پدرم با همان لباسهای تنش، بدون غسل و کفن دفن شد
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ شهید «سبزی خوب آیند» در سال ۱۳۰۵ در روستای بیشه دراز از توابع شهرستان دهلران در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. تحمل سختی و مشقت فراوان بعد از دست دادن پدر بزرگوارش او را فردی تلاشگر به بار آورد.
وی با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه کشور ایران اسلامی به تبعیت از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر حضور در جبههها، لباس پر افتخار بسیجی را بر تن کرد، و به گشت ثارالله پیوست. در پاسداری از نوار مرزی منطقه دهلران نقش بسزایی داشت.
وی در پنجم اسفندماه ۱۳۶۳ در نزدیکی پاسگاه چیلات همراه با چهار نفر از همرزمانش توسط نیروهای منافقین دست پرورده آمریکای جنایتکار به فیض عظمای شهادت نائل گردید. مزار این شهید گرانقدر در زادگاهش قرار دارد.
فرزند شهید نحوه شهادت پدر را اینگونه بازگو میکند:
نحوۀ شهادت پدر
زمان شهادت پدرم من مسئول پرسنلی پشتیبانی تیپ امیرالمؤمنین (ع) در صالحآباد بودم. یکی از اهالی بیشه دراز به اسم آقای آبسالان در آن زمان رزمنده بودند یک روز که در حال برگشت از مرخصی از روستا بود خبر بستری شدن پدرم را به مسئول پشتیبانی یعنی آقای مکاری داده بود. البته آبسالان هم در برگشت از بیشه دراز خبر را از یوسف نظری (که بعداً شهید هم شدند) شنیدند یوسف به ایشان گفته بود که سبزی خوب آیند به خاطر آپاندیسش جراحی دارد و به دزفول اعزام شده است، گفته به پسرم علی بگویید بیاید دزفول دنبالم.
من باورم نشد، چون میدانستم که پدرم از لحاظ شرایط جسمی و بدنی در وضعیت خوبی است تا آن زمان، هیچوقت ندیده بودم مریض شود. البته آبسالان خودش هم شک کرده و جستهوگریخته به آقای مکاری، شهادت پدرم را گفته بود. غروب آن روز آقای مکاری یک تویوتا به رانندگی آقای پولاب به من دادند.
بین راه به خاطر ایستهای بازرسی، زیاد معطل میشدیم به زعفرانیه رسیدیم در آنجا هم یک ایست بازرسی وجود داشت یکی از هممحلهایهایم در آنجا بود من را شناخت و تسلیت گفت که در آنجا حدسم به یقین تبدیل شد و فهمیدم پدرم شهید شده است. نزدیک ساعت ده شب به بیشه دراز رسیدم. پیکر پدر را به اهواز فرستاده بودند و هنوز به بیشه دراز نرسیده بود. به خاطر پزشکی قانونی و صدور گواهی شهادت. البته مقر اصلی گشت ثارالله هم در اهواز بود.
شرح شهادت پدر را همرزمانش این گونه برای من تعریف کردند: پدر صبح زود بهعنوان راهنما و بلدچی به همراه راننده و سه بسیجی جوان با یک دستگاه تویوتا از دهلران حرکت میکنند ظاهراً هر چهار نفرشان هم جلو نشسته بودند آنها میروند تا روی ارتفاعاتی (گو تپه) از بَرتَش که در آنجا یک یالی وجود دارد که بر هلتهای منطقۀ چلات مسلط است.
روش کارگروه فرسان به این صورت بود که شب در منطقه کمین میکردند و سنگرهای یک نفره حفر میکردند درون آن میماندند و روز به هیچ عنوان حرکت نمیکردند. روزها فقط با دوربین منطقه را میپاییدند در جریان شهادت پدرم هم این گروه همین کار را کرده بودند.
آنها شب قبل یا دو شب قبل در آن منطقه کمین کرده و درون سنگرها پنهان شده بودند، روی سنگرها هم با بوته و خاک پوشانده بودند.
صبح یکشنبه ۵ اسفندماه ۱۳۶۳ پدر با سه دانشجوی بسیجی به اسم: عباس عباسی، فتح اله نوفرستی و وحید دستجردی راه میافتند. آنها بیخبر از کمین گوشبرها یال را با تویوتا بالا میروند که از چند جهت توسط گوشبرها به رگبار بسته میشوند. یادگار بالویی ازجمله افرادی بود که روز حادثه و بعد از کمین خوردن پدرم به محل درگیری میرود ایشان تعریف کردند: زمانی که به کنار ماشین رسیدم دیدم که پدرت کنار ماشین افتاده، ولی آن سه نفر داخل خود تویوتا شهید شده بودند. احتمالاً پدر من کنار در بوده و در حین درگیری از ماشین افتاده یا خودش را پایین انداخته.
سند جنایت گروهک فرسان
امانپور فرزند شهید در شرح جنایت فرسان میگوید: گوش پدرم و سه نفر دیگر را به عنوان مدرک برده بودند؛ من زمان دفن پدرم، خودم دیدم که یک گوشش را بریدهاند که کمی همخون از آن به جا مانده بود و این نشانگر آن بود که خیلی زود گوش پدرم را بریده بودند، چون بدن وقتی سرد بشود دیگر خونی در آن جریان ندارد، ولی رد خونی که بر جای گوش پدرم مانده بود حاکی از این بود که به محض شهید کردنش گوشش را در جا بریدهاند. تیر به سینه و کتف پدرم برخورد کرده بود و از آنجا هم خون زیادی بیرون زده بود.
وداع با پدر
وی با نگاهی پر از اندوه گفت: خوش به حال پدرم او واقعاً لیاقت شهادت را داشت او در نیمۀ راه من را تنها گذاشت. من و عمو الماس داخل ماشین کنار تابوت پدر نشستیم و عدۀ زیادی از روستا چه پیاده و چه سواره، ماشین حامل تابوت را تا امامزاده سید اکبر همراهی کردند. پدر با همان لباسهای تنش بدون غسل و کفن دفن شد و من غریبانه برای آخرین بار بر پیشانی پدرم بوسه زدم.
انتهای پیام/