جانم را مدیون فداکاری پرستاران میدانم
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ در حماسه باشكوه كربلا، مرد و زن در كنار هم به ايفای نقش پرداختند. سهم زنان ايثارگر در اين حركت خدايی نيز همانند مردان بسيار برجسته است. اگر نبودند زنان شجاع، با ايمان و پاكباخته در صحراي كربلا، رسالت عظيم حسيني ناتمام ميماند. از میان زنان حاضر در کربلا نقش زینب کبری (س) بسیار برجسته و بارز است. وی در شام غریبان کربلا به عنوان پرستاری ایثارگر نقش مهمی برای بازماندگان ایفا کرد.
جانباز 55 درصد حاجیه خانم الهام ویسی سال 1357 در شهر ایلام به دنیا آمد. وی طی یکی از بمبارانهای هوایی شهر ایلام در حالی که 9 سال بیشتر نداشت، بر اثر اصابت ترکش به سرش هشتاد درصد بینایی چشمانش را از دست داد و زینب گونه شاهد شهادت برادرش بود.
یک روز عجیب
ویسی ضمن تبریک ولادت با سعادت حضرت زینب (س) و روز پرستار در شرح روزهای سخت آوارگی گفت: بهمن ماه سال 1365 در منطقۀ گلهجار از توابع استان ایلام چادر برپا کرده بودیم. مدتی بود که دشمن مدام شهر ایلام را بمباران میکرد. برف بهمن ماه درد و رنج آوارگی را دو چندان کرده بود. نزدیک به ده روز بود که آوارۀ کوه و دشت شده بودیم.
وی افزود: یک روز ساعت ده صبح تانکر آب در کنار چادرها توقف کرد. راننده و دو نفر دیگر مردم را صدا میزدند که دبه ببرند برای دریافت آب. یکی از آن مردان گفت: بیایید می خواهیم با شما مصاحبه کنیم مشکلاتتان را بگویید تا به گوش مسئولین برسانیم. مادر و خواهرم در چادر ماندند دوست نداشتند جلوی دوربین بیایند. من رفتم نزدیک تانکر راننده و دو نفر دیگر ایستاده بودند. بیسیم داشتند شنیدم که پشت بیسیم مدام میگویند: نعم سیدی! طیاره و حرف هایی از این دست. من حس خوبی نسبت به آنها نداشتم با خودم گفتم: اگر اینها ایرانی هستند چرا عربی حرف می زنند. آنها رفتند و من برگشتم به خانه و جریان را به مادرم گفتم. پدرم عرب بود و من عربی متوجه می شدم. آن روز ساعت چهار بعدازظهر هواپیماها با بمب خوشهای زمین و زمان را به هم ریختند.
شرح جانبازی
بانوی جانباز ادامه داد: ساعت چهار بعدازظهر روز 4 بهمن ماه 1365 سختترین ساعت زندگیام بود. یک دفعه هواپیماهای دشمن در آسمان پیدا شدند آنها شروع کردند به بمباران آوارگان. من و مادرم پشت چادر بودیم. خواهر، یکی از برادران و پدرم در چادر بودند. بر اثر بمباران، برادرم علی شیر که سیزده سال بیشتر نداشت و در حال خروج از چادر بود که به شدت مجروح شد. مادرم خودش را روی من انداخت که من آسیب نبینم اما از زمین و آسمان ترکش می بارید 37 ترکش به بدن من اصابت کرد که 33 تا از آنها هنوز در بدنم هستند. دیدن صحنههای بمباران و همسایگانی که بدنشان تکه تکه شده بود در آن سن برای من کابوسی تمام نشدنی است. مدام برایم تکرار می شوند آن صحنه کمتر از صحنۀ کربلا نبود.
