مصاحبه با برادر شهید فتح خرمشهر؛
سوم خرداد یادآور حماسه‌ای است جاودانه که با نام شیرمردانی ثبت شده است که از جان و مال خود گذشتند آنها همانند شهدای صدر اسلام به دستور زعیم خود رهسپار جبهه شدند تا جهاد، این دستور الهی را با جان و دل انجام دهند. «محمدقاسم بابایی» جهادگر ایلامی در جنگ دژخیم لعین جان پاکش را در راه پایداری دین اسلام و شکوفایی هرچه بیشتر انقلاب اسلامی فدا کرد. در خرمشهر محمدقاسم‌های زیادی از خود گذشتند تا به وصال خدای خود برسند.

نوید شاهد ایلام؛ شهید محمدقاسم متولد 3 فروردین ماه 1340 بود برادرش محمدرضا بابایی پنج سال پیش از محمدقاسم به دنیا آمده است. وی ضمن عرض تبریک به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر در مورد خصوصیات شهید محمدقاسم می‌گوید: صحبت از شهدا سخت است به‌گونه‌ای که مدام در فکر این هستی که مبادا حق مطلب را در موردشان ادا نکنی. هرچه از رشادت و جانبازی آنها بگوییم کم است.

شهدا را شاید فقط خدا می‌تواند تفسیر کند آنگاه که در قرآن کریم می‌فرماید: البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده‌اند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در راه خدا متنعم خواهند بود. برادرم از هفت سالگی پایش به مسجد باز شد. در مسجد والی مکبّری می‌کرد. او همیشه با صدای رسایش تکبیرهای نماز را می‌گفت. روح او با نماز و قرآن و معنویات عجین شده بود و سالها بعد همان روح پاک او را به جبهه سوق داد. نوید شاهد به مناسب سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر به سراغ برادر محمدقاسم رفته است تا از زبان ایشان شرح دلدادگی برادر شهیدش را بشنود که متن مصاحبه را در ذیل می‌خوانیم.

محمدقاسم جهادگری مخلص بود

وی ادامه داد: محمدقاسم از همان دوران نوجوانی درد مردم را درک می‌کرد از استراحت و زندگی خودش می‌زد تا بتواند باری از روی دوش دیگران بردارد. او یک گروه جهادی با همکاری رفقایش تشکیل داده بود تا به اهداف جهادی‌اش جامۀ عمل بپوشاند. مدام در روستاهای ایلام درحال کمک به نیازمندان بود.

احترام به والدین سرلوحه زندگی محمدقاسم بود

آقای بابایی یکی از خصوصیات بارز محمدقاسم را مهربانی و احترام به پدر و مادر می‌داند او در این خصوص گفت: پدرم در آن سال‌ها بنایی می‌کرد بعد که توان جسمانی‌اش کم شد به مغازه‌داری روی آورد. محمدقاسم در این کار هم خیلی به پدرم کمک می‌کرد. او خیلی هوای پدرم را داشت.

شروع جنگ تحمیلی با بی قراری محمدقاسم همراه بود

جنگ تحمیلی که شروع شد محمدقاسم برای رفتن به جبهه بی‌تاب و بیقرار است و دنبال راهی می‌شود که بتواند به رزمندگان اسلام بپیوندد. محمدرضا در این باره می‌گوید: برادرم دیپلمش را که گرفت جنگ تحمیلی آغاز شد فعلاً برای سربازی فراخوان نشده بود اما از آنجایی که خودش می‌خواست به جبهه برود و از کیان مملکت دفاع کند داوطلبانه رفت و برای خدمت سربازی ثبت‌نام کرد. در آنجا با توجه به هیکل و قد بلندش او را در رستۀ تکاوری آموزش داده بودند بدن ورزیدۀ او سنش را بیشتر نشان می‌داد. او یکی از بهترین تکاوران ارتش بود. تیپ 58 ذوالفقار در شاهرود بود که از طرف تیپ، او و تعدادی از هم‌قطارانش را به تهران فرستادند تا به طور فشرده آموزش تکاوری ببینند. با پایان آموزش به جبهۀ گیلانغرب رفتند و در عملیات‌های آنجا از جمله آزادسازی تنگ حاجیان شرکت کردند. با اتمام مأموریت، گردان آنها گیلانغرب را به سمت تهران ترک می‌کند اما محمدقاسم درخواست می‌کند که او را به جبهه بفرستند که نامه و دستخطش هم موجود است. او گفته بود من دوست دارم بقیۀ خدمتم را در جبهه بگذرانم.

