پدران شهدا دل سوختهاند
نوید شاهد ایلام؛ پدری چشم به راه است. چشم به راه آمدن پسری که روزی تنها رفیقش بوده است. رفیقی که به عشق بانو زینب(س) پدرش را تنها گذاشت و حالا قاب عکس رفیق پدر با نام شهید مدافع حرم بر روی دیوار خانه جا خوش کرده است. قاب عکس اما بوسهگاه مادری دلسوخته است.
شهید حشمت سهرابی سال 1348 در روستای ارمو(از توابع شهرستان دره شهر) به دنیا آمد و دوم تیرماه سال 1393 پس از نبردی شجاعانه در مقابل داعش در منطقۀ حماء به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
حاج احمد سهرابی پدر شهید مدافع حرم؛ حشمت سهرابی پس از عرض تبریک به مناسبت ولادت حضرت علی(ع) و روز پدر در جواب خبرنگار نوید شاهد درخصوص زادگاهش گفت: ما اصالتاً اهل خرمآباد هستیم، در طی ییلاق قشلاقهایی که به خاطر دامهایمان انجام میدادیم به روستای ارمو آمدیم. بعد از آن به خاطر علاقهای که به امامزاده سیفالدین محمد(ع) در این روستا داشتم ماندگار شدیم. اهل بیت پیامبر همیشه جذبه و کشش خاص خود را دارند به نظر خودم دلیل ماندنم در این روستای محروم، وجود حرم مبارک این امامزاده بود. بعد از آن شخصاً به کشاورزی روی آوردم تا بتوانم امرار معاش خانواده را مدیریت کنم.در سال 1348 به لطف خداوند اولین فرزندم یعنی حشمت به دنیا آمد. وقتی او پا به زندگی ما گذاشت برکت زندگیام دو چندان شد او به خانهام نور بخشیده بود و خدا را بابت آن بسیار شاکر بودم.
پسرم خیلی زود بزرگ شد
وی افزود: حشمت کنار سایر اعضای خانواده قد کشید. فعال و پرتلاش بود به کشاورزی علاقه عجیبی داشت به همین خاطر با اتمام دوران دبیرستان گفت که دوست دارم تحصیلاتم را در دانشسرای کشاورزی ادامه بدهم از آنجایی که میدانستیم او عاقل و باهوش است و حتماً با درایت آن تصمیم را گرفته است در این مورد هیچ مخالفتی نشان ندادیم. او در آزمون ورودی دانشسرای کشاورزی دزفول پذیرفته شد و به دزفول رفت. در آنجا پس از مدتی برای گذراندن طرح سه ماهه به پادگانی در جزیرۀ خارک معرفی میشود و طرح سهماههاش را در آن پادگان که وابسته به سپاه بود با موفقیت گذراند. پسرم بیشتر از سنش میفهمید خیلی زود بزرگ شده بود.
من و پسرم همزمان در جبهه بودیم
حشمت سهرابی در سن شانزده سالگی پایش به جبهه باز شد. پدرش احمد سهرابی در این خصوص بیان داشت: من خودم کامیون داشتم و به جبهه جنوب و جزیرۀ مجنون تردد داشتم به صورت داوطلبانه در جبهه خدمت میکردم من نمیدانستم که همزمان با حضور من در جنوب، حشمت هم در فاو است. یک روز یک پاسدار با سر و روی خاکی و لباس گِلی پیش من آمد پرسید: شما با حشمت سهرابی نسبتی دارید؟ او گفت که حشمت از طرف دانشسرای کشاورزی به صورت داوطلبانه به جبهۀ فاو رفته است. در ادامه تعریف کرد: یک هفته در محاصرۀ دشمن بودیم پسرت بسیار شجاع است. با شنیدن حرفهای آن پاسدار از داشتن حشمت بر خودم بالیدم.
وی افزود: پس از بمباران روستای ارمو 12 شهید و 27 جانباز تقدیم خاک وطن کردیم. جوانان زیادی از روستا به جبهه اعزام شده بودند اصلاً روستا جبهه شده بود چون کسانی که به جبهه نرفته بودند در پشتیبانی و جمعآوری تدارکات نهایت سعی خود را میکردند. من و پسرم هم بر خود وظیفه دانستیم که پا به پای بقیه در راه وطن بجنگیم.
پسرم مرد شده بود
مردان بزرگ بیشک در سایۀ پدرانی غیرتمند بزرگ شدهاند چه بسیار پدران و پسرانی که در طول هشت سال جنگ تحمیلی پشت به پشت هم دادند و جلوی دشمن متجاوز ایستادند. حاج احمد در ادامه گفت: چند ماه بعد که من و پسرم به مرخصی رفتیم از او پرسیدم: راستی چطور شد که سر از جبهه درآوردی؟! او با وجود سن کمش جوابی به من داد که من تعجب کردم. گفت: آنقدر عاشق جهاد و جبهه هستم که وقتی گفتند هر کس میخواهد داوطلبانه به جبهه برود بیاید ثبتنام کند سر از پا نمیشناختم. تازه قبل از آن خواستم از طریق بسیج ایلام به جبهه بروم اما آنها گفتند: سن شما کم و قدتان کوتاه است و اجازۀ رفتن به من ندادند اما خدا را شکر توانستم از طریق دانشسرا به جبهه بروم. وقتی آن جواب را از پسرم شنیدم فهمیدم که او دیگر برای خودش مردی شده است.
پسرم حشمت در فاو محاصره شده بود
حاج احمد در ادامۀ خاطرات پسرش؛ شهید حشمت سهرابی بیان داشت: پسرم گفت که به مدت یک هفته در جبهۀ فاو در محاصرۀ دشمن بوده است و بعد با پشتیبانی توپخانۀ سپاه توانستهاند از محاصره جان سالم به در ببرند. من شجاعت پسر نوجوانم را تحسین میکردم او توانسته بود سه ماه در شرایط سخت فاو دوام بیاورد و کنار سایر همرزمانش شرافتمندانه دفاع کند.
پایان جنگ تحمیلی آغازی دوباره برای پسرم بود
پایان جنگ تحمیلی برای مردم استان ایلام آغاز یک زندگی جدید بود. حشمت سهرابی نیز پس از جنگ تحمیلی دورۀ دوم زندگیاش را آغاز کرد پدر ایشان در این خصوص گفت: پسرم مدرک لیسانسش را از دانشسرای کشاورزی با موفقیت گرفت یک روز به من گفت: دوست دارم در نظام خدمت کنم میخواهم در دانشکده افسری ثبتنام کنم تا بتوانم به کشورم خدمت کنم. پسرم پس از قبولی در دانشکده افسری اصفهان دو سال را در آنجا ماند و باز هم با موفقیت آن دوره را گذراند. در پایان دوره با دستان مبارک حضرت امام خامنهای(مدظلهالعالی) سردوشی گرفت و مسئول پاسگاه شوشتر شد.
پسرم ولایتمدار بود
وی خاطرنشان کرد: حشمت دو سال در پاسگاه شوشتر بدون حقوق کار کرد سپس به تأیید رهبر معظم انقلاب به عنوان محافظ ویژۀ بیت رهبری انتخاب شد. او پس از تحویل پاسگاه به معاونش در تهران مستقر شد. علاقۀ عجیبی به رهبر داشت همیشه با شوق و ذوق از او تعریف میکرد شغلش را خیلی دوست داشت. ولایتمدار بود و در خط رهبری خدمت میکرد. چند سال بعد با توجه به سنت حسنۀ پیامبر اکرم(ص) ازدواج کرد. حاصل ازدواج میمون او دو فرزند پسر است که امیدوارم راه پدرشان را ادامه دهند.
داعشیان منفورترین گروه قرن بودند
با ظهور داعش این منفور قرن و کشتار مسلمانان بیدفاع و شکستن حریم بارگاه حضرت زینب(س) در سوریه باز هم غیرت مردان مسلمان ایران اجازۀ در خانه ماندن را نداد و به عنوان مدافعان حرم به سوریه رفتند. حاجاحمد در این خصوص یادآور شد: بسیاری از مدافعان حرم کسانی بودند که قبلاً در جنگ تحمیلی شجاعانه جنگیده بودند و حال باز هم شجاعت خود را به منصۀ ظهور گذاشتند. وقتی پسرم اعلام کرد که میخواهد به سوریه برود از او پرسیدم: چرا میخواهی به سوریه بروی؟ او گفت: دفاع از حرم بانو زینب(س) بر همۀ ما واجب است ما شیعه هستیم و عاشق اهل بیت پس باید شیعهوار عمل کنیم اگر ما نرویم که برود؟! اگر ما از اسلام و اهل بیت دفاع نکنیم پس شیعه بودن چه معنا دارد. پسرم با دیدن صحنۀ کشتار زن و بچههای سوری به شدت متألم میشد او بسیار رئوف بود و اگر به سوریه نمیرفت جای تعجب داشت. داعش در کل جهان به عنوان گروهی منفور شناخته شده بودند.
من و پسرم با هم دوست بودیم
رابطۀ پدر- پسری حاج احمد و پسرش ستودنی است او در طی مصاحبه از پسرش به عنوان رفیق یاد میکرد وی اذعان داشت: اختلاف سن من و پسرم هجده سال بود. ما با هم بزرگ شده بودیم. صمیمیت خاصی بین ما وجود داشت به طوری که هر کس ما را میدید نمیفهمید که پدر- پسر هستیم او خیلی به ما احترام میگذاشت یک مؤمن واقعی بود و احسان و احترام به والدین را بر اساس آموزههای دینی به جا میآورد.
انتظار شهادت پسرم را داشتم
سه ماه از رفتن حشمت به سوریه میگذشت که خبر شهادتش را به پدرش میدهند حاجاحمد خود این گونه تعریف کرد: یک روز یکی از فرماندهان ستاد مشترک از تهران به من زنگ زد و خبر شهادت حشمت را به من داد و بعد آدرس منزلمان را گرفت تا پیکر پسرم را برایم بیاورند. به توجه به وضعیت سوریه و اخباری که دنبال میکردم انتظار شهادت پسرم را داشتم اما با شنیدن آن خبر ناگهانی لحظاتی شوکه شدم و حافظهام مختل شد. چند روز پیش از شهادتش به من الهام شده بود که شهید میشود به همین خاطر سعی میکردم از لحاظ روحی خودم را آمادۀ شنیدن این خبر و اتفاق بکنم.
پسرم امانت الهی بود باید به نزد خدا میرفت
شهادت فوزی عظیم است اما پدران و مادران شهدا هنوز هم با نبود جگرگوشههایشان کنار نیامدهاند. پدر شهید حشمت سهرابی با یادآوری آن روزها اشک از چشمانش جاری شد و در میان بغض گفت: نمیدانستم خبر شهادت حشمت را چگونه به مادرش بدهم خیلی این پا و آن پا میکردم. همسرم گفت: خبری شده؟ مثل همیشه نیستی. نهایتاً به او گفتم: خبری دارم، قول بده با شنیدنش صبور باشی و شیون و زاری نکنی. من خبر شهادت فرزند را به مادر دادم او وقتی فهمید که جگرگوشهاش شهید شده است آرام گریست. من با او صحبت کردم تا آرام شود گفتم: حشمت امانت الهی بود و الان به بهترین جایگاه رسیده است مگر بالاتر از شهادت هم داریم.
پسرم را از من دور نکنید
آقای سهرابی ادامۀ ماجرا را این گونه بیان کرد: ابتدا در تهران برای حشمت تشییع جنازه گرفتند ما دیر رسیدیم و نتوانستیم در مراسم شرکت کنیم. روز بعد دوباره برایش مراسم عمومی گرفتند. جمعیت زیادی به پاسداشت خون شهدا در این مراسم شرکت کردند و این باعث تسلی خاطر ما شد. مسئولین اصرار داشتند که پیکر پسرم در قم به خاک سپرده شود. نمایندۀ رهبر آمد و به من گفت: شهید را میخواهیم در قم دفن کنیم. من و مادرش خیلی گریه کردیم مخصوصاً همسرم نمیتوانست این دوری را تحمل کند. اطرافیان و آن نماینده هم حتی گریه کردند در نهایت دستور دادند پیکر را با هواپیما به ایلام منتقل کنند. پس از انتقال پیکر شهید به ایلام او را به دره شهر بردیم پس از تشییع جنازه در گلزار شهدای دره شهر به خاک سپردیم.
دعا کنید شهید شوم
شهادت بالاترین نعمتی است که میتواند نصیب کسی شود. شهید حشمت سهرابی لیاقت شهادت را داشت پدرش در این خصوص بیان داشت: حشمت همیشه به ما میگفت: اگر مرا دوست دارید دعا کنید شهید شوم. شهادت در راه وطن، امام و اهل بیت برایش آرزو بود. علاقۀ زیادی به رهبر کبیر انقلاب داشت. خوب یادم هست آن سال که امام میخواست به ایران بیاید کنار تلویزیون مدام از من میپرسید: این سید کیست؟ از کجا میآید؟ و من جریان تبعید امام را برایش تعریف کردم. در آن زمان 9 سال بیشتر نداشت ولی حرفهای من را خوب میفهمید چون دانا و کنجکاو بود. علاقۀ حشمت به امام و ولایتپذیریاش از همان دوران کودکی شروع شد و تا جان در بدن داشت از این راه عدول نکرد.
پدران شهدا دلسوختهاند
حرف آخر احمد سهرابی پدر شهید مدافع حرم؛ حشمت سهرابی این بود: اگر بگویم در تقویم جمهوری اسلامی باید روزی به نام پدران شهدا ثبت شود اغراق نکردهام. ما سوختهدلانی هستیم که هیچوقت نبود پسرانمان را نمیتوانیم باور کنیم اما عشق به وطن و رهبر، آتش هجران درون ما را آرامتر میکند. اگر نیاز باشد حاضرم جانم را در این راه بدهم. رهبر ما رهبر جهان اسلام است پیروی از او از واجبات است ما حاضریم در راهش جانها بدهیم.