بوسهگاهی که بعدها میزبان ترکش شد
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ یکی از بی نظیرترین رخدادهای دوران دفاع مقدس را باید حضور و نبرد نوجوانان کم سن و سالی دانست که علیرغم محدودیتهای اداری و قانونی فراوان، خود را به مرزهای جنگی میرساندند تا دوشادوش سایر رزمندگان حاضر در جنگ، از آب و خاک کشورشان در برابر دشمن متجاوز دفاع کنند؛ نوجوانانی که شاید سن و سال کمشان سبب شده که در طول سال و دهههای گذشته کمتر مورد توجه ما باشند.
وجود بیش از ۳۳ هزار دانشآموز شهید در طی هشت سال جنگ تحمیلی نشان از غیرت بزرگمردان کوچکیست که پا به پای پدرانشان در این جبهه جنگیدند. علی جرایه یکی از همین نوجوانان کم سن و سال ایرانی بود که به رغم محدودیتهای قانونی و اداری به واسطه روح بلندی که داشت، خود حصارها را شکست و با حضور در خط مقدم نبرد علیه رژیم بعث عراق پس از نشان دادن رشادتهای ماندگار به خیل شهدای هشت سال دفاع مقدس پیوست.
شهید «علی جرایه» در اولین روز از مهرماه سال 1350 از مادری پاک به نام شهربانو دشتی، در میان خانوادهای مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشوده و دوران طفولیت را پشت سر گذاشت و در هفتسالگی برای آموزش درس پا به محیط مدرسه گذاشت. سوخته زار جرایه پدر این شهیدِ بزرگوار فردی زحمتکش و کشاورز بود.
علی تحصیلات ابتدایی خود را با داشتن مشکلات خانوادگی در دبستان منوچهریِ روستای سرابباغ با موفقیت به پایان رسانید؛ بعد از آن در سال تحصیلی 1361 وارد دورۀ راهنمایی شد و بعد از سپری شدن چند ماه از دورۀ راهنمایی به ندای امام خود لبیک گفت.
این نوجوان رشید جهت انتقام خون شهدا از کفار بعثی با قلبی مملو از نور ایمان و با شوری انقلابی سنگر مدرسه را به قصد دفاع از میهن اسلامی ترک کرد. او همدوش سایر هم سنگران خود در راهی قدم گذاشت که در مدرسهاش به جای قلم اسلحه بر دوش می گرفتند.
همزمان با ورود شهید علی جرایه به جبهه، عملیات غرورآفرین والفجر 5 آغاز شد. او همچون علیاکبر (ع) در سنگر شرف و میهندوستی و دفاع از مکتب نجاتبخش اسلام به نبردی بیامان علیه دشمن کفار پرداخت اما از آنجایی که عشق به الله داشت و میخواست آنچه دارد را به خالق خود تقدیم کند، بعد از رشادتها و دلاوریهای مردانهاش تا آخرین لحظه مقاومت کرد تا اینکه عاقبت بر اثر خمپارۀ دشمن، همچون گلی از گلستان جوانان ایران در تاریخ یکم اسفندماه سال 1362 با پیکری خونین به لقاءالله و خیل شهیدان گلگونکفن میهن اسلامی پیوست.
نوید شاهد ایلام به مناسبت سیزده آبان، روز دانشآموز، به سراغ مادر نوجوان ترین شهید دفاع مقدس استان ایلام علی جرایه رفته است که در ادامه به مصاحبۀ وی میپردازیم.
عشق علی به جبهه
شهربانو دشتی مادر شهید علی جرایه از عاشقی علی میگوید: علی سال اول راهنمایی بود که کم کم بحث رفتن به جبهه را در خانه مطرح کرد. او شوق عجیبی برای رفتن به جبهه داشت. علاقهاش از زمانی بیشتر شد که ماشینهای تدارکات از سرابباغ عبور میکردند. یک روز در زمان عبور یک مینی بوس حامل رزمندگان یک عکس امام و سربند به او داده بودند. علاقۀ عجیبی به امام داشت آن عکس تا لحظۀ شهادت در جیبش بود و با همان عکس به خاک سپرده شد. هر روز عکس امام را میبوسید به او میگفت پاپا (پدربزرگ). او با تعطیلی مدرسه به همراه دوستانش می رفتند بالای تپه ای مینشستند و عبور ماشین های جنگی را نظاره میکردند. ما به خاطر سن کمش نگران بودیم و مخالف رفتنش، آخر فکر میکردیم وجود نوجوانی چون او در جبهه دست و پا گیر است. اما او برای لبیک به ندای امام زمانش سر از پا نمی شناخت.
