کرامات شهدا

شهیدی که مشکل مالی خانواده‌اش را برطرف کرد

فرزند شهید «ابراهیم باقری» از شهدای ترور نقل می‌کند: پس از شهادت پدرم، گاهی اوضاع مالی خانواده‌ ما چندان مساعد نبود، در یکی از همان روزها، منتظر دریافت مبلغی پول از جایی بودیم که دقیقاً معلوم نبود کی واریز بشود. در ادامه روایت کرامت این شهید گرانقدر به خانواده و برطرف شدن مشکل مالی شان بخوانید.

به گزارش نوید شاهد ایلام، پس از شهادت پدرم، گاهی اوضاع مالی خانواده‌مان چندان مساعد نبود؛ به‌ویژه در دوره‌ای که من، برادرم و خواهرم همزمان دانشجو بودیم و تنها مصرف‌کننده بودیم، بی‌آن‌که کمکی به تأمین هزینه‌های خانه بکنیم. در یکی از همان روز‌های سخت، فشار مالی زیادی روی من بود و مدام نگران بودم که چگونه باید این مخارج را تأمین کنیم. البته اغلب مادرم با دلداری‌ها و حرف‌های امیدوار کننده‌اش سعی می‌کرد آرامم کند. می‌گفت:
«خدا بزرگه، انشاء الله خودش جورش می‌کنه. خدا روزی‌مون رو می‌رسونه. پدرت حواسش به ما هست، نگران نباش.»

راستش، این حرف‌ها همیشه دلم را آرام می‌کرد.

گاهی هم خودم تنها به مزار پدرم می‌رفتم و با او درد دل می‌کردم. در یکی از همان روزها، منتظر دریافت مبلغی پول از جایی بودیم که دقیقاً معلوم نبود کی واریز می‌شود. من از موضوع مطلع بودم و هر روز حدود ۲۵ کیلومتر از روستا تا مرکز شهرستان را با وسایل نقلیه عمومی طی می‌کردم تا به بانک بروم و از کارمند بانک بپرسم که آیا پولی به حسابمان واریز شده یا نه. آن زمان خبری از پیامک‌های بانکی نبود و باید حضوری حساب را بررسی می‌کردیم.

بعد از چند روز رفت و آمد پیاپی، خسته و ناامید شدم. احساس می‌کردم این پول به این زودی‌ها نمی‌رسد. فشار روانی زیادی روی من بود، اما سعی می‌کردم مادرم متوجه ناراحتی‌ام نشود.

در آن زمان، برادر بزرگم در سنندج دانشجو بود و در خانه حضور نداشت، و خواهرم هم در تبریز درس می‌خواند؛ جایی حدود ۱۴ ساعت فاصله از ما.

روزی که خواهرم از دانشگاه به خانه برگشته بود، صبح هنگام پس از بیدار شدن، به مادرم گفت:
«مامان، دیشب بابا رو خواب دیدم، در عالم رویا دیدم گوشی خونه مون زنگ زد وقتی گوشی رو برداشتم دیدم بابا پشت تلفن بود، بهم گفت به سجاد بگو اینقدر نگران نباشه، پول اومده. بره بانک و برداشتش کنه. باهاش مشکلات‌تون رو حل کنین.»

وقتی این خواب را شنیدم، دوباره راهی بانک شدم. به کارمند بانک گفتم:
«ببخشید، لطفاً یک‌بار دیگه حساب من رو بررسی کنید. ببینید آیا پولی واریز شده یا نه.»

او گفت:
«آقای باقری، شما این چند روزه مدام به بانک مراجعه می‌کنید و همین سؤال رو می‌پرسید. دیروز هم گفتم که پولی نیومده.».

اما من اصرار کردم:
«لطفاً ا یک‌بار دیگه چک کنید. این بار فرق داره.»

پرسید: «چه فرقی؟»
گفتم: «اول چک کن، بعد برات تعریف می‌کنم.»

او قبول کرد و بعد از بررسی، گفت:
«بله، آقای باقری، مبلغی به حسابتون واریز شده.»

با لبخند گفتم:
«دیدید گفتم این بار فرق داره؟»

سپس خواب خواهرم را برایش تعریف کردم. حسابی شوکه شد و با دقت تمام گوش داد. رنگ صورتش عوض شده بود. از آن روز به بعد، رابطه‌ای خاص بین من و آن کارمند شکل گرفت. هر بار که به بانک می‌رفتم، رفتارش با من کاملاً فرق کرده بود.

گفتنی است؛ شهید ابراهیم باقری که سال‌ها در جبهه‌های جنگ با نیرو‌های کومله و دموکرات مبارزه کرد، بعد از جنگ نیز همچنان در کسوت پاسداری در مبارزه با اشرار با جان و دل تلاش می‌کرد و سرانجام پنجم شهریور ۱۳۸۸ساعت یک و نیم بامداد پنجشنبه در درگیری شبانه با منافقین کوردل در منطقه شیخ صله و ارتفاعات بموبه درجه رفیع شهادت نایل آمد.

شهیدی که مشکل مالی خانواده‌اش را حل کرد

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده