فضای معنوی جبهه ابراهیم را آسمانی کرد
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ شهید «ابراهیم حیدری» سال ۱۳۳۵ در یکی از روستاهای شوهان از توابع شهرستان مهران دیده به جهان گشود. دوران نوجوانی را در کنار پدر در امر کشاورزی و دامداری گذراند. از این راه معیشت زندگی خود و خانواده را تأمین میکرد پس از اتمام خدمت به علت اینکه وی فرزند ارشد خانواده بود، برای تامین زندگی خانواده به تهران و دیگر استانها رفت که در این راه سختیهای فراوانی متحمل شد تا اینکه در شرکت نمونه دام و طیور استان مرکزی استخدام و مشغول به کار شد.
با شعلهور شدن اولین جرقههای انقلاب اسلامی در سال ۵۷ همراه سایر اقشار مردم در تظاهرات خیابانی شرکت فعالی داشت. در سال ۶۱ با عضویت بسیج و حضور در جبهه به ندای امام خمینی (ره) لبیک گفت و در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت. در چندین عملیات شرکت فعال داشت و ایثارگریهای بیشائبهای از خود نشان داد. سرانجام در هجدهم بهمن ماه ۱۳۶۱ در منطقه گره شیر چنگوله بر اثر ترکش خمپاره دشمن بعثی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح (ع) واقع شده است.
ماجرای رفتن ابراهیم به جبهه، راوی بردار شهید:
زمان جنگ ما عشایر بودیم و در منطقه ییلاق و قشلاق میکردیم، یک روز به ما خبر دادند برادر دیگرم که از لحاظ سنی از شهید کوچکتر بود در یک عملیات اسیر شده است و خانواده خیلی ناراحت شدند، شهید ابراهیم گفت: من به جبهه میروم تا ببینم ماجرا از چه قرار است و اصلاً آیا خبر درست یا نه؟ در آن زمان وسیله نقلیه در دسترس نبود به همین علت شهید ابراهیم فاصله منزل تا جبهه را که حدود ده کیلومتر بود (با آن وضعیت خطرناک) با پای پیاده طی نمود و خود را به محل استقرار گردان رساند، وقتی مسئله را با مسئول گردان (شهید عدنان ثابوته) در میان گذاشته بود، شهید ثابوته به او گفته بود که خبر اسیر شدن برادرم دروغ است و برادرم الان در جبهه مشغول فعالیت است.
چند روزی ابراهیم بدون هیچ ترس و واهمهای در زیر آتش خمپاره در جبهه منتظر برادر ماند. در همان موقعیت شهید ثابوته که از شهامت و روحیه خستگی ناپذیر و توان فوق العاده وی و از همه مهمتر اخلاق و ادب وی خوشش آمد پیشنهاد عضویت در گردان را به وی داد که با کمال میل پذیرفت. گویا از خدایش بود که چنین اتفاقی پیش آید.
بی تاب جبهه
بعد از اینکه برادرم را پیدا کرد و به خانه بازگشت حال و هوای دیگری داشت، بی تاب جبهه شده بود، به مادر گفت، که میخواهم به جبهه بروم فضای آنجا مرا به خود جذب کرده است، ابتدا پدر و مادر مخالفت کردند (چون شهید فرزند ارشد خانواده بود و تأمین کننده معاش خانواده و در ضمن یک برادر دیگر من در جبهه خدمت میکرد)، ولی اصرارو پافشاری ابراهیم توانست روی حرف پدر و مادرم تأثیر بگذارد و آنها را راضی شدند که به جبهه برود، همسر شهید نقل میکند زمانی که برای آخرین بار به مرخصی آمد چند روزی ماند و هنگام رفتن چند قدم میرفت و باز میگشت و خداحافظی میکرد این صحنه را سه بار تکرار کرد تا آخر برگشت و نگاه متفاوتی مالامال از مهر و محبت به من کرد و انگار در نگاه او خداحافظی او چیز دیگری بود.
بعد از یک هفته از آخرین مرخصی خبر شهادت وی را برای ما آوردند. ابراهیمی که تنها دو ماه از عروسیش گذشته بود عاشقانه به دیدار معبود خویش شتافت.
انتهای پیام/