بانوی جانباز 70 درصد
«سکینه غفارپور» جانباز هفتاد درصد به مناسبت روز جانباز در گفتگو با نوید شاهد بیان کرد: جانبازان با الگو گرفتن از شخصیت علمدار کربلا، شجاعت و قدرت خود را ثابت کردند و با ایستادگی و ثبات قدم در راه دین، به درجه رفیع جانبازی نائل آمدند. جانبازان و ایثارگران پشتوانه بزرگ جامعه و انقلاب اسلامی ما هستند. آنان هنوز هم ایستاده اند تا نام، یاد و فرهنگ شهیدان را زنده نگه دارند. در ادامه این مصاحبه منتشر می‌شود.

به گزارش نوید شاهد ایلام، جانباز ۷۰ درصد روشن‌دل «سکینه غفارپور» مرداد سال ۱۳۵۷ در روستای شیر پناه شهرستان ایوان به‌دنیا آمد. وی بر اثر مین به جا مانده از جنگ تحمیلی به شدت مجروح شد و دست چپ و بیمایی‌اش را از دست داد.


حضرت ابوالفضل العباس (ع) الگوی همه جانبازان است

غفارپور ضمن عرض تبریک به مناسبت سالروز ولادت سقای کربلا حضرت عباس (ع) و تبریک ویژه روز جانباز گفت: ما شیعیان مقتدایمان حضرت علی (ع) و الگویمان فرزندان او هستند که در لحظه لحظه زندگیمان تنها با توسل به آن‌ها آرام می‌شویم و از مشکلات و دغدغه‌های زندگی فارغ می‌شویم. ما جانبازان با الگو گرفتن از سقای کربلا حضرت ابوالفضل (ع) که به خاطر آوردن آب برای تشنگان کربلا بدنش را مثله کردند، بر سختی‌ها و درد‌های حاصل از جانبازی صبر می‌کنیم.

دشمنان اسلام همیشه شکست خورده‌اند

عراقی‌ها سه روز پس از پذیرش قطعنامه از سوی ایران، تهاجم مجدد و گسترده خود را در سحرگاه ۳۱ تیرماه ۱۳۶۷ آغاز کردند و از سمت کوشک و شلمچه در جنوب استان خوزستان به داخل خاک ایران پیشروی کردند و قصد داشتتند تا بار دیگر با اشغال خرمشهر موقعیت را به سود خود تغییر دهد.

غفارپور در خصوص آن روز‌ها بیان داشت: تابستان سال ۱۳۶۷ من ده‌ساله بودم که منافقین به کرمانشاه حمله کردند. گویا آن‌ها تا تنگه کوشک پیشروی کرده بودند اما خوشبختانه با مقاومت شجاعانه رزمندگان ما مواجه شدند. پس از متحمل شدن شکست سنگین منطقه را ترک کردند و البته که دشمنان اسلام و کشورم ایران هیچوقت یارای مقابله با مردان غیور کشورم ندارند.

روز‌هایی که فکر می‌کردیم همه چیز آرام است

سکینه غفارپور در خصوص نحوه مجروحیتش گفت: مهرماه ۱۳۶۷ به ما گفتند که جنگ تمام شده و منطقه امن است و برگردید به خانه‌هایتان. ما هم در کمال شادی به روستای خودمان شیرپناه برگشتیم غافل از اینکه آثار به جا مانده از دشمن خدانشناس و متجاوز قرار است آرامش را از من و خانواده‌ام بگیرد. پدرم دامدار بود. در آن روز‌ها نیرو‌های جهاد سازندگی و سپاه پاسداران مدام به مردم اخطار می‌دادند که مواظب باشند، چون هنوز مین‌های به جا مانده از جنگ پاکسازی نشده بودند آن‌ها حتی مردم را آموزش می‌دادند که اگر با مینی مواجه شدند چکار کنند. اما ما بچه بودیم و بازیگوش. ۲۵ مهرماه ۱۳۶۷ بود با خواهرم از خانه دور شدیم. در عالم کودکی غرق در بازی شدیم. هر دوی ما معصومانه غرق در بازیگوشی بودیم غافل از اینکه دشمن غاصب دوباره نیشش را در بدن ضعیف ما فرو می‌کند.

وی ادامه داد: آن‌قدر غرق بازی شده بودیم که نفهمیدیم کی خورشید غروب کرد. یک دفعه خواهرم گفت سکینه بلند شو، دیر شده، باید به خانه برگردیم من بلند شدم که به سمت خانه برویم، یک‌دفعه متوجه یک قوطی بسیار زیبا شدم جلدش رنگارنگ، اما عجیب بود. من فکر کردم آن قوطی واکس است. زیبایی آن وسوسه کننده بود. آن را از روی زمین برداشتم و فشار آوردم که درش را باز کنم، اما نتوانستم. با خودم گفتم آن را می‌برم خانه آنجا بازش می‌کنم پس هر دو به سمت خانه دویدیم. بین راه پایم پیچ خورد و افتادم روی زمین. آن قوطی منفجر شد و دنیا جلوی چشمم تیره شد.

من به شدت مجروح شدم

جانباز جنگ تحمیلی سکینه غفارپور به خاطر برداشتن مین به جا مانده از منافقین و دشمن متجاوز از روی زمین دچار حادثه‌ای بسیار تلخ می‌شود. وی در این مورد خاطرنشان کرد: بعد از انفجار آن قوطی که بعداً فهمیدم مین بوده است ابتدا فکر کردم داخل یک چاه عمیق تاریک بی‌انتها سقوط کردم. هیچ دردی حس نمی‌کردم تا چشم کار می‌کرد فقط تاریکی و خلا بود. یک دفعه با صدای جیغ و داد خواهرم از آن چاه کنده شدم. خواهرم داشت مادرم را صدا می‌زد که مادر بیا سکینه آتش گرفته.


بینایی‌ام را تا ابد از دست دادم

پس از انفجار مین مچ دست سکینه غفارپور قطع می‌شود و به خاطر نبود امکانات پزشکی در ایلام به جا‌های دیگری اعزام می‌شود. او در این خصوص تصریح کرد: پس از انفجار انگار در دنیای دیگری سیر می‌کردم زمان و مکان را حس نمی‌کردم صدای مادر و دامادمان را شنیدم. آن‌ها من را از زمین بلند کردند و به خانه بردند. بدنم مثل بید می‌لرزید به شدت احساس سرما می‌کردم صدای اطرافیان را می‌شنیدم که در تکاپو هستند که برای من کاری بکنند. نمی‌دانم ساعت چند شب بود که دادمادمان با تویوتایی از جهاد آمد. من را به بیمارستان صحرایی که مربوط به ارتش در منطقه سومار بود بردند بعد با آمبولانس به کرمانشاه اعزام شدم. یکی- دو روز در کرمانشاه بودم اما پزشکان نتوانستند کاری برایم بکنند. به بیمارستان پارس تهران اعزام شدم دو ماه در آنجا بستری بودم برادر ۱۴ ساله‌ام همراه من بود. چندین عمل جراحی روی دست و صورتم انجام گرفت دستم از مچ قطع شده بود کمی که بهتر شدم به خانه برگشتم.

روز‌های سخت پس از مجروحیت فراموش‌شدنی نیست

غفارپور ادامه داد: ما در منطقه عشایری بودیم و دسترسی به بیمارستان نداشتیم. قرار بود که بعد از مدت کوتاهی دوباره به تهران برگردم تا معالجه‌ام را ادامه بدهم، اما متأسفانه کسی نبود من را به تهران ببرد پدرم دامدار بود و برادر بزرگ هم نداشتم. سال ۱۳۸۹ برای کمیسیون به بیمارستان تهران مراجعه کردم که پزشکان به‌دلیل دیر مراجعه کردن از بینایی‌ام قطع امید کردند و گفتند عصب چشمت خشک شده و از کار افتاده است و دیگر نمی‌شود کاری کرد. چه روز‌های سختی بود بدتر از آن چشمانی بود که دیگر هیچ وقت قرار نبود ببینند.

