خاطرات شهید محمدعلی ایجی

خاطرات شهید محمدعلی ایجی
قسمت چهارم خاطرات شهید انقلاب «محمدعلی ایجی»

همیشه حرف از خدا و امام می‌زد

همسر شهید «محمدعلی ایجی» نقل می‌کند: «حرف‌های دیشب محمد در گوشش می‌پیچید: به دلم افتاده که توی این راه کشته می‌شم. ان‌شاءالله امام می‌آد و شاه سرنگون می‌شه! مبادا امام رو تنها بذارین! مرور روز‌های با او بودن به یادش آورد که هرگز با هم ننشسته‌اند، الا اینکه محمد صحبت خدا و امام را داشته است.»
قسمت دوم خاطرات شهید انقلاب «محمدعلی ایجی»

وقتی حرف امام را می‌زد، اشک از چشمانش جاری می‌شد

برادر شهید «محمدعلی ایجی» نقل می‌کند: «با بچه‌های مسجد می‌رفتند و عکس و اعلامیه امام را پخش می‌کردند. شده بود عاشق امام. وقتی حرفش را می‌زد اشک می‌ریخت و می‌گفت: ما باید امام رو بشناسیم و راهش رو بریم، اگر چه آخرش مرگ باشه.»
طراحی و تولید: ایران سامانه