راز گریههای عارفانه شهید «حیاتی»
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید «علی حیاتی» فرزند سهیم نهم خرداد سال ۱۳۴۵ از خانوادهای مذهبی در شهرستان دهلران دیده به جهان گشود. در دوران انقلاب حضور فعال و گستردهای در راهپیماییهای ضد رژیم طاغوت داشت. هنوز دوره متوسطه را به پایان نرسانیده بود که شور و حال دفاع از میهن اسلامی، لحظهای او را آرام نمیگذاشت و بلافاصله به عنوان بسیجی راهی منطقه عملیاتی دهلران شد.
پس از رشادتهای ارزندهاش برای گذراندن دوره ویژه پاسداری به پادگان آموزشی کرمانشاه معرفی و پس از گذراندن دوره آموزش با پوشیدن لباس پاسداری به پیوستن به نیروهای اطلاعات عملیات راهی جبهه شد که بارها در جمع همرزمانش میگفت: آرزو دارم با این لباس پاسداری مانند سربازان امام حسین (ع) غرق در خون به دیدار معبود بشتابم.
سرانجام پس از خلق حماسههای ماندگار با مسئولیت فرمانده اطلاعات عملیات گردان ۵۰۵ محرم در هشتمین روز از مرداد سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۳ در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده سید اکبر (ع) شهرستان دهلران قرار دارد.
خاطرهای از شهید «علی حیاتی» راوی همرزم شهید
او فرمانده یکی از گروهانهای گردان ۵۰۵ محرم بود، جوانی که بچههای گردان او با عنوان رزمندهای رشید و مخلص میشناختند و ترس در وجودش جایی نداشت و تیرماه سال ۱۳۶۲ بود که به اتفاق بچههای تیپ ۲۱ «امام رضا» در منطقه «گُلان» آموزشهای لازم جهت عملیات فرا میگرفتیم. یک ماه و نیم از آموزش میگذشت، شب آخر، در مقر دعای توسل برگزار نمودیم.
آن شب شهید حیاتی زمزمه عارفانهای داشت، بسیار گریه میکرد، هیچگاه او را چنین ندیده بودیم. ساعت ۹ شب، ششم مرداد ۱۳۶۲ بود که به مقرهای از پیش تعیین شده جهت عملیات رفتیم، محور عملیاتی گروهان ما پاسگاه «دوراجی» عراق و «زالوآب» بود، غروب توجیه عملیاتی شدیم و در کنار لودرها استراحتی کوتاه کردیم.
آن شب لودرها شروع به کار کردند، صدای آنها طوری بود که میگفتیم الان دشمن همه چیز را میفهمد، نگران بودیم. از کنار ارتفاعات رضاآباد به رودخانه «کنجانچم» و روبروی پاسگاه دوراجی رسیدیم. بچههای گروه تخریب معبرها را باز کرده بودند و نوار مخصوص تمام شده بود و از بچههای تخریب خودشان در کنار معبرها ایستاده بودند تا معبر باز شده بود از بچههای گروه تخریب معبرها را باز کرده بودند و نوار مخصوص تمام شده بود از بچههای تخریب خودشان در کنار معبرها ایستاده بودند تا معبر باز شده را بهتر بشناسیم. ساعت ۱۲ شب بود. یکی از بچههای تخریب روی مین رفت و ما باز هم نگران لو رفتن عملیات شدیم.
گروهان ما به فرماندهی شهید حیاتی حرکت کرد. ناگهان یک ماشین آیفای عراقی که پر از نیرو بود، از کنارمان رد شد. ناخواسته تیری از طرف بچهها شلیک شد. «آیفا» برگشت و به طرف ما میآمد، ما خود را روی زمین انداخته بودیم. درگیری آغاز شد، از هر طرف زیر آتش دشمن قرار گرفتیم. پیامی در بیسیم پیچید که وارد عمل شویم، آتش دشمن بسیار سنگین بود. شهید حیاتی بلند شد و با تمام وجود صدا زد: سربازان مهدی! بسیجیان خمینی! یا علی!
با صدای الله اکبر به قلب دشمن حملهور شدیم، شهید حیاتی زودتر از همه به خط زده و ۲ نفر را نیز اسیر کرده بود و در آن درگیری مجروح شده بود، ولی به کمک دوستان، زخمهایش را بسته بود. دوباره آرپیجیاش را به دوش گرفته و حرکت کرد.
قرار بود که تیپ نجف، همزمان با ما از طرف دیگر «کله قندی» عمل کند، ولی نمیدانیم چطور شده بود که آنها دست به عملیات نزده بودند. شهید حیاتی ۲۱ نفر از بچهها را جمع کرد و آنها را به طرف «پاسگاه زالو آب» بُرد، روبروی تپههای ۳۴۰ در کله قندی با دشمن درگیر شدیم. در آن روز شهید حیاتی، شهید اخزری و شهید پالیزبان، آتش عجیبی بر روی دشمن فرود آوردند و دلاوری وصف ناپذیری از خود نشان دادند دوشگاههای عراق تیراندازی را شروع کردند و بچهها در محاصره افتادند. شهید حیاتی که دلش در هوای شهادت پر میزد. آرپی جی به دوش، دوشگاه دشمن را نشانه رفت که ناگاه گلوله دوشگاه، پیشانی نازنینش را نشانه رفت و آسمانی شد و ما تازه فهمیدیم که راز گریههای عارفانه چه بوده است.
انتهای پیام/