شهداى امدادگر استان ایلام را بشناسيم
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید «امیدعلی احمدی» فرزند علی دوست سومین روز از آبان ماه سال ۱۳۴۳ در میان خانوادهای مذهبی و شیعه در شهرستان دهلران دیده به جهان گشود.
هنوز شیرینی دوران کودکی را کامل نچشیده بود که در سن شش سالگی مادرش را از دست داد، در سن هفت سالگی به همراه دیگر همسن و سالان خودش، اما بیحضور مادر پا به عرصه مدرسه گذاشت. تا پایان مقطع راهنمایی با جدّیت خود با موفقیت به پایان رساند، به سن تکلیف که رسید فرایض دینی خود را (نماز؛ روزه و ...) به نحو احسن انجام میداد.
در سال ۱۳۵۷ همگام با مردم انقلابی شهرستان دهلران بر ضد رژیم پهلوی در تظاهرات شرکت نمود و نفرت خود را صراحتاً به رژیم پهلوی اعلام میداشت. پس از انقلاب و با آغاز جنگ تحمیلی در اثر حمله رژیم بعث عراق و افتادن شهر دهلران به دست دشمن دیار خود را ترک و به شهر آبدانان مهاجرت نمود. در آنجا با ناحیه مقاومت بسیج همکاری میکرد و در مراسمات و برنامههای مختلف حضوری فعال داشت.
برای یاری رساندن به رزمندگان اسلام در جبهههای حق به عنوان امدادگر عضو سازمان هلال احمر شد و در تابستان ۶۲ به جبهه اعزام شد و در جبهههای مهران و کله قندی یاری گر رزمندگان اسلام بود وی عاشقانه در کنار رزمندگان به آنان خدمت میکرد تا اینکه در سی و یکم شهریورماه ۱۳۶۲ در جبهه دهلران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده سید اکبر شهرستان دهلران قرار دارد.
شهید «ایلگه رستمی» فرزند داود سال ۱۳۳۱ در بخش چوار از توابع استان ایلام در خانوادهی مذهبی دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در تنها دبستان چوار به پایان رساند. وی به علت فقر مالی موفق به ادامه تحصیل نشد و در ابتدای جوانی به استخدام بهداری ایلام درآمد.
سپس داوطلبانه راهی جبهه شد و در حمل و نقل مجروحین جنگی به پشت جبهه نقش فعالی داشت. بار اول در منطقه گلان مهران خود و آمبولانسش مورد حمله مینهای دشمن قرار گرفتند که آمبولانس به طور کلی سوخت و خود از ناحیه پا و دست مجروح گردید و به بیمارستان منتقل شد. با این وصف باز هم دست از مبارزه برنداشت.
همیشه دیگران را دعوت به حق و از خودگذشتگی و ایثار میکرد. هروقت به جبهه میآمد آمبولانس را جایی پارک میکرد و در سنگر به مبارزه علیه کفار میپرداخت تا اینکه در عاشورای حسینی برابر با بیست و هشتم آبان ۱۳۵۹ در جبهه ملکشاهی به آرزوی قلبی خود رسید. مزار این شهید والامقام در جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد.
وصیت نامه شهید ایلگه رستمی:
خطاب به برادر
برادرم اگر من در این راه شهید شدم ناراحت نباشید و سعی کنید راهی که من رفته ام را ادامه دهید.
انقلاب نهالی است که احتیاج به آب و آبیاری دارد و این آبیاری میبایست با خون پاک جوانان انجام گیرد پس همیشه در خدمت انقلاب باشید.
وصیت به همسر
همسرم فرزندانم را خوب تربیت کن تا فرد مفیدی باشند برای جامعه و ادامه دهنده راهم باشند.
شهید «بهروز نجیب» فرزند علی حسین دومین روز از فروردین ماه ۱۳۴۰ در شهر ایلام دیده به جهان گشود. شهید در دوران قبل از انقلاب اسلامی در تظاهراتها و راهپیماییها علیه رژیم پهلوی شرکتی فعال داشت و در پخش اعلامیهها و اطلاعیههای امام در بین مردم نقشی کلیدی داشت و چندین بار بر اثر گازهای سمی و اشک آور مسموم و زخمی شد و بعد از انقلاب هم در شغل بهیاری خدمات ارزندهای به مجروحین و خانوادهها داشت.
در سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. زمانی که رژیم بعث داخل خندقها را قیر کرد و شیمیایی در بصره انداخت در آنجا در اثر تنفس مصنوعی که به سرگرد مجروح میدهد شیمیایی شد. بعد از آن یک ترکش به ناحیه پشتش اصابت میکند.
ده روز در تهران و چند روز هم در کرمانشاه بستری بودند زمانی که میخواستن او را به ایلام انتقال دهند در بین راه حال وی به هم میخورد در آن لحظه به پدرش که همراهشان بود گفت پدر جان میدانم که شهید میشوم و افتخار هم میکنم در راه اسلام و میهنم به شهادت میرسم پس این بهیار که همراه ما هست را اذیت نکن و بگذار تا این بنده خدا برود و به دیگر رزمندههای زخمی برسد. سرانجام در همان بیمارستان بیست و دوم دی ماه ۱۳۶۵، در این راه مقدس جام شهادت را لا جرعه نوشید، مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد.
شهید جاویدالاثر «جواد عبدی» فرزند مراد دهم دی ماه ۱۳۴۵، در روستای سراب باغ از توابع شهرستان آبدانان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بودتا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیستونهم خرداد ۱۳۶۷، در مهران هنگام درگیری با نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شهادت رسید. تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.
شهید «حسن ترابیده» فرزند احمد اول بهمن سال ۱۳۴۷ در میان خانوادهای مذهبی در شهرستان ملکشاهی دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی باصفا بود و معنویت چهرهاش حاکی از آیندهای پر شور و پر ثمر بود.
با جدّیت تمام تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و خود را به جمع دیگر رزمندگان اسلام رساند تا مانند دیگر رزمندگان به حراست و پاسداری از میهن اسلامی بپردازد و در بیست و هفتمین روز از تیرماه ۱۳۶۷ در قلاویزان مهران بر اثر ترکش خمپاره دشمن به مقام شامخ شهادت رسید. مزار این شهید گرانقدر در شهرستان ملکشاهی قرار دارد.
بچههای گردان شهید محلاتی میگویند که تو در عملیات کربلای یک چقدر عاشورایی فکر میکردی و چقدر شور حسینی در سر داشتی، بچهها میگویند: شهید «تراویده» شجاعت محض بود و ایمان از وجودش می «تراوید».
هوا گرگ و میش است و تو و همراهان برای بچههای خط مهمات میبرید. عراقیها گِرای شما را دارند و پی در پی خمپارهها را به سوی تان شلیک میکنند.
یکی از بسیجیها با تمسخر میگوید: «ای خمپارههای عراقی! خمپارههای بیعرضه! فقط انفجار و سر و صدا، اگر مَردین سینه عاشق منو نشانه بگیرین.» یاران همراه میخندند و به راهشان ادامه میدهند. حرفهای صمیمانه شما بالا گرفته است و هراس خمپارهها تنها چیزی است که به آن فکر نمیکنید. ناگهان صفیر خمپارهای از دور به گوش میرسد و بیدرنگ خاک و دود و آهن پاره در همه جا پخش میشود.»
چند تن از رزمندگان به شدت زخمی میشوند و تو هم همین طور میخواهی حرف بزنی و مثل همیشه به بچهها روحیه بدهی، اما فک و زبانت پر از ترکش خمپاره شده است. حالا که نمیتوانی حرفی بزنی به تبسمی شیرین و با اشارهای خطوط چهره خون آلود بچهها را آرام میکنی و تقدیر چنین شد که قلاویزان جاودانهترین گواه شهادت تو باشد.
شهید «حسین ترغو» فرزند محمد اول تیر ماه سال ۱۳۳۸ در روستای وری شهرستان ملکشاهی دیده به جهان گشود وی که دارای سواد خواندن و نوشتن بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه نظام نو پای جمهوری اسلامی ایران به عنوان پاسدار به تیپ ۱۱۴ امیر المومنین (ع) پیوست و با به عهده گرفتن مسئولیت واحد اطلاعات و عملیات فعالیت جهادی خود را بر عهده گرفت تا اینکه در تاریخ ۱۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی مهران مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید. مزار این شهید در گلزار شهدای گنبد پیر محمد (ع) قرار دارد.
شهید «حسین فخری» فرزند علی اکبر نهمین روز از آذر ماه سال ۱۳۴۲ شمسی در شهر ایوان غرب دیده به جهان گشود وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم متوسطه ادامه داد و در زمان جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ملت مسلمان انقلابی ایران به عنوان بسیجی رزمنده راهی جبهههای نبرد با متجاوزین به آب و خاک میهن اسلامی شد او پس از مجاهدات خالصانه سرانجام به تاریخ بیست و چهارم اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در منطقه شاخ شمیران کردستان مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید. مزار این شهید در گلزار شهدای حاجی حاضر ایوان قرار دارد.
شهید «حسن پورمند» فرزند حیدر اول آذر سال ۱۳۴۶ در یک خانواده مذهبی و مؤمن که شغل پدر کشاورزی بود در شهرستان مهران چشم به دنیا گشود. تا مقطع دبیرستان با وجود مشکلات فراوان با جدیت تحصیل نمود. وی اخلاقی نیکو و پسندیده داشت، با تقوا بود و اهل نماز، همیشه در مراسمات مذهبی و دینی شرکت فعال و همه جانبه داشت و دیگر همسن و سالان خود را سفارش به انجام واجبات میکرد و میگفت هیچ چیز به اندازه خواندن اول وقت اهمیت ندارد.
با پایان رساندن دوره خدمت سربازی با توجه به علاقهای که به سپاه پاسداران داشت به عضویت سپاه در آمد پس از گذشت یک سال خدمت صادقانه در جبهه های مختلف سرانجام در ۲۱ آبان ماه ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی مهران به فیض شهادت نایل آمد. مزار این شهید الامقام در زادگاهش قرار دارد.
شهید «حمزه روشنی» فرزند شهباز اولین روز از شهریورماه ۱۳۳۹ در شهرستان ایلام در خانوادهای مؤمن و مذهبی دیده به جهان گشود. وی توانست تا سال سوم راهنمایی تحصیلات خویش را ادامه دهد و بعد از پایان خدمت مقدس سربازی در بهداری مشغول به کار شد، تا اینکه با صدور فرمان امام مبنی بر اینکه جهاد یک تکلیف کفایی است خود را به عنوان نیروی بسیجی به سپاه پاسداران معرفی نمود و به عنوان فرمانده واحد بهداری تیپ مستقل ۱۱۴ حضرت امیر (ع) به سپاه خدمت میکرد.
سرانجام در هفتمین روز از خرداد ماه ۱۳۶۴ در حین مأموریت در بمباران هوایی شهر ایلام توسط رژیم بعث عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد. از وی دو فرزند به یادگار مانده است، مزار شهید در گلزار شهدای صالح آباد قرار دارد.
من از قدرتهای دنیوی و مادی این جهان ترس ندارم و باید همه بدانند که این قدرتها همه پوچ و تار عنکبوت اند...
امدادگر بسیجی شهید «حمید رضا عبدالمحمدی» فرزند یعقوب در اولین روز از مهرماه سال ۱۳۳۳ دیده به جهان گشود ایشان دوران کودکی و نوجوانی خود را در خانوادهای مومن و معتقد گذراند. در دورهی دبیرستان با کتابها و تفکرات امام (ره) آشنا بود شهید پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازی رفت و پس از خدمت به استخدام هلال احمر ایلام در آمد با شروع تجاوز و تعرض دشمن به وطن در امداد به جنگ زدگان کوتاهی نمیکرد و از خودگذشتگی نشان میداد عاقبت آن شهید در تاسوعای سال ۵۹ برابر با ۲۸ آبان با عدهای از یارانش عازم منطقهی ذیل در منطقه مشرف به کنجانچم میشود و عدهای از دشمنان زبون را کشته و زخمی میکند آن شهید پس از ادای نماز ظهر و عصر با اصابت ترکش خمپاره به ناحیه پهلو به ملکوت اعلی میپیوندد از شهید یک فرزند پسر به یادگار مانده و مزار پاکش در امامزاده علی صالح (ع) واقع شده است.
شهید «حیدر آماده» فرزند سعد اول فروردین ماه ۱۳۴۴ در شهرستان ملکشاهی متولد شد، تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. عشق به وطن باعث شد حیدر تحصیل را رها و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود. بعد از مدتی به عنوان نیروی واحد تدارکات در جبهه قلاویزان مشغول به خدمت شد و سرانجام در دومین روز از دی ماه ۱۳۶۱ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار این شهید والامقام در جوار امامزاده پیرمحمد (ع) شهرستان زادگاهش قرار دارد.
بانوی شهید «حیفا پژواک» فرزند داراب خان سال ۱۳۴۲ در شهر بغداد به دنیا آمد تا سوم راهنمایی تحصیل کرده بود و در بخش بهداری به عنوان پرستار صادقانه به مردم خدمت میکرد. او شغل خود را با دلسوزی تمام انجام میداد. او بسیار صبور و مهربان بود و شب و روز بر بالین بیماران مانندی شمعی فروزان نورافشانی میکرد که ناگهان بر اثر حمله هوایی دشمن متجاوز بعثی در اول فروردین ماه ۱۳۶۴ به مناطق مسکونی به علت اصابت ترکش به ناحیه قلب به دیار معبود خویش شتافت. مزار این شهیده گرانقدر در گلزار شهدای علی صالح (ع) قرار دارد.
خاطره مادر شهید
از شغل دخترم و رابطه او با مردم و نحوه شجاعت او خاطراتی که از وی دارم خیلی زیاد است و فراموش نشدنی، چونکه بعد از فوت پدرش دخترم نان آور خانه بود. او بیشتر اوقات به مأموریت میرفت و به عنوان مأمور بهداشت یا همان بهیار در مدت جنگ تحمیلی به مردم روستایی خدمت میکرد. به همین خاطر مردم روستا خیلی ایشان را دوست داشتند و بعد از شهادتش برای او عزادار شدند.
یک روز با همکارانش به جمع آوری پیکر شهدای بمباران منطقه ماربره یکی از روستای اطراف ایلام رفته بود بعد از اینکه به خانه برگشت خیلی ناراحت بود وقتی که به او گفتم که از این کار استعفا بده به من گفت که من این کار را دوست دارم؛ و میگفت حس عجیبی دارم احساس میکنم من هم مثل اینها شهید میشوم. هنگامی که صدای هواپیما را میشنید خیلی میترسید دلیلش را نمیدانم چه بود حتی یک روز از ترس لال شد و به تهران فرستادیمش تا خوب شد.
هر شب پنجشنبه خودش و دوستانش در خانه ما جمع میشدند و دعای کمیل میخواندند. یک روز به من گفت که مادر اگر شهید شدم قرآن با صدای عبدالباسط برایم بگذارید.
حقوقش را که میگرفت برای فقیر فقرا خواروبار میخرید و هرکسی که بچهاش شیرخشک نداشت برای آنها شیرخشک تهیه میکرد و ...
ما در اطراف ملکشاهی ایلام چادر زده بودیم که در اولین روز فروردین سال ۶۴ که برای گرفتن حقوق به همراه پسرعمویش به ایلام آمده بود. در حین خرید خواروبار و خریدن وسایلی برای عید ناگهان بمباران هوایی دشمنان بعثی شروع میشه و ایشان روبروی مسجد حائری ایلام به شهادت میرسند.
تا سه روز از او خبر نداشتیم تا اینکه همراه خانم نصیری از بسیج بنیاد مهاجرین دنبال جسدها میگشتیم من یک تکه از لباس و کیف پولش را پیدا کردم و جسد او و پسر عمویش را با هم جمع کریدم که بعد از مدتی آنها را از هم جدا کردند. من با دستان خودم به همراه بنیاد شهید آنها را دفن کردم که مدتها دچار افسردگی شدم و هر چند گاهی با مرور این خاطرات افسردگی به سراغم میآید.
دفاع مقدس ما از آن جهت مقدس بود که دفاع رزمندگان اسلام از کیان اسلامی در برابر رژیم بعث و ایادی کفر و ظلم در طول هشت سال از جنس ایمان و اخلاص بود، دفاعی که توکل و توسل به الله و ائمه اطهار علیهم السلام در آن آشکار و سلاح ایمان در کنار سخت افزار جنگی، حماسهها و رشادتها را رقم زد، رشادتهایی از جنس ایمان و وطن دوستی، حماسههایی از جنس عشق و دلدادگی به عاشورا و نهضت حسینی.
بعد از جنگ و دفاع مقدس، یادگاران و جانبازان و خانوادههای معظم شهدا در میان ملت چونان ستارههای درخشان، برای بهره گیری از نور دفاع مقدس و ارزشهای فرهنگی ناب آن تلالو میکردند، اما گذر عمر و زمان، این یادگاران را در شوق دیدار با الله و معبود و همرزمان جهاد و شهادتشان در پرده مشیت الهی کشانده و بازماندگان دوران هشت سال دفاع مقدس، به خیل عظیم همرزمانشان میپیوندند و امروز نیز شاهد پرپر شدن گل و آلاله خط سرخ شهادت و جانبازی و بستن رخت سفر آخرت او هستیم.
«حاج شیرزاد فتاحی» جانباز هفتاد درصد و همسر مکرم ایشان که سرشار از امید و سرزندگی بودند، الگو و اسوه، نمونهای از یادگاران دفاع مقدس که نماد مجسم مقاومت و پایداری و ایمان و اخلاص دوران هشت سال دفاع مقدس بودند.
الگوهایی برای جوانان و نوجوانان امروز که شاید به اندازه چهار نسل با آن فرهنگ و سرزندگی فاصله داشته باشند، الگوهایی که میبایست مستند زندگی شان، دفاعشان، حیاتشان، اخلاقشان، مقاومت و پایداری شان، عشق ومحبتشان، امید و رجاشان، توکل و توسلشان، امروز در پیش چشمان ما و نسلهای با فاصله دور از نسل دفاع مقدس قرار گیرد تا چراغ راه و روشنگری مسیر حیات امروزمان باشند تا که راه حق و حقیقت را با همه ترکشها و بمباران تبلیغی و فرهنگی همان دشمن دوران دفاع مقدس، اشتباه نرویم، تا که در مسیر انحراف به چپ و راست در جاده زندگی و حیاتمان قرار نگیریم که خط شهدا همان صراط مستقیم با تاسی از ولایت فقیه است.
چهره خندان و متبسم حاج شیرزاد فتاحی نشسته بر صندلی چرخدار، هیچ نشانی از ناامیدی و رنجهای جانبازی و دردهای ترکش و خمپاره نداشت، او همچنان در میدان نماز جمعه و راهپیمایی ۲۲ بهمن، روز جهانی قدس، ۱۳ آبان و ... بود. او با کمر خمیده در صف اول بود، اما همتش راست قامت و الگو برای همه ما بود.
او شادمندانه حضورش را به رخ دشمن میکشید، دیروز در سنگرهای خاکی و امروز در سنگر دفاع از ارزشهای همان سنگرهای خاکی که نه خاکی بلکه افلاکی بودند.
همسرش نمونه مقاومت و پایداری بود، پا به پای همسر جانبازش تا دم رهایی از قفس دنیا در میدان بود، الگویی برای زنان و بانوان امروز که در میدان باشند، همراه و میدان دار خانواده باشند، پاسدار ارزشها و بنیان خانواده باشند، پا در رکاب مردانشان باشند، الگو باشند.
امروز که جانبازان دوران دفاع مقدس به دیدار معبود میشتابند، جای خالی روایت هایشان در سپهر فرهنگی و یادمانی ما خالی است، انسانهایی که هر کدام صدها کتابند و هزاران پیام که روشنگر و هادی امروز و آینده مان خواهند بود.
گفتنی است جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس شامگاه سی ام خرداد ماه ۱۴۰۲ در حادثه دلخراش تصادف به همراه همسر صبورش به لقاء الله پیوست.
شهید «علی خانزادی» فرزند سمین هفتم مرداد ماه سال ۱۳۳۸ ه ش در روستای هلشی دربخش ایوان استان ایلام از پدر و مادری مومن چشم به جهان گشود. او از همان آغاز طفولیت تحت تربیت والدین با ایمانش قرار گرفت و تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند و بعد وارد دوره متوسطه شد.
به دلیل محرومیت ونبود مدرسه درآن روستا شهید خانزادی برای ادامه تحصیل به شهرایوان آمد. پدرش فاقد زمین کشاورزی بود و از راه کار کردن برای دیگر کشاورزان و زمین داران آن روستا خرج خانواده چند نفری را بدست میآورد. شهید علی خانزادی برای اینکه پدرش را کمک کند در دوران تحصیل که مجبور بود بین شهر و روستا در رفت و آمد باشد، سعی میکرد کمتر خرج کند تا به پدرش فشار کمتری ازنظراقتصادی وارد شود. او راضی بود زندگی را به سختی بگذراند و موجبات درد سر والدینش را فراهم نسازد. بعد از به پایان رسانیدن دوره متوسطه، برای اینکه هزینههای پدرش کمتر شود بقیه تحصیلاتش را در آموزشگاه بهداری استان ایلا م وبا بهترین معدل به پایان رسانید.
او در ۵۶ وارد پادگان شدتا دوران خدمت سربازی را پشت سر گذارد. بعد از طی کردن دورهی آموزشی در بهداری صالح آباد مشغول خدمت شد. مبارزات مردم ایران بر علیه حکومت ستم شاهی شدت گرفته بود وشهید خانزادی به فرمان امام خمینی (ره) که دستورداده بود سربازان از پادگانها فرار کنند از پادگان محل خدمتش فرار کرد و به سوی شهرایوان رفت.
حدود یک ماه به پیروزی انقلاب مانده بودوشهید خانزادی به فعالیتهای مبارزاتی اش شدت بخشیده بود. او در شهر هر کس را میدید مخصوصا نسل جوان را به اسلام و دستورات این آیین مقدس راهنمایی میکرد. تا میتوانست علیه رژیم ستم شاهی مبارزه مینمود و بین دوستان نوارهای مذهبی و کتابهای جدید توزیع میکرد. اوفقط به فکر مبرزه با حکومت ظالم شاه نبود بلکه کارهای اجتماعی از قبیل کمک به مستمندان وافراد محتاج را نیز با جدیت انجام میداد. هر کس را میشناخت که به چیزی احتیاج دارد تا میتوانست خودش حاجت اورا بر آورده میکرد و در غیر این صورت از دیگر برادران مذهبی کمک میگرفت.
علی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سا ل ۱۳۵۷ مجددا در بهداری ایوان مشغول به کار شد. او باز هم مانند همیشه یار مستضعفان و بیچارگان بود، اما همیشه پیش دوستان میفرمود دوست دارم در سپاه خدمت کنم، زیرا سپاه نهاد انقلابی است. هر چه قدر اطرافیان میگفتند خدمت در حکومت اسلامی در هر جا باشد خدمت به اسلام است او قبول نکرد. شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سا ل ۱۳۵۹ نقطه آغازی بود بر حماسه آفرینیهای این فرزند بزرگ ایران او پیوسته در سپاه و بسیج به جبههها کمک میکرد و سر انجام در سال ۱۳۶۰ با اینکه تازه ازدواج کرده بود از بهداری خودش را به سپاه پاسداران منتقل نمود. ابتدا در بیمارستان شهدای ایلام مشغول به خدمت شد با این حال در تمام عملیات جنوب و غرب تا حدی که به او اجازه میدادند شرکت میکرد و پیوسته در خط مقدم جبهه بود. بعد از چندی به عنوان مسئول بهداری تیپ امیر المؤمنین (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به کار خود ادامه داد.
فعالیتهای سیاسی شهید قبل ازانقلاب:
- مبارزه با رژیم ستمشاهی:از طریق توزیع اطلاعیه و نوار کاست حضرت امام (ره) و آگاه ساختن جوانان با بحث و گفتگو و تشکیل جلسات متعدد در قالب کلاس قرآن و احکام اسلامی در آن جو خفقان واستبدادی حکومت شاه.
- ارتباط با روحانیت مبارز و گرفتن اطلاعات مورد نیاز در خصوص فعالیتهای انجام شده.
- فرار از خدمت سر بازی از پادگان به دستور امام خمینی (ره)
- شرکت فعال در راهپیمایی و تظاهرات بر علیه رژیم شاه
فعالیتهای شهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی:
- شرکت فعال در جلسات مذهبی:سخنرانی.
– تشکیل کلاس قرآن و احکام و نماز جمعه و جماعات.
- تشکیل صندوق قرض الحسنه شهدای ایوان جهت کمک به محرومین و خدمت.
- پیروی از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی (ره).
- حضور مستمر در جبهههای حق علیه باطل بعنوان بسیجی وپاسدار
- وارد شدن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بعنوان پاسدار و پذیرفتن مسئولیت بهداری سپاه ایلام
- جمع آوری کمکهای مردمی و توسعه بهداری شهدای ایلام
- پذیرفتن مسئولیت بهداری تیپ حضرت امیرالمومنین (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
- جمع آوری کمکهای مردمی و ساختن اورژانس در امیر آباد مهران جهت مداوای مجروحین جنگی.
- جمع آوری کمکهای مردمی جهت به اتمام رساندن مسجد صالح آبادو نهایتا پر کشیدن ونوشیدن شربت شهادت که آرزوی او بود.
شهید «علی محمد چمن گل» فرزند شریف سال ۱۳۳۸ در شهر ایلام دیده به جهان گشود. وی که تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در رشته علوم طبیعی ادامه داده بود. پس از انجام خدمت وظیفه سربازی به عنوان کارمند در سازمان انتقال خون مشغول به انجام خدمت گردید و در ایام جنگ مرهمی بود بر زخم رزمندگانی که جهت دفاع از میهن آسیب میدیدند. او حتی بارها خون خودش را هم به مریضهایی که احتیاج به خون داشتند اهدا میکرد، وی سرانجام بیستودوم دی ماه سال ۱۳۶۵ بر اثر بمباران رژیم بعثی عراق در شهر ایلام به فیض شهادت نایل آمد. مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای علی صالح (ع) قرار دارد. از این شهید والامقام دو فرزند پسر به یادگار مانده است.
شهید «غضبان یوسف زاده» فرزند سید احمد در سال ۱۳۳۹ در شهرستان ایلام متولد شد، تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل داد و به شغل بهیاری در بهداری مشغول به خدمت شد.
در جبهه مشغول به شغل بهیاری بود در که در ۱۸ تیرماه ۱۳۵۹ بر اثر اصابت ترکش در منطقه کردستان به شهادت رسید. مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح (ع) به خاک سپرده شده است.
شهید «غلام خرمیان» فرزند عبدعلی در سال ۱۳۴۲ در بغداد چشم به جهان گشود با اخراج ایرانیان از عراق شهید به اتفاق خانواده به ایران مهاجرت و در ایلام سکنی گزیده شهید توانست تحصیلات خود را تا سوم تجربی به پایان برساند و در لبیک به فرمان امام (ره) و در حالیکه به خدمت خوانده شده بود. به عنوان پاسدار وظیفه به جبهه اعزام گردید. شهید پس از مدتی در ۲۹ خرداد ۱۳۶۷ در منطقه مهران در درگیری با دشمن شهید و مفقودالاثر گردید.
شهید «کاظم خانی اکبری» فرزند نادر سال ۱۳۳۴ در شهر ایلام دیده به جهان گشود. در ایام تحصیل با توجه به اینکه از هوش و استعداد خداوندی برخوردار بود. با وضع درسی خوب سال سوم راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت، سپس بنا به احساس و علاقه شدیدی که نسبت به محرومان و مستضعفان و از کارافتادگان بر اثر بیماری داشت، جهت خدمت به آنان به بهداری رفته و پس از گذراندن دورههای لازم به عنوان بهداشتیار به استخدام آن اداره درآمد؛ لذا چند سال از خدمت خود را بین محرومان و مستضعفان شهرستان دره شهر گذراند
پس از آن چند سالی در شهرستانهای بدره و مهران خدمت نمود. تا اینکه دوران پرهیجان انقلاب آغاز و ایشان همچون سایر انسانهایی که از ظلم و جور و ستم رژیم سفاک پهلوی به ستوه آمده بودند در تظاهراتها و راهپیماییها بر علیه رژیم شرکت نموده و نقش فعالی در این رابطه داشتند.
پس از پیروزی انقلاب و سپس شروع جنگ تحمیلی از سوی ایشان به عنوان پرستاری دلسوز و فداکار به مجروحین جنگ رسیدگی میکرد در موقعیتهای حساس، حملات هوایی دشمن به شهر و یا عملیاتهای متعددی که در جبههها صورت میگرفت در مداوای آسیب دیدگان از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.
مدتی در جبهه (صالح آباد) جهت درمان زخمیان جبهه اعزام شد، آن زمان که بر اثر حملات هوایی دشمن مناطق مسکونی شهر ایلام تخلیه و به دامن کوهها پناهنده شده بودند در شهر باقی ماندند و جهت مداوا زخمیان در بیمارستان کمک میکردند.
بیست و دوم دی ماه ۱۳۶۵ در بمباران هوایی شهر ایلام بر اثر اصابت ترکش دشمن به ناحیه سر و سینه به دیار معبود خویش شتافت. مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای علی صالح (ع) قرار دارد.
شهید «کریم یکسان» در سال ۱۳۴۷ در روستای بان سرو از بخش چوار مولود جنت، عباس به دنیا امد او دوران ابتدایی را در همان روستا و دوران راهنمایی را در مدرسهی چوار سپری نمود. به کمک پدر و مادر پیرش شتافت تا اینکه در تاریخ بیست و سوم اسفند ۱۳۶۶ در حالی که لباس مقدس سربازی را به عنوان پاسدار وظیفه در تیپ یکم حضرت امیر (ع) پوشیده بود در حین در گیری با دشمن در منطقه شاخ شمیران کردستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهید «لطفعلی سرمال» فرزند محمود پنجم تیر ماه سال ۱۳۴۶ در روستای کلم شهرستان بدره دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ابتدایی پی گرفت و با رسیدن به سن قانونی انجام خدمت نظام وظیفه سربلزی به لشکر ۱۱ حضرت امیر (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و بعنوان رزمنده راهی جبهههای نبرد با خصم متجاوزشد. او سر انجام به تاریخ یکم آذرماه سال ۱۳۶۶ در منطقهی ماووت کردستان از ناحیهی سرودست مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید مزار این شهید در گلزار شهدای روستای کلم قرار دارد.
شهید «ماشاءاله ساری» فرزند صید علی سال ۱۳۳۰ در شهر ایلام در خانواده خانواده مذهبی به دنیا آمد وی که در بهداری مشغول به خدمت بود وی تا مقطع پنجم ابتدایی به تحصیل نموده بود شهید همچون سایر اقشار مختلف مردم دردوران مبارزات انقلاب اسلامی دوشادوش سایر مردم به مبارزه با رژیم منحوس پهلوی پرداخت و در راهپیماییها و تظاهرات شرکتی فعال داشت بعداز پیروزی نهضت اسلامی به رهبری امام امت در خیل خادمین انقلاب در شغل بهیاری منشاء خدمات فراوانی گردید و در حین انجام وظیفه در ۲۵ بهمن ماه ۱۳۶۲بر اثر اصابت ترکش به قلب به درجه رفیع شهادت نائل آمد از این شهید گرانقدر ۱ فرزند پسر و ۲ دختر به یادگار باقی مانده است مزار این شهید در گلزار شهدای صالح آباد در جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد.
شهید «مجید الماسی زاده» از شهدای دفاع مقدس استان فرزند محمد نبی هفتمین روز از مرداد ماه ۱۳۴۶ در روستای سربیشه ایلام متولد شد وی در خانوادهای که از نظر اخلاقی زبانزد خاص و عام بود تربیت شد.
وی در سال ۵۲ تحصیلات خود را آغاز و تا سال ۱۳۶۶ با اخذ مدرک دیپلم علوم تجربی آن را به پایان رسانید در نیمه دوم سال ۶۶ به عنوان پاسدار وظیفه راهی جبهههای حق علیه باطل گردید.
در بیست و نهمین روز از خرداد ماه ۱۳۶۷ در عملیات کور چهل چراغ توسط منافقین در منطقه قلاویزان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی در گلزار شهدای علی صالح (ع) به خاک سپرده شد.
متن وصیت نامه مجید الماسی زاده
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدای خویش روزی میگیرند.
وصیت نامه خود را با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی پیر جماران و بت شکن عصر ما خمینی شروع میکنم.
شهادت مرگ نیست رسالت است، جان دادن نیست بلکه جان یافتن است، به اجبار رفتن نیست انتخاب کردن است، مردن نیست تولد است، سکوت نیست فریاد است، تنفر نیست عشق است خدایا مرا در خودت حل کن.
وصیت به مادر
وصیتی به مادر عزیزم، مادرم میدانم فرزند از دست دادن غمگین کننده است و میدانم که برای فرزندت ناراحت میشوی برای من ناراحت نباش، چونکه راهی که انتخاب کرده ام راه حسین (ع) است و کسی که در این را کشته شود نمرده است مادر مبادا برای من گریه و زاری کنی دشمنان اسلام از این کار تو خشنود شوند، مادر من که از علی اکبر امام حسین عزیزتر نیستم و اگر خواستی برایم ناراحت شوی سر مزارم بیایید و در آنجا با صدای آهسته برای من و بیاد علی اکبر امام حسین (ع) اشک بریز تا دشمنان از این حرکت خشنود نشوند میدانم که مرا شیر دادی و بزرگ نمودی و به این سن رساندی، چونکه اسلام به این خونها احتیاج دارد و به این چنین جوانانی نیازمند است من میروم و این راه را که راه انبیا است انتخاب میکنم و از تو میخواهم شیری را که به من دادی حلالم کنی.
سفارش به پدر
حالا سخنی چند با پدر عزیزم، پدر جان میدانم که هیچ خدمتی به تو نکرده ام و همیشه تورا ناراحت نموده ام مرا ببخشید چرا که برای من زحمت زیادی کشیدهای از تو حلالیت میطلبم و از تو بخشش میخواهم.
سفارش به برادران
و حالا سخنی چند با برادرانم، برادران ما در زمانی قرار گرفته ایم که مملکت ما احتیاج به خون دارد و جوانانی احتیاج دارد که باید جان فشانی کنند تا دین اسلام و این انقلاب زنده و محفوظ بماند و از شما میخواهم که برای من ناراحت نشوید و ادامه دهنده راه من باشید و امام عزیز را تا آخرین قطرههای خون خود تنها نگذارید و همیشه و در همه حال حافظ خون شهدا باشید و به جبههها رو بیاورید و، اما برادران کوچکترم اگر یک وقتی حرف تندی زده ام مرا ببخشید به بزرگی خودتان.
سخنی با برادران و خواهران
سخنی چند با خواهرانم، خواهران عزیزم برایم گریه نکنید و روی خود را نکنید و، چونکه این کارتان قلب مرا آزرده میکند مانند زینب (ع) باشید و همیشه زینب وار زندگی کنید و به دشمنان بفهمانید که شهیدان زنده اند و با گریه و زاری خود دل منافقین را شاد نکنید.
وصیت به همرزمان
وصیتی به همرزمان خود که آنها باید بدانند تا آخرین نفر و تا آخرین قطرههای خون خود باید ادامه دهنده راه ما باشند و امام را مانند مردم بی وفای کوفه تنها نگذارند و از تمامی آنها حلالیت میطلبم.
وصیتی دارم که روز تشییع جنازه من دستم را از تابوت بیرون بیاورید تا مردم ببینند که چیزی بجز یک کفن با خودم نبرده ام از تمامی قومان و خویشان حلالیت میطلبم و از آنها میخواهم که اگر یکی از آنها را ناراحت کرده ام ببخشید و آنها را نادیده بگیرند.
مادر میدانم که دیگر من نیستم به اسلام خدمت کنم، اما ادامه دهنده راه من هستند و برای این ناراحت نشو که من در میان شما نیستم تا به اسلام خدمت کنم.
شهید «مهرعلی تندرو» فرزند بهرام نهم بهمن ماه سال ۱۳۴۱ در روستای تنگ تیر بخش مرکزی شهرستان چرداول دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه داد، اما به علت نبود امکانات آموزشی مناسب در منطقه نتوانست به تحصیلات خود ادامه دهد تا اینکه با رسیدن به سن قانونی سربازی به عنوان سرباز به عضویت سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی در آمد و در تمام عملیاتهای ارتش و سپاه از غرب تا جنوب داوطلبانه شرکت کرد، وی سر انجام بیست و نهم آبان ماه سال ۶۶ در عملیات نصر ۸ بر اثر ترکش خمپاره به ناحیه سر و کمر به شهادت رسید. مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای شهرک شباب شهرستانچرداول قرار دارد.
شهید «نجات محسنی» فرزند خورشید خان سال ۱۳۴۵ در شهر ایلام بدنیا آمد. وی در میان کانون گرم خانواده ایام کودکی را پشت سر نهاد و راهی مدرسه ابتدایی شد، پس از پایان رساندن دوره ابتدایی شهید مقاطع راهنمایی و متوسطه را با موفقیت پشت سر گذاشت و موفق به اخذ دیپلم در رشته بهداشت محیط گردید.
سال ۱۳۶۵ شهید به خدمت مقدس سربازی اعزام و در ۲۴ تیرماه ۱۳۶۷ در منطقه عملیاتی مهران در درگیری با دشمن شربت شهادت را نوشید. مزار شهید در گلزار شهدای علی صالح (ع) قرار دارد.
شهیده «هوران تکش» سال ۱۳۴۲ در روستای اِما از توابع شهرستان ملکشاهی در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود وی با وجود کمبود امکانات توانست تا مقطع دیپلم در رشته علوم تجربی تحصیل کرده وبه عنوان کارمند بهداری (پرستار) مشغول به کار شود وی هم در کارش بسیار فعال بود و هم در از لحاظ اخلاق و رفتار بسیار خوش برخورد و مهربان بود تا ناگهان بر اثر حمله بی رحمانه دشمن بعثی و بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر در بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۶۲ شهر ایلام به فیض عظمای شهادت نایل آمد. مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح (ع) میباشد.
خاطرهای آقای میره رحیم نژاد سرپرست شبکه بهداشت مهران و دهلران در زمان جنگ
شهید هوران تکش بهورز خانه بهداشت قریه اِما از توابع شهرستان ملکشاهی بود وی به عنوان بهورز در منطقه محروم و روستای دور افتاده این روستا خدمت میکرد. استخدام وی همزمان با جنگ تحمیلی بود. شهرها و روستاها بمباران میشدند، کارکنان بطور شبانه روز بصورت آماده باش بودند و فعالیت میکردند چه در جبهه و چه در پشت جبهه از جمله فعالیت شهید هوران تکش قابل توجه بود.
بنده به اتفاق مدیرکل وقت بهداری سابق جناب آقای دکتر نیک نیاز جهت بازدید از خانه بهداشت اِما عازم آن منطقه شدیم. در آن هنگام روستای عشایر پشت اسپر (سد چم گردلان امروز) بمباران شده بود که در چند کیلومتری این خانه بهداشت قرار داشت. وقتی وارد خانه بهداشت شدیم کسی در خانه بهداشت نبود و درب بسته بود و بهورز به محل کار نیامده و غیبت کرده، ولی من خبر از روحیه خدمتی ایشان داشتم. گفتم آقای دکتر محال است ایشان غیبت داشته باشند حتماً به محل بمبارای در روستای اطراف آنجا رخ داده بود رفته، خلاصه حرکت کردیم. به طرف جایی که بمباران شده بود در بین راه خانم تکش را دیدیم با پای پیاده ساک به دست از محل بمباران بر میگردد.
خلاصه مدیر کل با دیدن این شجاعت شیر زن دچار تعجب شد و گفت چطور زنی در این منطقه صعب العبور و تنها به امدادرشانی رفته است!
خلاصه پیاده شدیم شهید تکش گفت: من به محض بمباران بلافاصله ساکم از وسایل پانسمان و کمکهای اولیه پر کردم و به محل حادثه رفته ام اکنون برگشته ام کسانی صدمه یا مجروح شده اند کارهای اولیه برایشان انجام داده ام به اتفاق ایشان به محل بمباران برگشتیم، چون منطقه عشایری بود چادر نشین بود خوش بختانه خسارت جانی نداشت، ولی مجروحانی بودند که شهید والامقام آنها را پانسمان کرده بود.
شهادت پاداش اللهی
دکتر از وی قدر دانی کرد و به من دستور داد هر آنچه شهید هوران تکش میخواهد در اختیارشان قرار بده، وی گفت دکتر من چیزی بجز پاداش اللهی نمیخواهم، ولی به تازگی شوهر کرده ام خانه ام در شهر ایلامه، خودم اینجا برایم ایاب و ذهاب کمی سخت است با اینکه بانوی شهیده تکش تعهد خدمتیش برای این روستا بود، اما بخاطر رشادتهای وی با انتقال ایشان موافقت شد و به ایلام رفت بعد از چند روزی خود و تعدادی از اقوامش در شهر ایلام به شهادت رسیدند.
شهید «ماشاءالله عزیزی» فرزند علی قدم یکم تیر ۱۳۵۱، در روستای هلیوه از توابع شهرستان آبدانان به دنیا آمد. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیستوسوم اسفند ۱۳۶۶، در شاخ شمیران عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر وی در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/