آقاجان دیگر از انتظار نگو، از پایان جمعههای بیتو بگو!
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شب های جمعه نیست. روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپش های قلب شماست. گویی بیقراری دلهای ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو كه آمدنت نزدیك است!
آقاجان دیگر از انتظار نگو، از وصال بگو. از پایان جمعه های بی تو بگو! آقاجان بگو كه به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید می دهد. بگو كه می آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ما می شوی، بگو كه دیگر غریب نیستیم.
آقاجان، مولای من، بگو كه روزی با تو به زیارت خانه خدا می رویم و تنها نیستیم. بگو كه با هم به زیارت جدتان حسین بن علی(ع) می رویم و یك دل سیر برای مظلومی حسین(ع) می گرییم. بگو كه به دیدار مولایمان در كوفه می رویم و ایشان را نوید می دهیم كه دیگر جولان دهی ظالمان تمام شد.
به دیدار خانم فاطمه زهرا(س) می رویم و شما مزار غریب بی بی را نشانمان می دهی. ما هم یك دل سیر با مادرمان درد دل می كنیم. آقاجان میایی و اشك های شبانه و غریبانه ی ما را پایان می دهی. الهی به امید ظهور آقای خوبان.
هر صبح جمعه، خانه را آب و جارو میکنیم، کوچه دلمان را آذین میبندیم به امید آنکه عطر حضورت کوچه را عطرآگین کند. آقاجان! شاید آداب انتظار را به طور کامل نتوانیم به جا بیاوریم اما چشم دلمان خوب میداند که تنها کسی که سزاور انتظار است تویی.... نمیدانم در کدام کنج دنیا تنهاییات را سپری میکنی.
ما را ببخش که هر لحظه با معصیت و نافرمانی دلت را به درد میآوریم ما را ببخش اگر هر از گاهی از یادمان میرود منتظرت بمانیم و دعا کنیم که سریعتر بیایی... مادرم هر دور دانههای تسبیحش را بیشتر میکند تا بیشتر ذکر اللهم عجل لولیک الفرج را زمزمه کند.
ای کاش دقایقی تمام نفس ها برای تو حبس می شد و همه با هم زمزمه می کردند دعای عهد و ندبه و فرج را … و ای کاش هفت سین مان را در جمکران می گستردیم و در آن به جای سفره سین، جادهای می انداختیم به گستردگی زمین… جادهای که به تو منتهی میشد و”ستاره ای” از آسمان به زیر می کشیدیم به یاد تو… و «ساعتی» برای شمار ثانیه هایی که بی تو گذشت و «سدر» را به یاد سدره المنتهی مصطفی (ص) بر سجاده میریختیم! و «سیصد و سیزده سرباز» و «سلاحی» به نشان پایبندی بر سوگندی که با تو بسته ایم تا خونی که در رگهایمان است نذر تو باشد که چه نیکو در دعای عهد آموختیم بسراییم «شاهِراً سَیْفی، مُجَرِّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی» و با شمیشر آخته و نیزه برهنه پاسخ گویان به نداى آن خواننده بزرگ در شهر و بادیهایم و سین ششم سجادهمان را از خدا می خواهیم تا «سرمه» کشد چشمانمان را به وصال دیدارش… و شنوا سازد شنوایی مان را به نوای انا المهدی…
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَهَ الرَّشیدَهَ وَ الْغُرَّهَ الْحَمیدَهَ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَه منِّی اِلَیْهِ.
قلمم هر روز میخواهد از تو بنویسد خوب میدانم که حتی نانوشتههای قلم را میدانی و من برای آرام کردن دلم مینویسم و برای آسان کردن کار زبانم که زبانم الکن است از ذکر خوبیهای تو. بتاب! بتاب بر چشمان تاریک مان که همچون خفاشان به تاریکی عادت نکنیم.... این بار هم در زادروزت نوشتم به امید اینکه در زادروز دیگرت خودت باشی و بر جهان بتابی.