قسمت دوم خاطرات شهید «سید عباس راسخی»
همرزم شهید «سید عباس راسخی» نقل میکند: «از محل حادثه تا سر جاده، نیروهای رزمنده سید عباس را با برانکارد بردند و نیم ساعتی نشستیم تا آمبولانس برسد. سید عباس برایمان صحبت کرد و ما توی دلمان گریه میکردیم، ولی به ظاهر خنده. میگفت: من به زودی از شما جدا خواهم شد و به هدفم خواهم رسید.»