آرزو داشتم ادامه تحصیل دهم

جانبازان جنگ تحمیلی پر از آرزو‌هایی هستند که دست یافتن به آن‌ها برایشان سخت و گاهی هم غیرممکن است. یکی از آرزو‌های سکینه غفارپور ادامه تحصیل است که نتوانسته است به آن برسد. وی در این باره بیان داشت: سال ۱۳۸۵ منطقه عشایری را ترک کردیم و در شهر ایوان ساکن شدیم. از آن سال به بعد تا حالا چهار بار چشمم را جراحی کرده‌ام، اما هیچ افاقه نکرد. بینایی چشمانم را که از دست دادم دیگر نتوانستم ادامه تحصیل دهم تا پیش از آن هم که به خاطر بمباران‌های مکرر مدام آواره کوه بودیم. به خاطر اتفاقی که برایم افتاده بود مدام دچار سردرد‌های شدید می‌شدم که بعد از مدتی دکتر‌ها گفتند میگرن عصبی داری و باید دارو مصرف کنی. کسی به من نگفت که با یاد گرفتن خط بریل می‌توانم ادامه تحصیل دهم. برای یادگیری قرآن فقط می‌توانم گوش بدهم در حالی‌که واقعاً دوست دارم با انگشتانم کلمات قرآن را لمس کنم.


با توسل به ائمه حالم خوب می‌شود

سکینه غفارپور با وجود اینکه بینایی ندارد و یک دستش از مچ قطع شده، اما همه کار‌های شخصی‌اش را خودش انجام می‌دهد. او در ادامه گفت: من پنج خواهر و سه برادر دارم خودم پنجمین فرزند خانواده هستم. آن‌ها هوای من را دارند سال ۱۳۸۱ سردرد‌های عصبی‌ام دیگر قابل تحمل نبود دار‌ها هم دیگر تأثیر نداشتند در همان روز‌ها با حوزه علمیه عازم مشهد شدم. آن سفر حال من را خیلی بهتر کرد. با دخیل بستن به امام رضا (ع) اوضاع روحی من بهتر و سردرد‌های من کمتر شدند. هر بار که درد‌ها امانم را می‌برند با توسل به ائمه مخصوصاً حضرت زینب (س) و حضرت ابوالفضل (ع) حالم بهتر می‌شود خدا را شکر که شیعه هستیم و آن‌ها را داریم.


یک آشنایی وضعیتم را بهتر کرد

در سال ۱۳۸۷ با یک جانباز ۷۰ درصد آشنا شدم او به من گفت که موبایل گویا با نرم افزار تاپس و رسا تهیه کنم. تاپس یک برنامه انگلیسی است که گوشی موبایل را گویا می‌کند خوشبختانه من با کمک این برنامه خیلی از مشکلاتم حل شد و الان می‌توانم از موبایل استفاده کنم با کمک آن جانباز در کلاس کامپیوتر هم ثبت‌نام کردم و با کمک دو برنامه گویا می‌توانم مثل بقیه از اینترنت و ... استفاده کنم. خدا را شکر که دست چپم سالم است و می‌توانم با آن کار‌های خودم را انجام بدهم.


حضرت عباس (ع) الگوی برتر برای جانبازان و مردم است

حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) سمبل وفای به عهد، دلیری و شجاعت در روز عاشورا بود. جانبازان جنگ تحمیلی نیز در راه حفظ ارزش‌های دینی با خداوند معامله کردند و سختی‌های جان‌فرسایی را در طول دفاع مقدس برای ثابت کردن عظمت ایران اسلامی متحمل شدند، سکینه غفارپور در آخر کلام خود تصریح‌کرد: جانبازان با الگو گرفتن از شخصیت علمدار کربلا، شجاعت و قدرت خود را ثابت کردند و با ایستادگی و ثبات قدم در راه دین، به درجه رفیع جانبازی نائل آمدند. جانبازان و ایثارگران پشتوانه بزرگ جامعه و انقلاب اسلامی ما هستند. آنان هنوز هم ایستاده اند تا نام، یاد و فرهنگ شهیدان را زنده نگه دارند و اگرچه ممکن است دستی در بدن نداشته باشند، ولی هم چنان علمداران این انقلابند. آنان شور و نشاط حسینی را در جامعه برپا داشته‌اند، و هم چنان در صحنه باقی مانده اند تا ولایت تنها نماند و علی زمان مظلوم واقع نشود.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده