برش سیزدهم

برش سیزدهم

برش سیزدهم کتاب "روی جاده رملی"/ نامه فرمانده تیپ

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: نامه را از دست صدیقی قاپیدم. روی میز انداختم و گفتم: هر کاری میخوان، بکنن. کارمند بانک سپه تو خونه های سازمانی ارتش خونه داره، اون وقت من باید وسایلم گوشه خیابون بمونه؟

برش سیزدهم از کتاب " چشم‌هایش می‌خندید"/ ما دیگه بزرگ شدیم

نوید شاهد – مرتضی حلاوت تبار دوست شهید حمید احدی در کتاب " چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: آن قدرها هم که خیال می‌کردیم بزرگ نشده بودیم. امّا با این سفرهای مجردی، احساس می‌کردیم برای خودمان یک پا مرد شده‌ایم. از خوش‌حالی دل توی دل‌مان نبود.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه