برادر شهید «شعبان سجادی» میگوید: «میان آن جمعیت شعبان را دیدم با خنده شیرینی روی لبهایش به استقبالم آمد. او را در آغوش کشیدم و بوسیدم. گفتم: داداش! میشه منم بیام پیش شما؟ با اطمینان گفت: برادر! کسانی به ما ملحق میشن که در امتحانات خداوند پیروز بشن و خونشون روی زمین بریزه!»