نحوه ورود علی به بسیج
حاجیه شهربانو در مورد نحوۀ ثبت نام علی در بسیج گفت: علی هیکلش بیشتر از سنش نشان می داد اما شناسنامه اش خبر از سن کمش می داد، بسیج سرابباغ او را ثبت نام نکرد. او شناسنامه اش را به یک عکاسی در آبدانان برد و با دستکاری آن سن خودش را سه سال بزرگتر کرد و با ثبت نام در بسیج دره شهر چند روز بعد برای آموزش به پادگانی در دهلران اعزام شد.
خصایص اخلاقی شهید
مادر این شهید بزرگوار در مورد خصایص علی گفت: علی از همان کودکی مهربان، آرام، زرنگ و باهوش بود. یادم هست کلاس پنجم ابتدایی بود که برای ساخت مسجد سرابباغ کاه گل درست می کرد و بعدها هنگام نماز جماعت جزء اولین نمازگزاران آن مسجد بود. او به افراد ناتوان سرابباغ خیلی کمک می کرد تا سالها پس از شهادتش آنها سیاه پوش نبودنش بودند.
آخرین دیدار مادر با پسر
شهربانو خانم آخرین دیدار علی را این چنین توصیف کرد: آن شب پاهایش را حنا بستم. پوتین های زمخت و سنگین، پاهایش را زبر و خشن کرده بود. علی بیقرار بود. شوق رفتن پای ماندنش را لنگ کرده بود. دلش عجیب هوای سنگرش را کرده بود. هیچ چیز زادگاهش راضی اش نمی کرد، اصلاً این بار احساس غریبی میکرد و من اما دلم میزبان آشوبی شده بود که خودم هم از آن می ترسیدم.
نگاهی به پسرم کردم، با خودم گفتم:چه زود بزرگ شد علی. و بغضم را فروخوردم تا دم رفتن، علی را ناراحت نکنم. علی کوله خاکی اش را بر دوش انداخت، لبخندی به من زد و گفت: بازهم سنگینش کردی مادر. من در چشمان سیاه علی خیره شدم و گفتم: چیزی نیست روله(پسرم)، کمی برساق و نان محلی برای تو و دوستانت و کمی هم میخک لای لباسهایت گذاشته ام.خم شد، دستم را بوسید. تنش را بو کشیدم و بوسه بر پیشانی اش زدم؛ بوسه گاهی که بعدها میزبان ترکشی شد که باعث پرواز علی به معراج شد.
شجاعت علی
خانم دشتی در مورد شجاعت علی به سالها قبل برمیگردد و میگوید: قبل از اینکه پایش به جبهه باز بشود در پایگاه مقاومت سرابباغ نگهبانی میداد. کار با اسلحه را گروههای بسیجی یادش داده بودند. پایگاه مقاومت، عبور و مرور ماشینهای منطقه را بررسی میکرد تا مبادا اسلحه و مهمات جا به جا کنند. در یکی از شب ها علی به تنهایی نزدیک به پنج کیلومتر، یک ماشین مشکوک را تعقیب کرده بود و در آخر توانسته بود آن ماشین را با سلاح و مهمات توقیف کند و به پایگاه مقاومت سرابباغ تحویل بدهد.
شهربانو به فرزند شهیدش مینازد و میگوید: من شیرم را حلال فرزندم کردم، فرزندی که برای ناموس و شرف جنگید. او مایۀ افتخار و سربلندی ماست. او جانش را فدای امام و کشورش کرد مگر مرگ از این بهتر هم داریم تنها آرزویم این است که به واسطۀ شیری که به او دادهام در دنیای دیگر شفیعم بشود.
پسرم امانت الهی بود
او در مورد تنها خواستهاش اظهار داشت: من پسرم را به درگاه خداوند هدیه دادم، اصلاً امانت الهی بود به من تعلق نداشت.
فکر دفاع از ناموس و آب و خاک و اسلام آن چنان روان شهید جرایه را به خود مشغول کرده بود که درس و بحث و مشق و مدرسه را رها کرده و با کوله باری از عشق و آرزو رهسپار میدان مقدس دفاع و مبارزه با متجاوزان بعثی شد تا در کنار رزمندگان اسلام به پاسداری از دستاوردهای نهضت بزرگ امام خمینی (ره) و نظام اسلامی مشغول شود.
سخن پایانی
در پایان این گفتگو این مادر مهربان و دلسوز و خوش زبان درباره خواسته اش گفت: تنها خواستهام از نوجوانان این مرز و بوم ادامه دادن راه پسرم است. مسئولین به هوش باشند تا بتوانند فرهنگ ایثار و شهادت را با الهام از خون شهدا به نوجوانان و دانشآموزان تبیین کنند. جوانان و نوجوانان را دست کم نگیرند و در شکوفایی و بالندگی آنان از جان مایه بگذارند. مدیون خون شهدا هستند اگر در پرورش آنها کوتاهی کنند.