برش نهم

برش نهم

برش نهم از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"

نوید شاهد - اصغر اسکندری دوست شهید "حمید احدی" در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: نیمه‌های فیلم یادم افتاد که بعد از نماز با حمید قرار داشتم. می‌خواستیم برویم دیدن یکی از دوستان و سر راه بستنی بخوریم. تماشای فیلم در سالن تاریک سینما، مزه‌ی دیگری برایم داشت که با وجود نصیحت‌های حمید، باز هم قایمکی به آن‌جا می‌رفتم.

برش نهم کتاب "روی جاده رملی"/ عقبگرد

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: سرم را پایین انداختم و دستم را به کمرم گرفتم. فرمانده کنارم ایستاد و به آسمان نگاه کرد. تنهایی در دلم رخنه کرد و بغضی گلویم را گرفت. دلم برای عطر غذای مادر تنگ شد. نفس عمیق کشیدم و ریه هایم را از هوا پر کردم. فرمانده چوب توی دستش را به گوشه ی کفشش کوبید.
طراحی و تولید: ایران سامانه