حسینعلی خلج

حسینعلی خلج
برگ های از خاطرات خودنوشت شهید«حسینعلی خلج»؛

«دامادی یونس»

از عمه ام پرسیدم چرا اینجا شلوغ است؟ عمه ام در جوابم گفت که عروسی یونس است.صورتم را روی صورت عمه ام گذاشتم. خیلی گریه کردم.
برگی از دفتر خاطرات شهید « حسینعلی خلج»

«تسبیح یادگاری»

به او گفتم: شاهین جان! من را حلال کن تا جبهه مرا هم بطلبد. همدیگر را در آغوش گرفتیم و روبوسی کردیم . او چیزی در دست من گذاشت و گفت : از این یادگاری خوب نگهداری کن.
طراحی و تولید: ایران سامانه