حضرت زینب(س) بهترین الگوی پرستاران در دوران دفاع مقدس بود
به گزارش نوید شاهد ایلام، نوریه آکِه متولد ۱۳۴۹ کارشناس مددکاری اجتماعی اهل میشخاص (از توابع ایلام) است. او در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۳۶۲ به بیمارستان طالقانی ایلام رفت و به عنوان کمک پرستار مشغول به کار شد. پس از حملات متعدد دشمن، پرسنل بیمارستانهای مناطق جنگی جوابگوی نیازهای مجروحین نبودند؛ لذا تعدادی از افراد در آن زمان به علت شروع عملیاتهای متعدد رزمندگان در جبهه و نیاز کادر درمان به نیروی پرستار داوطلبانه به بیمارستانها رفتند تا التیامی برای درد همنوعانشان باشند. در این بین، نوریه آکه در حالی که دوازده سال بیشتر نداشت مدرسه را در مقطع سال اول راهنمایی رها کرد و به بیمارستان طالقانی پیوست.
ترک تحصیل به شوق پرستاری
خانم آکه در خصوص جذبش در بیمارستان طالقانی در زمان جنگ گفت: از همان بچگی علاقۀ زیادی به کارهای پرستاری داشتم و در ذهنم خودم را یک پرستار تصور میکردم تا اینکه یک روز از طریق یکی از اقوام مطلع شدم که بیمارستان طالقانی ایلام به بهیار و کمک پرستار نیاز دارد. من هم از خداخواسته مدرسه را رها کردم و به بیمارستان طالقانی رفتم. در آنجا ابتدا شش ماه به ما در آموزشگاهی کنار بیمارستان طالقانی آموزش بهیاری دادند و سپس در خود بیمارستان به عنوان کمک پرستار کارمان را آغاز کردیم. از آنجایی که به کارم خیلی علاقه داشتم سعی میکردم وظیفهام را به نحو احسن انجام بدهم به همین خاطر کادر درمان از عملکردم راضی بودند و من نهایت سعیام را در کمک به پزشکان و پرستاران میکردم.
پرستاران، ایثارگران مخلص
وی خاطرنشان کرد: پرستاران و بهیاران، انسانهای شریفی بودند که در نامناسبترین شرایط به انجام دشوارترین کارهای پزشکی میپرداختند و برای نجات زندگی مصدومین تلاش میکردند. این قشر با حضور مستمر خود، مهمترین خدمت را همگام با سایر اقشار در دفاع مقدس انجام دادند و سهم عظیمی را در امداد رسانی، انتقال مجروحین و درمان آنها به عهده گرفتند. این واقعیت غیرقابل انکار است که همه مجروحین ناشی از هجوم ناجوانمردانه دشمن در جبهه و در سراسر کشور توسط این عزیزان مداوا شدهاند هر چند که در درمان و مداوای آنها کادر درمانی اعم از پزشک و ... نقش داشتند، ولی با یک بررسی جزیی درمییابیم که در درمان مجروحین بستری، قسمت عمده بار درمان بر دوش پرستاران زحمتکش و ایثارگر بوده است.
فرشتگان سفیدپوش
آکِه در ادامه بیان داشت: این فرشتگان سفیدپوش طی سالهای سخت تهاجم دشمن با پشتکار و فعالیت شبانهروزی خود توانستند مراکز درمانی موجود را چند برابر ظرفیت تعیین شده فعال نگه دارند و صدها مرکز اضطراری و جدیدالتأسیس را راهاندازی کنند و هزاران پست امدادی را به طور شبانهروزی سازمان دهند. باتوجه به اینکه هنگام شروع جنگ تحمیلی، اغلب پرستاران را زنان تشکیل میدادند، نقش این زنان فداکار در این برهه از تاریخ کشورمان بیشتر عیان میگردد، خصوصاً نقش استقلالی آنها که هم برنامهریز و هم تصمیم گیرنده بودند و به تنهایی بیمارستانهای صحرایی را تجهیز و آماده میکردند.
پیوند آسمانی
وی تعریف کرد: در سال ۱۳۶۶ در اوج فعالیتهای بیمارستانی ازدواج کردم. قبلاً یکی از اقوام مادرم مرا در بیمارستان دیده و چند باری از اسلامآباد به خواستگاری آمدند. همسرم در آن زمان سرباز بود و من هفده سال بیشتر نداشتم. ازدواج ما بدون هیچ مراسمی، خیلی سنتی و ساده برگزار شد. ما به خاطر شرایط جامعه و داغدار بودن خانوادههایی که عزیزانشان را در جنگ از دست داده بودند هیچ مراسمی نگرفتیم؛ البته خودم هم بسیار کم توقع و قانع بودم. چند روزی را مرخصی گرفتم. خوب یادم هست یک چادر مشکی سرم کردند و مرا سوار بر یک مینیبوس قرمز به اسلامآباد بردند چراکه همسرم اهل آنجا بود. چند روز بعد به سر کارم برگشتم. سی و سه سال از زندگی مشترکم میگذرد. درست است که مثل عروسهای امروزی لباس سفید نپوشیدم و مراسم خاصی نداشتم اما از زندگیام راضی هستم و در کمال آرامش با همسرم زندگی میکنم.
روزهای سخت بمباران
او از خاطرات بد بمبارانهای ایلام میگوید: رژیم بعث عراق در دوران جنگ تحمیلی بارها و بارها مناطق مسکونی کشورمان را مورد حمله هوایی قرار داد اما فجیعترین جنایت این رژیم استفاده از سلاح شیمیایی در این حملهها و دردناکتر از آن غفلت جامعۀ جهانی از این جنایات بود. در طول جنگ تحمیلی ایلام بیش از شانزده بار بمباران شیمیایی شد. در یکی از این سالها، در پی بمباران شیمیایی ایلام، مردم زیادی را به بیمارستان طالقانی آوردند در آن مدت ما برای خدمات دهی به آنان شبانه روزی باید کار میکردیم. ما شاهد زن و بچههای بیماری بودیم که بدون گناه هدف خودخواهی و خونخواری ارتش بعث عراق با حمایت استعمارگران قرار گرفته بودند.
خستگی بیمعنا بود
او از آن روزها میگوید: در زمان عملیات مجروحان زیادی میآوردند به طوری که ما گاهی اوقات چند روز متوالی از خانوادۀ خود بیاطلاع بودیم و در بخشهای مختلف شیفت میدادیم. یادم هست که ما در اوج شلوغی بیمارستان با شلنگهای ست سرم، گردنبندی درست کرده بودیم که پنس، پنست، قیچی و وسایل پانسمان به آن آویزان بود و در بیمارستان میگشتیم و مجروحان را پانسمان میکردیم. تمام کسانی که برای مداوا به آنجا میآمدند عین خانوادۀ خودمان بودند و ما سعی میکردم با صبر و حوصله، التیام بخش درد آنها باشیم. در پایان هر شیفت کاری پدرم با ماشینش دنبالم میآمد و مرا به میشخاص میبرد.
وی در ادامه گفت: خوشبختانه در طی خدمتم در بیمارستان طالقانی که هم بهیار و هم کمک پرستار بودم ادامه تحصیل دادم و توانستم مدرک کارشناسی مددکاری اجتماعی را اخذ کنم. سالهای جنگ، سختترین روزها برای مردم مخصوصاً کادر پزشکی بود اما خداوند توان و قدرت مضاعفی به ما و ملت ایران داد تا بتوانند از این امتحان هم روسپید بیرون بیایند.
بهترین خاطره
او از خاطرات تلخ و شیرینش به یکی از آنها بسنده میکند و میگوید: بهترین خاطرۀ من در آن زمان در مورد یک مجروح شیرازی است که بیست سال بیشتر نداشت و او را از جبهه آورده بودند. تمام احشاء شکمی او گویا بیرون زده بود و اورژانس صحرایی منطقۀ مهران و چنگوله به صورت فوری شکم او را دوخته بودند. در اتاق عمل که نزدیک به پنج- شش ساعت من خودم در آن بودم دو بار دچار ایست قلبی شد و هر بار به کمک من و پرسنل اتاق عمل برمیگشت. بالاخره عملش تمام شد و به علت کمبود نیرو در آن روزها من تا خود صبح بالای سر مجروح بیدار ماندم و هر لحظه علائم حیاتیاش را چک میکردم. صبح خوشبختانه به هوش آمد و به خاطر زحماتی که برایش کشیده بودیم خرسند بودیم. من آنقدر خوشحال شدم که به خاطر سلامتی دوبارهاش در بیمارستان شیرینی پخش کردم.
او از روزهای سخت در ششدار میگوید: در حین بمبارانهای شهر ایلام ما به مرکز شهید سلیمی در ششدار منتقل میشدیم گاهی اوقات حتی سه ماه مداوم هم در آن منطقه و در مرکز سلیمی برای بهبود مجروحان میماندیم. در بعضی روزها به علت کمبود نیرو من هر چند روز یکبار هم نمیتوانستم به خانه بروم. ما عاشق بودیم و ایثارگر. ما با کمک خداوند متعال، غیور و سربلند در مقابل دشمن ایستادیم. در کارنامۀ دفاع مقدس، ایلام برگ زرینی است که بر تارک کشور خوش درخشید. خدا را شاکرم که با وجود سن کمم توانستم در آن روزها مثمر ثمر باشم.
حضرت زینب (س) اسوۀ صبر و صلابت
وی در بین کلام شیرینش به یاد حضرت زینب (س) میافتد و میگوید: حضرت زینب (س) اسوه صبر، صلابت و ایثار بود که در نهضت بزرگ کربلا، وظیفۀ حفظ و مراقبت از زنان و کودکان و پرستاری از مجروحان را بر عهده گرفت. این وظیفۀ خطیر به لحاظ شخصیت استوار ایشان به وی سپرده شد تا در آن شرایط حساس پناهگاه و تکیهگاه اطفال یتیم و زنان داغدار باشد. او همچون کوهی استوار در برابر مصائب روز عاشورا تاب آورد و با وجود از دست دادن عزیزانش حتی لحظهای از وظیفهاش نسبت به «پرستاری و مراقبت» از کاروان اسرا و امام سجاد (ع) کوتاهی نکرد. بدین ترتیب در دورههای بعد و به ویژه در دوران دفاع مقدس پرستاران با الگو گرفتن از حضرت زینب (س) اسوۀ صبر و ایثار در دوران جنگ تحمیلی شدند.
زنان، تلاشگران ستودنی
او همچنین بیان داشت: پرستاران و امدادگران در آن دوره باید نقش روانشناس، جامعه شناس، روانکاو، مشاور و مربی را ایفا میکردند؛ بنابراین کار پرستاران تنها پرستاری و درمان مجروحان نبود بلکه آنها هم سنگ صبور رزمندگان و هم در برههای از تاریخ جنگ تحمیلی که امکان اهدای خون به مجروحان و آسیبدیدگان وجود نداشت، این وظیفه را بر عهده میگرفتند و پیشقدم میشدند؛ بنابراین پرستاران نقش کلیدی و مهمی در دوران جنگ تحمیلی بر عهده داشتند و شاید اگر پرستاران در دوران جنگ نبودند، مشکلات بسیاری برای رزمندگان پیش میآمد. امام خمینی (ره) ارزش مبارزه و تلاش زنان را بالاتر و ارزشمندتر از مردان اعلام کرد و فرمودند: عواطفی که در بانوان است، مخصوص خودشان است و در مردها این عواطف نیست و به موجب این عواطف زنان برای جبهه کارهای بسیار مفید انجام دادهاند و میدهند.
روزهای پس از انقلاب
پرستار آکِه در مورد نقش زنان پس از پیروزی انقلاب اظهار داشت: نقشآفرینی این قشر متعهد در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی بینظیر بوده است. به طوری که دوران دفاع مقدس شاهد ایثارگری و رشادتهای بانوان رزمندهای بودیم که نقش بسزایی در پشتیبانی از رزمندگان داشتند و چه بسا که خود در این راه به مجروحیت، اسارت یا شهادت میرسیدند. روایت جهادگری پرستاران و امدادگران در آن برهۀ حساس تاریخی وجهۀ دیگری از الگوی زن مسلمان و انقلابی را بازآفرینی میکند که در همه عرصهها حضور فعال و مثمر ثمر دارد.
عشق به وطن
او با تواضع خاطرنشان کرد: در مورد کمک مستقیم ما، در خط مقدم و یا پشت جبهه، اجباری در کار نبود. عشق و علاقه به کار پرستاری به اضافه ایمانی که نسبت به مسأله جنگ و مجروحین جنگی داشتیم، نیرویی برای کشیده شدن ما بر سر کار بود. بیشتر بچههای روزکار شب هم میماندند و بدون احساس خستگی از کار چند ساعتۀ خود، همپای دیگر پرسنل شبکار فعالیت میکردند. وقتی کار آنها با زمان قبل از جنگ مقایسه میشود، میبینیم که خدا نیرویی به آنها داده بود که هیچ وقت احساس خستگی نمیکردند.
انتهای پیام/