آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده

navideshahed.com

برچسب ها - آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده
روایتی خواندنی جانباز فرجی‌زاده؛
«من که حدود ۲ سال حتی حاضر نبودم یک لحظه از همسرم جدا باشم حالا یک ماه بود که هیچ خبری از او نداشتم و حسابی دلم برایش تنگ شده بود. به‌خصوص در ایامی که باردار بود و بایستی من در کنارش باشم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۳

«صادق انبارلویی، جلوی در خروجی با شیشه عطری که در دست داشت ایستاده بود و رزمندگانی را که از گمرک به قصد عملیات خارج می‌شدند، عطرآگین می‌کرد. آن‌قدر عطر به بچه‌ها زده بود که دستش کاملاً از عطر خیس شده بود. به من که رسید، متوجه نشد و یکی از انگشتان دستش به چشمم فرو رفت. به طوری که تا ۳ روز چشمم درد داشت و از آن اشک جاری می‌شد ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۹۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۸

برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»؛
«همسرم اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانی‌اش از آینده خود و فرزندان خانه کوچک‌مان را بیان می‌کرد و با وجود التماس‌های مظلومانه پسر ۴ ساله‌مان که به پاهایم چسبیده بود و اصرار داشت که آن‌ها را تنها نگذارم. سرانجام با همه عشق و علاقه‌ای که به آن‌ها داشتم تاب و توان دیدن و شنیدن تجاوزات دشمن به کشور و تعدی به مردم و ناموسمان را نیاورده و رفتم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

برگی از خاطرات
«رزمندگان بسیاری از پایگاه و کارخانه به جبهه‌ها می‌رفتند و من هم عجیب علاقمند شده بودم که بروم جبهه، به همین دلیل طاقت نیاورده و با وجود اینکه همسرم 6 ماهه باردار بود و به سختی او را راضی کردم، اول دی ماه سال ۱۳۶۰ و برای اولین بار از طریق بسیج کارخانجات عازم جبهه شدم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴

«چند لحظه بعد امام بلند شدند و گل‌ها را یکی‌یکی به گردن اسرا از جمله خودم انداختند که از خواب پریدم. از خواب که بیدار شدم رفتم سراغ یکی از آزاده‌ها که تعبیر خواب بلد بود خوابم را برایش تعریف کردم خیلی خوشحال شد ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۳۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰

در قسمتی از کتاب «من پاسدار نیستم!» که خاطرات یک‌هزار و سیصد و ۲۲ روز اسارتِ آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده است، می‌خوانید: «همه اهل خانواده، مادر، همسر، فرزندان، برادر‌ها و ... در خانه بودند تا آمدم برای رفتن به جبهه از آن‌ها خداحافظی کنم همه زدند زیر گریه و از رفتنم جلوگیری کردند، در خانه را بستند، در اتاق را بستند، کفش‌هایم را مخفی کردند، خلاصه به هر دری می‌زدند که نروم ...»
کد خبر: ۵۳۴۴۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۵

«تا آمدم خداحافظی کنم همه زدند زیر گریه و از رفتنم جلوگیری کردند، در خانه را بستند، در اتاق را بستند، کفش‌هایم را مخفی کردند، خلاصه به هر دری می‌زدند که نروم، آن‌ها هنوز از شهادت برادرم ناراحت و نگران سلامت من بودند ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز "عزیزالله فرجی‌زاده" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۱