برش دوازدهم

برش دوازدهم

برش دوازدهم کتاب "روی جاده رملی"/ جنازه ماشین دستت می رسونم!

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: مش عباد سوئیچ ماشین را کف دستم گذاشت و ابروهایش را درهم کشید.لبخند زدم و سوئیچ را در جیبم گذاشتم. به چشم هایم زل زد. اگه یه خط روی ماشین بیافته، خودت میدونی، دیگه بهت ماشین نمیدم! پشت فرمان نشستم و گفتم: خیالت راحت، جنازه ی ماشین رو به دستت می رسونم!

برش دوازدهم از کتاب " چشم‌هایش می‌خندید"/ اولین باری که حمید را جدی دیدم

نوید شاهد – اصغر اسکندری دوست شهید حمید احدی در کتاب " چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: روزی حمید به من گفت؛ اینا چه آهنگیه گوش می‌دی پسر؟ این چیزا قلبت رو تاریک می‌کنه. خودت هیچی! لااقل صداشو کم کن که ما نشنویم. این را گفت و صفحه گرام را برداشت و شکست. اوّلین بار بود حمید را آن‌طور جدی می‌دیدم.
طراحی و تولید: ایران سامانه