روزهای سخت اسارت را با عشق به امام (ره) تحمل میکردیم
نوید شاهد ایلام؛ اله یار ابراهیمی متولد 1339 ساکن شهر ایلام، فوقلیسانس حقوق خصوصی، در زمان جنگ تحمیلی از جمله نیروهای جان برکف گروهان مرزی صالحآباد بود که به دفاع از سرزمینش برخاست. وی بيست و هفتم ارديبهشت ماه 1365 در منطقۀ آبزیادی صالح آباد به همراه تعدادی از همرزمانش در محاصرۀ تانکهای عراقی قرار گرفت و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
اسرا در اسارت هم ذرهای از علاقهشان به امام (ره) کم نشده بود
او می گوید: زندانهای رژیم بعث عراق شبیه به هیچ زندانی در دنیا نبودند بهطوریکه توصیف آن برای کسانی که این درد را تجربه نکردهاند تقریباً غیرممکن است؛ اما باید بگویم که رزمندگان اسلام در رویارویی با دشمن بعثی جهت دفاع از ارزشهای اسلامی بعد از نبردی شجاعانه به اسارت دشمن درآمده و در زمان اسارت نیز از اهدافشان لحظهای عقبنشینی نکردند. سعی اسرا این بود که به عراقیها بفهمانند در اسارت هم ذرهای از علاقهشان به امام (ره) کم نشده و مُصرانه پای عهدشان با امامشان تا آخرین نفس ایستادهاند. در طی اسارت بهویژه برای فرماندهان عراقی اردوگاه بهخوبی جا افتاده بود که ما همچنان در خط رهبری هستیم.
وقتی خبر بستری امام را شنیدیم...
این رزمنده دوران دفاع مقدس تعریف میکند: چند روزی قبل از رحلت امام (ره) از طریق اخباری که در بندها دهان به دهان میچرخید (این خبر توسط نیروهای خودمان که در آشپزخانهها یا درمانگاههای اردوگاه به رادیو و تلویزیون دسترسی داشتند پخش شده بود) فهمیدیم که امام در بستر بیماری هستند. البته اول فکر کردیم این خبر شایعه است و طبق معمول بعثیها میخواهند با این خبر روحیۀ ما را تضعیف کنند حتی در جَو سنگین و سخت آنجا، بچهها چند شبانهروز را در حال دعا و استغاثه به درگاه خدا بودند که امام از بستر بیماری به سلامت برخیزند.
ابراهيمی در مورد عشق اسرا به امام اینطور تعریف کرد: عراقیها بهخوبی میدانستند که ما چقدر به رهبرمان وابستهایم به همین خاطر از پخش این خبر در بندها میترسیدند. آنها حتی از رحلت امام (ره) هم واهمه داشتند چون میدانستند با شنیدن این خبر ممکن است اسرا دست به هر اقدامی بزنند. بنابراین به خاطر اینکه خودشان بتوانند اردوگاه را کنترل کنند و شورشی صورت نگیرد، در آن ایام با احترام اسم امام را میبردند.
این آزاده سرافراز، حال بَد اسرا را بعد از شنیدن خبر رحلت امام اینچنین توصیف کرد: چند روز بعد از انتشار خبر بیماری امام (ره)، یکی از افسران عراقی به اردوگاه آمد و آرامآرام در مورد مرگ و اینکه راه حقی است که همه باید طی کنند شروع به سخنرانی کرد و به دلجویی از ما پرداخت. البته او دلش برای ما نسوخته بود او از شورش بچهها به خاطر خبر رحلت امام میترسید. هنوز حرفهایش تمام نشده بود که بچهها فهمیدند امام به رحمت خدا رفتهاند و شروع به شیون و زاری کردند. او با دیدن این صحنه از ادامۀ سخنرانی صرفنظر کرد و با کمک نیروهای تحت امرش سریع بچهها را به داخل بندهای خودشان فرستاد. درها را قفل و دژبانهای امنیتی را اضافه کردند. انگار گَرد غم و اندوه بر تمام اردوگاه پاشیده بودند. بندها با صدای گریه و زاری اسرا به ماتم خانه تبدیل شده بود. ترس در چهرۀ نیروهای عراقی به وضوح دیده میشد.
برگشت به وطن با نبود امام هیچ ارزشی برای ما نداشت
وی افزود: روز بعد ساعت ده صبح صدای شکستن شیشه از بند بغلی به گوش رسید. صدای داد و بیداد بچههای بند 5 که به عراقیها ناسزا میگفتند به گوش میرسید. دژبانها سریع فرماندهان را آگاه کرده و آنها به بند 5 ریختند تا غائله را بخوابانند. گویا یک دژبان عراقی از کنار پنجرۀ بند 5 رد شده و به بچههایی که در حال عزاداری بودند خندیده بود. بچههای بند 5 آن را توهین تلقی کرده بودند. آنها میگفتند: این دژبان عزاداری ما را مسخره کرده است و این یعنی توهین. یکی از بچههای شمال در همان حین از خندۀ دژبان عصبانی شده و با مشت به شیشه زده بود. علاوه بر شکستن شیشه دست خودش هم شدیداً آسیب دیده بود. فرمانده سعی در تبرئه دژبان در مقابل دیگر اسرا داشت تا به این وسیله آتش خشم بچهها را فرونشاند. آن روز اجازۀ هواخوری به هیچ اسیری داده نشد.
ابراهیمی در پایان خاطرنشان کرد: اسرا به عشق دیدن امام به آزادی میاندیشیدند حال دیگر انگیزهای برای آزادی نداشتند و میگفتند؛ برگشت به وطن با نبود امام هیچ ارزشی برای ما ندارد.