بانوی جهادگر ایلامی از دیروز و امروزش میگوید
نوید شاهد ایلام؛ دوران طلایی دفاع مقدس همچون نگینی تابناک بر تارک تاریخ حماسه و ایثار انقلاب اسلامی میدرخشد. در این رهگذر باید به نقش ویژه و تاثیرگذار امدادگران زن در دوران دفاع مقدس که همچون پروانههای عاشق در اطراف رزمندگان زخمی و مجروح میگشتند تا مرهمی بر جراحت و مجروحیت این خاک نشینان افلاکی باشند نیز پرداخته شود، فرشتگان مهربانی که با همدلی و مجاهدت فیسبیلالله و از جان گذشتگی در میدان رزم مجاهدتهای بیشماری را از خود به یادگار گذاشتند.
نعیمه جستجو متولد 1344 فرزند جانباز 60 درصد؛ صالح جستجو(مرحوم) و همسر جانباز 25 درصد؛ سامالدین خدامرادی(مرحوم) است. وی در طول هشت سال جنگ تحمیلی به عنوان امدادگر داوطلب در جبهه ایلام و بیمارستانهای استان ایلام به فعالیت پرداخت. پس از جنگ تحمیلی نیز جهاد در راه خدا را ادامه داد و در صحنههای مختلف جهادی به عنوان جهادگر فعال خدمت کرد. در حال حاضر همراه سایر اعضای مؤسسه خیریه امام جعفر صادق(ع) به مستمندان خدماترسانی میکند.
بانوی انقلابی
بانوی جهادگر ایلامی در شرح فعالیتهای پیش از پیروزی انقلاب متواضعانه بیان داشت: در سال 1357 که اوج فعالیت انقلابیون در ایلام بود به تبعیت از آنها همراه با تعداد دیگری از دانشآموزان از مدرسه بیرون میزدیم و به صف انقلابیون میپیوستم. در طی یکی از تظاهراتها که طرفداران منافقین انقلابیون را با سنگ میزدند یکی از دختران همسایه به اسم سامیه زخمی شد سنگ به سرش خورده بود هیچکس همراه او نبود آمبولانس آمد و من همراه راننده او را به بیمارستان رساندم. پخش اعلامیه به دور از چشم کارکنان مدرسه، شعارنویسی و ... در آن روزها از جمله خدمات ما جهت تسریع پیروزی آن واقعه بزرگ بود.
نفاق منافقین
فعالیت گروهک منافقین از آغازین روزهای پیروزی انقلاب و حتی در طول جنگ تحمیلی در شهر ایلام ادامه داشت. بانو نعیمه در این خصوص خاطرنشان کرد: کلاس هشتم بودم که فعالیت گروهک منافقین اوج گرفت. هر روز تعدادی از دانشآموزان را به جرم حمایت از منافقین از مدرسه اخراج میکردند. یک روز منافقین در ایلام جلسه داشتند به پیشنهاد یکی از دوستانم در جلسه شرکت کردم سخنران آنجا به ما گفت: برایمان تبلیغ کنید به شما پول خوبی میدهیم. حتی تعدادی اعلامیه به ما دادند و گفتند: اینها را در شهر پخش کنید. من قبول نکردم و سریع جلسه را ترک کردم. در سال 1358 که بسیج خواهران در ایلام تشکیل شد جزء اولین کسانی بودم که در بسیج ثبت نام کردم. با وجود اینکه چهارده سال بیشتر نداشتم در امور جهادی با آنها همکاری میکردم. از طریق بسیج خواهران پایم به بیمارستان شهدا، جهادسازندگی، بنیاد جنگ زدگان و ... باز شد.
بانوی جهادگر دیروز و امروز
وی افزود: در طی هشت سال دفاع مقدس به عنوان نیروی امدادگر به جبهه تردد داشتم مخصوصاً به منطقۀ چنگوله برای تحویل گرفتن مجروحین با آمبولانس می رفتم. هشت سال در بیمارستان شهدا داوطلبانه خدمت کردم. چهارسال در اردوگاه جنگزدگان سرطاف به آموزش ساکنین آنجا پرداختم همزمان به امور بهداشت آنها نیز رسیدگی میکردم. چهار سال به عنوان نیروی داوطلب جهادسازندگی ایلام همراه با سایر جهادگران به مناطق محروم استان ایلام میرفتم و به مردم کمک میکردم.
خرداد ماه خونین
سال 1361 یکی از سالهای اوجگیری فعالیت منافقین بود خانم جستجو در این خصوص گفت: ما به حمایت از انقلاب مقابل منافقین راهپیمایی میکردیم. پانزده خردادماه سال 1361 من سه روز بود که عقد کرده بودم پدرم گفت: دیگر به تو اجازه نمیدهم بروی راهپیمایی. گفتم: چرا؟! گفت: چون رادیو اسرائیل دیشب اعلام کرد که امروز ایلام را بمباران میکنند. او حتی چادر و کفشهایم را پنهان کرده بود که من نتوانم بروم. من کفشها و چادر دختر همسایه را قرض گرفتم و خودم را به راهپیمایی آن روز رساندم. همسرم سامالدین که خودش از نیروهای سپاه و انقلابی بود پا به پای من در آن فعالیتها شرکت میکرد.
وی تعریف کرد: دختر همسایه که کبابی داشتند به شرط اینکه شب دو طشت پیاز به جایش پوست بگیرم چادر و کفشهایش را به من داد و من با همسرم رفتم به خیابان شهدا. هواپیماها همان ساعت خیابان شهدا را بمباران کردند. رحمتعلی رحمتی و چندین نفر دیگر در آن راهپیمایی شهید شدند.
ازدواج به سنت پیامبر(ص)
امدادگر پرتوان جنگ تحمیلی در سال 1361 بنا بر سنت پیامبر (ص) ازدواج کرد. وی اذعان داشت: در آن روزها که در بیمارستان امام کار میکردم برای انتقال مجروحین به بیمارستان به چنگوله میرفتیم. من در حال وصل کردن سرم به مجروحین بودم که آقای خدامرادی که در سپاه کار میکرد مرا دید و چند شب بعد به خواستگاریام آمد. آن شب به خاطر بمباران خاموشی زده بودند. خواستگاری من در تاریکی مطلق انجام گرفت. سه روز بعد یعنی دوازده خرداد سال 1361 عقد کردم. شانزدهم خرداد همان سال بدون هیچ مراسم خاصی به خانه پدر همسرم رفتم. آن شب نه از سور و سات عروسی خبری بود و نه از ساز و آواز. ما زندگی خود را در کمال سادگی در یک اتاق کوچک در یکی از محله های ساده زیست سبزیآباد آغاز کردیم.
خاطرهای از بیمارستان امام
وی ادامه داد: من مدتی در بیمارستان امام خدمت میکردم. ابتدا در بخش اطفال سپس در اورژانس. در اورژانس سر و کارمان با مجروحین جنگ بود. هر روز یا از جبهه مجروح می آوردند یا از شهرهای بمباران شده. خود بیمارستان بارها بمباران شد. سال 1363 در طی یکی از عملیات ها تعدادی مجروح آوردند. یکی از آنها که بسیار خوش سیما و اهل بهشهر بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گردنش به آنجا منتقل شده بود. آن شب من به عنوان دستیار همراه دکتر کعبی او را به اتاق عمل بردیم و گردنش را عمل کردیم. صبح روز بعد آن جوان قدرت تکلم نداشت. زمانی که برای رسیدگی بالای سرش رفتم به جیبش اشاره کرد از جیبش یک عکس بیرون آوردم عکس متعلق به بچه هایش بود که دو پسر بودند. پشت عکس یک شماره تلفن بود او با اشاره به من فهماند که به آن شماره زنگ بزنم و خبر مجروحیتش را به خانوادهاش بدهم من به خانوادهاش زنگ زدم. روز بعد آنها خود را به بیمارستان رساندند مجروح جوان خیلی چشم به راه بود اما یک ساعت پیش از حضور خانوادهاش به شهادت رسید. من به خاطر آن ماجرا خیلی ناراحت شدم و مدام با خودم میگفتم کاش خانواده اش یک ساعت زودتر میرسیدند.
حرف آخر
نعیمه جستجو بانوی خیّر و جهادگر ایلامی در پایان سخنانش خاطرنشان کرد: جنگ تحمیلی خیلی از عزیزان ما را گرفت. پدر و همسرم تا آخرین روزهای عمرشان از مجروحیت خود رنج میبردند. مادر همسرم تا روز مرگش عزادار پسر شهیدش نورالدین خدامرادی بود. نورالدین طلبه بود. مادرش آرزوی داماد شدنش داشت. می خواهم بگویم با وجود اینکه داغ در دل داریم اما هنوز هم ثابت قدم و استوار به دفاع از ارزشهای انقلاب و رهبر کبیر انقلاب میپردازیم. سعی کنیم در این روزها و در این شرایط سخت کرونایی با کمک به نیازمندان دل امام زمان را شاد کنیم.