روایتی خواندنی از فرامرز جمشیدی پدر گرامی «شهید اکبر جمشیدی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
سالها از این ماجرا گذشت اکبر جوان شده بود چند باری به جبهه رفته بود و با مجروحیت هایی بازگشته بود تا اینکه یک دفعه دیگر که می خواست برود آمد نزد من برای خداحافظی و به همان گونه که قبلا در خواب در سن دو سالگی اکبر دیده بودم پاشنه کفش خود را کشید و خداحافظی کرد و رفت من در فکر بودم که دیگران متوجه وضعیت من شدند و از من دلیل آن را پرسیدند و من گفتم به این دلیل مطمئن هستم که اکبر به سفر آخر رفت و او در راه کشور و رهبر شهید می شود .