محمد قاسم الگوی جهادگری فداکار بود

اخلاص و فداکاری دو خصوصیت بارز جهادگران رزمنده بود. بابایی تعریف کرد: پدر و مادرم بسیار متدین و مؤمن بودند و از آنجایی که به امام خمینی(ره) علاقمند و به انقلاب اسلامی وفادار و متعصب بودند با حضور محمدقاسم در جبهه هیچ مخالفتی نداشتند. پیش از محمدقاسم من و برادرم مرتضی نیز داوطلبانه به جبهه رفته بودیم حتی در اردیبهشت سال 1359 به دستور امام در طی جریان غائلۀ کردستان با شصت نفر از بچه‌های ایلام داوطلبانه به کردستان رفتیم. در مدتی که آنجا بودیم محمدقاسم چندین بار تا نزدیک کردستان آمد تا از ما خبر بگیرد. وقتی عملیات تمام شد و ما به ایلام برگشتیم گله کرد که چرا برای جهاد او را همراه خود نبرده‌ایم پدر و مادرم انتظار و آمادگی رفتن محمدقاسم به جبهه را داشتند و احتمال این را هم می‌دادند که او شهید شود.

وی ادامه داد: در جریان عملیات بیت‌المقدس پانزده روز مرخصی داشت ولی در سومین روز مرخصی وقتی شنید که قرار است عملیات بشود ساکش را بست و به اهواز رفت. مادرم به او گفت: چند روز بیشتر بمان. او گفت: نه باید بروم و به همرزمانم کمک کنم به من نیاز دارند. او جهادگری خستگی ناپذیر بود. همیشه می‌گفت: تا مردم ایران آواره هستند من نمی‌توانم در آسایش و آرامش زندگی کنم چطور وقتی دشمن در خاک ماست من آرام باشم و در خانه بمانم.

خاطرات خوش برادرم در حافظه‌ام حک شده‌اند

محمدرضا بهترین روزهای زندگی‌اش را روزهایی می‌داند که با محمدقاسم گذرانده است، او می‌گوید: دوران کودکی و نوجوانی‌ام پر از خاطرات مشترک با برادرم است. تمام اعضای خانواده همیشه خاطرات خوش با او بودن را تعریف می‌کنند. در بین ما انس و الفت عجیبی وجود داشت، همه او را دوست داشتند، او هم به همه احترام می‌گذاشت، همیشه با هم به مسجد والی می‌رفتیم. یادم هست وقتی که همه پشت سر امام جماعت تکبیر می‌گفتند او دیرتر از همه تکبیر می‌گفت: از او علت این کار را پرسیدم او گفت: دوست دارم آخرین نفری باشم که به امام جماعت اقتدا می‌کنم و ما هیچ وقت هم دلیل این کار را نفهمیدیم.

شهادت محمدقاسم باورکردنی نبود

محمدرضا بابایی درخصوص نحوۀ شهادت محمدقاسم گفت: خبر شهادت برادرم ابتدا پشت من را شکست تا مدتها باور این مقوله برایمان سخت بود اما کم‌کم با شهادتش کنار آمدیم و آن را افتخاری برای خانواده می‌دانستیم. خانوادۀ شهید بودن سعادت است. برادرم در طی پاتک دشمن در تیپ ذوالفقار زخمی و بعد شهید شده بود. همرزمانش گفتند تقاص خون محمدقاسم را در همان ساعت از دشمن گرفتیم. پیکر محمدقاسم را از تهران به ایلام آوردند. روز تشییع جنازه برای پدر و مادرم محشر کبری بود. آنها جگرگوشۀ خود را از دست داده بودند و بیقرار او بودند.

حرف آخر

محمدرضا بابایی در تکمیل و اتمام سخنانش گفت: اگر دلاوران و رزمندگان از جان گذشتۀ ما برای فتح خرمشهر جانفشانی نمی‌کردند خرمشهر خونین شهر باقی می‌ماند. ما ملتی هستیم که هیچگاه زیر یوغ ظالمان نمی‌رویم مخصوصاً آنهایی که قصد تجاوز به خاک مقدس ایران را دارند. خرمشهر نماد مقاومت مردم ماست و تا ابد شهری خرم باقی خواهد ماند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده