرت زینب(س) رفتیم. بیست کیلومتر تا آنجا راه بود. نماز ظهر و عصر را در حرم حضرت زینب(س) به جا آوردیم و سوار بر مینیبوس دوباره به ساختمان شیشهای در فرودگاه برگشتیم. به محض اینکه به آنجا رسیدیم به من گفتند: ساک و وسایلت را جمع کن باید بروی. سوار ماشین شدم. راننده یک پیرمرد ایرانی بود پرسیدم: برادر من را کجا میبری؟ گفت: تو به عنوان جانشین فرمانده تیپ شهدا انتخاب شدهای تو را به شهرک حرّان میبریم. یک لحظه برگشتم پیش بچهها و به موسیبیگی گفتم: به تیپ شهدا در حرّان میروم. با بچهها روبوسی و خداحافظی کردم. اشک موسی بیگی را برای اولین بار دیدم. گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: تو آدم کلهشقی هستی میترسم کار دست خودت بدهی.
استقرار در تیپ شهدا
فتاحی به عنوان یکی از فرماندهان تیپ شهدا در مقر قرارگاه حضرت زینب(س)مستقر میشود وی در این خصوص تصریح کرد: مأموریت نیروهای قرارگاه حضرت زینب(س) دفاع از جنوب و ریف(اطراف) دمشق تا مرز اردن بود. سردار نوعیاقدم(یکی از سرداران سپاه) مسئول آن قرارگاه بود. مدافعان حرم در سوریه با نام واقعی خود شناخته نبودند مثلاً نوعی اقدام را ابوحسین صدا میزدند. برای فرماندهان یک نام جهادی تعیین میشد. سردار موسی بیگی به استان حماه و جمشید بیگی به اثریا اعزام شد.
پایان اولین مأموریت
فتاحی ادامه داد: اولین مأموریت من در سوریه دو ماه طول کشید. هیچکس را بیشتر از دو ماه نگه نمیداشتند. در حین برگشت سردار دولتآبادی را دیدم با هم روبوسی کردیم. گفتم: خبر از بیگی نداری؟ گفت: در قرارگاه امام علی(ع) و پیش ماست. در سوریه سه قرارگاه وجود داشت. قرارگاه حضرت زینب(ع)، قرارگاه امام علی(ع) و قرارگاه حضرت رسول(ص). سال 1393 اوج درگیری سوریه با داعش بود من در قرارگاه در چندین عملیات از جمله عملیات تل قرین، عملیات بُصری الحریر و... شرکت داشتم.
دومین اعزام
فتاحی در خصوص دومین اعزامش به سوریه گفت: بار دوم سال 1396 به سوریه اعزام شدم. در اواخر سال 1394 به سپاه امیرالمؤمنین(ع) دستور داده شد دو گردان برای اعزام به سوریه آماده کند. یک گردان از تیپ و یک گردان از سپاه استان ایلام انتخاب شد. من ده سال بود که فرمانده گردان تکاور بودم. در اکثر اعزامها معمولاً از فرماندهان گردانهای تکاور استفاده میکردند. بحث سوریه به خاطر جنگهای شهری و نامنظم ویژه بود و چون تکاوران آموزش این کار را دیده بودند بیشتر به درد اعزام میخوردند.
وی همچنین افزود: در نهایت قرار شد از گردان امام حسین(ع) هر شهرستان تعدادی انتخاب شود و در قالب سه گروهان با اسم گردان فاتحین اعزام شود. من و موسیبیگی جلسهای با سردار حسینی گرفتیم آقایان؛ رشیدی(مسئول آموزش)، جوهر همتی(مسئول عملیات) و ... در آن جلسه حضور داشتند. قرار بر آن شد که مسئولیت گردان فاتحین را به من بدهند. 280 نفر از شهرستانهای استان ایلام سازماندهی شد. نزدیک به یکسال به آنها آموزش دادیم. در تاریخ 22 تیرماه سال 1396 گردان را به پادگان لوشان در شمال بردیم. در طی آن یک هفته به طور فشرده آموزش جنگ شهری را گذراندیم. بعد از یک هفته از همه امتحان گرفتند حتی من که فرمانده گردان بودم. از 250 نفری که برده بودیم لوشان 170 نفر از آن امتحان قبول شدند و باید اعزام میشدند.
مأموریت دوم
مدافع حرم اصغر فتاحی در خصوص ادامۀ راه گفت: روز بعد از پادگان لوشان به فرودگاه تهران رفتیم و مثل سابق به فرودگاه دمشق و ساختمان شیشهای رفتیم. این بار مأموریتم سه ماهه بود. یک شب در آن ساختمان بودیم بعد سعادت نصیبمان شد و دوباره رفتیم زیارت. دستور دادند که ارکان گردانم را آماده کنم. ارکان گردانم روحاله کریمی(اهل شهر بدره)؛ مسئول اطلاعات عملیات، اردشیر اکبری(اهل دهلران)مسئول عملیات و صالح میرزایی(اهل شیروان)؛ مسئول آماد و پشتیبانی بودند. که با آنها به قرارگاه رسول اکرم(ص) در استان حماء رفتم.
استقرار در شهر قمحانه
مأموریت سهماهۀ فتاحی این بار به شهر قمحانه بود وی در این خصوص تعریف کرد: چون من فرمانده گردان بودم سه روز زودتر از نیروهای گردانم باید در منطقه حاضر میشدم تا به منطقه آشنا و توجیه شوم. یکی از بچههای شهرکرد فرمانده عملیات در آن منطقه بود که من منطقه را از گردان او تحویل گرفتم. تا تاریخ 5 مهرماه 1396 در منطقه بودیم. این بار با داعش درگیری نداشتیم و به عنوان نیروی احتیاط قرارگاه در منطقهای به نام قمحانه(گندمزار) مستقر شده بودیم. آخرین نیرویی که به ایلام برگشت من بودم چون باید در منطقه میماندم تا فرمانده و گردان بعدی بیاید و پس از توجیه او منطقه را ترک کنم و به ایلام برگردم. بچههای گردان جز یک پاسدار به اسم جهانبخش اخزری(اهل دهلران) که زخمی شد سایرین سالم به خانه برگشتند. تیرمستقیم به کتف سمت چپش اصابت کرد که در بیمارستانی در همانجا مداوا شد.
قرار با مفتی شهر قمحانه
شهر قمحانه سنی مذهب هستند فتاحی به دفاع از مذهب شیعه با مفتی شهر به بحث مینشیند وی شرح را اینگونه بیان کرد: مردم قمحانه سنی سلفی هستند یک مفتی(شیخ) بسیار متعصب داشتند که روی خوش به شیعه نشان نمیداد دیدگاه آنها نسبت به شیعه بسیار بد بود. آنها از مفتیهای دانشگاه الازهر مصر تبعیت میکردند. آن شهرک مساجد زیادی داشت که هنگام نماز از همۀ آنها صدای اذان به گوش میرسید. یک روز مفتی و پزشک قمحانه آمدند به مقر ما. من با روی گشاده پذیرای آنها شدم. وقت شام بود. با آنها سر یک سفره شام خوردیم. بحث به شیعه و سنی کشیده شد.
وی تصریح کرد: مترجم من که یک معاود عراقی اهل شیروان بود سخنان من و آنان را ترجمه میکرد. به حمایت از مذهب خودمان خیلی بحث کردم حتی بحث را به اشتراکات سنی و شیعه مخصوصاً قرآن کشاندم زمانی که قصد رفتن داشتند من رفتم و کفشهایشان را برایشان جفت کردم و گذاشتم جلوی پایشان. هر دو بسیار متعجب شدند و برای لحظاتی در سکوت به من خیر ه شدند من دلیلش را پرسیدم آنها گفتند: خیلی جای تعجب دارد که یک قائد(فرمانده) برای دیگران کفش جفت کند. تعدادی از بچهها از جمله نصرتاله برزویی شاهد این قضیه بود. مفتی قصد بوسیدن دست من داشت من اجازه ندادم از او دلیل این کارش را پرسیدم گفت: کار شما خیلی مهم بود. در سنت ما هیچوقت یک قائد این کار را انجام نمیدهد. من گفتم: ما شیعه و مسلمان هستیم و در سنت ما احترام به مهمان از هر کار دیگری مهمتر است. جهت دفاع از شیعه و نشان دادن اخلاق اسلامی شیعیان بچههای آنها را در کلاس قرآن خودمان راه میدادیم و به آنها غذا میدادیم.
یک خاطره از سال1393
در سال 1393 مدافعان حرم زیادی به دست داعش شهید شدند. فتاحی در خصوص دو تن از شهدا خاطرهای تعریف کرد: در اعزام اولم یعنی سال 1393 یکی از بچههای بابلسر به نام سیدجلال حبیبالهپور همراه ما بود. او فرمانده گردان تکاور 25 کربلا بود. در ایام فاطمیه مسئولیت پدافند شهر قیطه را برعهده گرفته بودیم. غروب بود و نزدیک به نماز. من و فرمانده تیپ که اهل اهواز بود و دیگری آقای محمودی که اهل گیلان بود نماز را خواندیم امام جماعت از خودمان بود ولی بقیۀ نیروها که نزدیک به ششصد نفر بودند از بسیج سوریه بودند.
وی ادامه داد: بعد از نماز حبیبالهپور آرام در گوش من گفت: فتاحی! میآیی برویم زیارت حضرت زینب(ع)؟ گفتم: مرد حسابی! شب است و وسط خط دشمن هستیم. ما در استان درعا بودیم که با اردن هم مرز بود و دویست کیلومتر با دمشق و حرم فاصله داشتیم و تا به حال فقط یک بار این مسیر را طی کرده بودیم. حبیبالهپور برای متقاعد کردن من گفت: ایام فاطمیه است و دیگر چنین سعادتی نصیب ما نمیشود. بیا برویم. گفتم: قبول به شرط اینکه کسی را باخبر نکنی. من و حبیبالهپور و یک نفر دیگر سوار بر تویوتا به راه افتادیم. خودم راننده بودم. رفتیم حرم. در آنجا بچههای ایران مراسم عزاداری برگزار کرده بودند. حبیبالهپور دستانش را به ضریح گرده زده بود و با صدای بلند گریه میکرد و میگفت: یا حضرت زینب(ع) من فقط برای شهادت به اینجا آمدهام از خدا بخواه که این کار را برایم میسر کند.
عملیات بصریالحریر
عملیات بصریالحریر یکی از عملیاتهای مهم در مقابله با داعش بود فتاحی آن عملیات را این گونه شرح داد: پانزده روز بعد عملیات بُصریالحریر شروع شد. قبل از اذان صبح وارد منطقه شدیم و در ساعت هفت با کمترین تلفات شهرک را تصرف کردیم غافل از اینکه دشمن برای ما نقشه دارد. ساعتی بعد دشمن ما را در 360 درجه محاصره کرد. من، محمودی، حبیبالهپور، ابوسجاد(اهل شوشتر و فرمانده یکی از تیپها در قرارگاه حضرت رسول بود) و دو نفر دیگر در یک مکان کوچک که اطرافش با سنگ محصور شده بود گیر افتاده بودیم. ابوسجاد و حبیبالهپور هدف گلولۀ تکتیرانداز داعش قرار گرفتند و به سعادت ابدی رسیدند. من و بقیه به سختی از محاصره داعش گریختیم. پیکر حبیباللهی و ابوسجاد در همانجا ماند. حبیباللهی دو سال پیش پیکرش را آوردند. داعش پیکر هر دو شهید را در تلويزيون ن نشان داده بود آنها ابوسجاد را میشناختند و می دانستند فرمانده است و پیکرش را برای تبادل در جایی پنهان کرده بودند. در نهایت پول گرفتند و پیکرش را تحویل دادند.
حرف آخر مدافع حرم
اصغر فتاحی جهادگر ایلامی در پایان سخنانش خاطرنشان کرد: نام مدافعین حرم بیش از هر چیز و هر کس دیگری، با حاجقاسم تداعی میشود؛ فرمانده بزرگ جبهه و مقاومت. راه سردار سلیمانی و شهدای مدافع حرم راهي است ابدی که همۀ ما مخصوصاً جوانان این مملکت باید راهرو آن باشیم و از خداوند منان میخواهم دیگر هیچوقت سایۀ داعش یا هر گروه تکفیری دیگری بر مسلمانان جهان افکنده نشود که اگر خدای ناخواسته باز هم این اتفاق بیافتد ما آمادهایم تا از اسلام و مسلمانان دفاع کنیم. ما از آغاز جنگ تحمیلی جهادگر بودیم و تا ظهور حضرت مهدی(عج) این راه را ادامه خواهیم ماند.