شهید «عزیز نیازیان» در قاب خاطره
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ شهید عزیز نیازیان فرزند صحبت اله سال 1335 در روستای چشمه پهن علیا همین که صدای اذان عاشقانه خداوند را به نیایش فرا می خواند صدای دلنشین دیگری نیز نشان از نگاه پر محبت خداوند به خانواده ی نیازیان می داد، صدا و صدای گریه ی بود که همراه با صدای اذان خبر تولدش به گوش اهالی رسید.
خانواده ی نیازیان به احترام این اتفاق مبارک و هم زمانی با اذان و وقت خدایی شدن نام عزیز را بر او گذاشتند که عزیز خداوند و خانواده باشد، دوران کودکی عزیز در دامان محبت های بی دریغ مادر و تلاش های بی وقفه پدر برای یک زندگی بی منت خلق و زیر سایه ی خدا به دوران نوجوانی رسید دوران نوجوانی اش یاور و کمک کار خانواده بود با آن که از نوجوان انتظار کمک نمی رفت او پا به پای خانواده در کار ها به پدر و مادرش کمک می کرد.
امکانات روستاهای اطراف آن تنها تا کلاس ششم ابتدایی به دانش اموزان اجازه ای تحصیل می داد و علاقه ها به جایی نمی رسید چرا که نبود امکانات و مدرسه و معلم در این محیط خود سد دشواری در راه خواسته های دانش آموزانی مانند عزیز بود اما این سد شدن راه تحصیل نتوانست او را از انس با قران و مراسم دینی مذهبی باز دارد و عزیز همواره یکی از مشتاقان مسیر خداوند بود همه ی اهالی روستا او را به مذهبی بودن و اهل نماز و نیایش می شناختند تنها پانزده سالش بود که رنج و تلاش زندگی را به تنهایی برای پدر و مادر نپسندید و تصمیم گرفت ستونی اصلی در زندگی شان شود و در راستای این خواسته به تهران رفت و در جایی مشغول کار کردن شد تا مسیر روزی حلال و یک زندگی پاک را برای پدر هموارتر کند.
مدتی به کار کردن در تهران مشغول بود ، کم کم جوانی خود را نمایان ساخت و نوبت نوبت خدمت سربازی بود ، به سربازی فراخوانده شد چیزی از دوران سربازی اش نگذشته بود که فتوای امام را شنید که سربازان می خواست به رژیم شاه کمک نکنند و یاور مردم باشند. سربازان یکی یکی پادگان ها را ترک می کردند . عزیز نیز همواره با این حرکت پادگان را ترک کرد و نشان داد که می تواند یاوری باشد برای مردم و امام .
زمزمه ی پیروزی انقلاب کم کم به فریاد شادی پیروزی و شاه رفت امام آمد تبدیل شد انقلاب به ثمر رسیده بود، اما کار به پایان نرسیده بود این تازه اول راهی بود که عزیز آگاهانه برگزیده بود اول راهی که قدم گذاشتن در آن مرد راه می طلبید و هزار خطر در کمینش بود با نو شدن انقلاب دشمنان انقلاب اسلامی نیز کم کم نمایان شدند و نفرت خود را نشان دادند و از همه طرف انقلاب را هدف گرفتند. و صدا اینبار صدای همسایه ای بود که امده بود خاک ایران اشغال کند خبر خبر هجوم بود هجوم کسی که دیوانه وار می خواست خاک ایران را به چکمه های مهاجمش بسپارد اما خاک ایران بی دلاور نبود عزیز نیز این بار باید انتخاب می کرد و آگاهانه قدم در مسیر دفاع از این خاک پر دلاور می گذاشت دفاعی که فقط حرف نبودو مرد راه می طلبید و عاشق واقعی ، عزیز همراه دیگر دلاوران این مرز و بوم به سپاه پاسداران پیوست و قدم در خاک پاک جبهه گذاشت.
خاک پاکی که معنایی دیگر به چگونه زیستن و چگونه پرکشیدن می بخشید، خاک پاکی که دفاع از هر قدمش را دلاوری بر عهده گرفته بود. هر روز خبر از هجوم تازه تری از دشمن و سرکوب تازه تری از این هجوم می رسید، عزیز در کنار دیگر مدافعان سربلندی این سرزمین در عملیات های زیادی حضور فعالش را نشان داد عملیات های نی خضر، میمک، تنگ بینا، و ... شاهد دلاوری های این جوان مشتاق بودند و حتی در یکی از این عملیات ها مجروح هم شد اما همین که مداوا شد بدون تردیدی به جبهه برگشت و در کنار دیگر مدافعان با همان تن زخمی به دفاع می پرداخت.
هشتم مهرماه سال 1359 باز برای مردم روستای چشمه پهن روز دیگری بود اما این بار مردم چشمه پهن تنها نبودند همراه با آنها مردم استان و همرزمان عزیز نیز به شدت سوگوار از دست رفتن عزیزشان بودند خبر این بود که عزیز با حضور در یک عملیات شناسایی در منطقه عملیاتی مهران در درگیری با دشمن به شهادت رسیده بود و دوستدارانش را داغدار دیدنش کرده بود عزیز حالا دیگر عزیز واقعی خداوند شده بود و آسمانی شده بود.