برادرم در آسمان آسمانی شد
علیشیر ویسی را به علت جراحت زیاد سوار هواپیما می کنند و خواهر را به خیال اینکه دیگر امیدی به نجاتش نیست در بیمارستان شهید سلیمی نگه می دارند. خانم ویسی در شرح این ماجرا گفت: باید برادرم را به بیمارستان مجهزتری میبردند چون ترکش رودههایش را بریده بود، پس از بخیۀ شکمش او را درون هواپیما گذاشتند اما در آسمان کرمانشاه به شهادت رسید و آسمانی شد.
روزی پر از شهادت
ارتش مسلح رژیم بعث صدام صدها بار استان ایلام را بمباران کرد. ویسی بیان داشت: در طی نیم ساعت نُه نفر از همسایگان ما از جمله: داوود اکبری، حسنعلی محمودی، کبری حسینی و ... شهید شدند. ترکشها از دل زمین بیرون می زدند و به من اصابت می کردند. انگار یک آتشفشان از زمین بیرون زده بود. تعداد زیادی از آوارگان نیز مجروح شدند.
سفیدپوشان محبوب
کادر پزشکی همیشه روسپید بوده اند. پرستاران، امدادگران و پزشکان در طول جنگ تحمیلی فداکاری را به اوج رساندند. جانباز ایلامی گفت: من جانم را مدیون فداکاری پرستارانی هستم که در بیمارستان شهید سلیمی کار می کردند. یک تیم پزشکی با هواپیما از کرمانشاه به بیمارستان شهید سلیمی آمدند، در آنجا از سرمای شدید می لرزیدم یکی از پزشکان آن تیم با دیدن وضعیت من اُورکتش را درآورد و روی من انداخت. کسی گفت: این کت گران را چرا به این بچه که دارد میمیرد می پوشانی. او گفت: قیمت این کت در قبال رنجی که این بچه می کشد چیزی نیست. بعد از اینکه مرا پانسمان کردند و حالم بهتر شد آن دکتر کت را در حالی پوشید که آلوده به خون بود او به من نگاهی کرد و گفت: این کت متبرک است به خون کودکی بیگناه.
من یک جانبازم
وی تعریف کرد: اسم من را با اسامی شهدا اعلام کرده بودند. بخشدار چوار که بعداً خودش در زمین فوتبال چوار شهید شد(شهید هزاوه) اسامی شهدا را اعلام کرده بود. بعد از آن پانسمان از هوش رفتم آنها فکر کرده بودند من شهید شدهام. چهار روز در بیمارستان شهید سلیمی ماندم قسمتهایی از بدنم سوخته بود. یکی از انگشتان دست چپم که ترکش آن را پاره کرده بود وضعیت بدی داشت اما خوشبختانه سیاه نشد چون دکتر گفته بود اگر سیاه شود باید قطعش کنیم. پس از شهادت برادرم تا یک سال عزادار بودیم روز به روز بینایی چشمان من کمتر می شد وقتی مرا برای عمل جراحی به تهران بردند دکتر گفت: خیلی دیر شده است. پس از جراحی فقط بیست درصد بینایی چشمانم برگشت. افتخارم این است که چشمانم را در راه وطنم از دست دادهام. من یک جانبازم و این افتخار کمی نیست.
اراده پولادین
الهام ویسی از زنان شاخص و موفق استان ایلام است. نقص عضو هیچگاه در اراده اش خللی ایجاد نکرد وی بیان داشت: من توانستم با خط بریل دیپلم رشتۀ تجربی بگیرم. علاقۀ زیادی به یادگیری هنرهایی چون گلسازی و معرق کاری داشتم و توانستم در این هنرها پیشرفت قابل توجهی بکنم. چند سال پیش ازدواج کردم و در حال حاضر دو دختر دارم که در مقطع تحصیلی راهنمایی و ابتدایی مشغول تحصیل هستند و دختران موفقی هستند.
کلام آخر
ویسی در انتهای سخنانش تصریح کرد: خدا را شاکرم که خداوند به من جانبازی عطا کرد تا قدر داشتههایم را بیشتر بدانم تنها آرزویم این است که خداوند منان مرا با برادر شهیدم محشور کند. این روزها خیلی دلتنگ او هستم.